دو روز گذشته یک اتفاق بزرگ افتاده در کتابفروشی آموت که اگر سری به کانال کتابفروشی یا پیج اینستاگراماش بزنید متوجه میشوید
و این که چطوری این اتفاق افتاده و واقعا ما هیچ نقشی نداشتم
جمعهها ساعت سه تا نه شب خودم کتابفروشی هستم و همان تعداد محدود کتابخوانی که جمعهها میآیند خاص و متفاوتاند
جمعهی دو هفتهی قبل یه خانواده چهارنفره اومدن: مادر و پدر و دو دختر
یه سری کتاب خریدند و از یکی از بازیفکریها خوششون اومد؛ نردبام یعقوب. نداشتم. شمارهشون رو طبق معمول گرفتم و رفتند
نیم ساعت بعد استاد سیامک محی الدین بناب یه سری از بازیفکریهاش رو آورد از جمله نردبام یعقوب و آدمک بندباز و تبدیل شونده ها
فوری بهشون زنگ زدم که موجود شده نردبام یعقوب
اون روز نیومدند
وسط هفته اومدند و دوباره خرید کردند؛ این بار مادر و دو کودک. یکی سوم ابتدایی و دومی پنجم ابتدایی
مادر چند روز قبل زنگ زد که دخترهاش میتوانند با همکلاسیهاشون اینجا قرار بگذارند؟
گفتم با افتخار
دیروز دوستان ارغوان، دختر کوچیک اومده بودند و امروز دوستان باران، دختر بزرگ
و تازه قرار شده دورخوانی بگذارند هفتهای یک روز؛ با مدیریت خودشون
این دو روز مادرها خودشون اومدند و برای خودشون چایی دم کردند و خوردند و بچهها عشق کردند با کتابها
https://www.instagram.com/p/Bs6KxtJBY17/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=8fb48ngpp39x