پنجشنبه بیستم تیرماه، کتابفروشی آموت بهبهانهی رونمایی از رمان «لبخندِ زنان» میزبان سجاد تبریزی مترجم کتاب بود.
در گفتگویی که یوسف علیخانی با این مترجم داشت، سوال شد: ما چطور میتوانیم سجاد تبریزی را معرفی کنیم؟
سجاد تبریزی پاسخ دادند: من متولد نهم آبان ۱۳۵۷ در تهران هستم اما اصالتا اهل دماوند هستیم. آن هم از ریشهی اجدادی که از تبریز به دماوند آمدهاند؛ شاید همین هم باعث شد که زبان ترکی را یاد بگیرم در حالی که پدر و پدربزرگم به ترکی صحبت نمیکردند. خانوادهی اهل دماوند هم کمک کرد که زبان و گویش دیلمی بفهمم، هر چند در گفتن به آن چندان مسلط نیستم. من در منطقهی پیچ شمیران بزرگ شدهام و همانجا ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را گذراندهام. لیسانسام را در ترجمهی زبان فرانسه و در دانشگاه آزاد واحد مرکز خواندهام و ارشد را در رشتهی ادبیات فرانسه گذراندهام.
در ادامه یوسف علیخانی اشاره کردند: تا جایی که اطلاع دارم شما ارادت ویژهای به دکتر محمدتقی غیاثی دارید و حتی ترجمهی رمان اولتان را به ایشان تقدیم کردهاید؛ این علاقه و ارادت از کجا میآید؟
سجاد تبریزی گفتند: ترجمهی رمان اول من، یعنی رمان ستارهی سرگردان نوشتهی ژانماری گوستاو لوکلزیو در حقیقت پایاننامهی دورهی ارشد من است که زیر نظر سختگیری و حساسیتهای بسیار استاد محمدتقی غیاثی انجام شده است. استادی که معتقد است ترجمهی خوب یعنی درآوردن سبک نویسنده.
یوسف علبخانی دربارهی دکتر غیاثی گفتند: منِ مخاطب محمدتقی غیاثی را به عنوان یک صادق هدایتشناس با تأویل بوف کور در خاطر دارم، و کسی که رمان نو فرانسه و نمایش نو آن کشور را به ما معرفی کرد و شناساند. شما پیش از کلاسهای درس و دانشگاه چقدر با ایشان آشنا بودید. و آیا از تاثیرگذاریشان در شناساندن ادبیات فرانسه اطلاع داشتید؟
سجاد تبریزی ادامه دادند: بله. پیش از اینکه استاد من باشند ایشان را با کتابهای نقد ادبیشان میشناختم و میدانستم مترجم آثاری دربارهی سارتر، کامو، پروست، استاندال و دیگران هستند.
دکتر قیاسی آثار ترجمه و تالیف ارزندهای در معرفی نقد منتقدان معتبری مانند رولان بارت و لوسین گلدمن دارند.
یوسف علیخانی ضمن تایید این گفته مترجم افزودند: بله و میتوان گفت نقد تفسیری و نقد تکوینی از مهمترین ترجمههای ایشان است.
میخواهم اعترافی بکنم. خودِ من سالها رمان بوف کور را میخواندم و میخواندم اما درست نمیفهمیدم و بعد از خواندن کتاب تاویل بوف کور دکتر غیاثی این کتاب برایم قابل درک شد.
ترجمهی یک کتاب زیر نظر چنین فردی چگونه بود؟
آقای تبریزی گفتنت: ستارهی سرگردان یک ترجمهی متن داشت و یک ترجمهی ادبیات؛ ترجمهی متن یعنی که مترجم بعد از خواندن متن، مفهوم آن را به زبان دیگری برگرداند. ترجمهی ادبیات اما کمی سختتر است. یعنی شما باید سبک نویسنده در زبان مبدا را پیدا کنید و به زبان مقصد ترجمه کنید. آقای قیاسی در این بخش ترجمه، روی درآوردن سبک نویسنده بسیار حساس هستند. همین مسئله باعث شد که ترجمهی این رمان هم بسیار زمانبر باشد و هم بسیار سخت. لوکزیو سبک خاصی در نوشتن دارد. نثر او پر از توصیفات انتزاعی است؛ بو را توصیف میکند، صدا را توصیف میکند و... . مطمئنا اگر این کار زیر نظر استاد غیاثی انجام نمیشد ترجمه کردن آن بمراتب سختتر میشد.
یوسف علیخانی پرسیدند؛ در زمان خواندن ستارهی سرگردان ما همزمان دو روایت را میخوانیم که یکی از آنها به شدت جذابتر است. برای خود شما کدام بخش جذابیت بیشتری داشت؟
پاسخ سجاد تبریزی به این سوال اینگونه بود: ما در این رمان دو ستاره داریم؛ یک دختر نوجوان یهودی به نام استر، و یک دختر نوجوان مسلمان به اسم نجمه. آنها در یک روز و در شرایطی ویژه با هم روبرو میشوند و ما داستان هر دو را می خوانیم؛ اولی دختری است که از دست نازیها فرار میکند و به سرزمین موعود میرسد و در آنجا با دختری روبرو میشود که در همان سرزمین موعود ماوا داشته و حالا آواره شده است و بجایی میرود که نمیداند کجاست. نمیتوانم بگویم کدام بخش جذابتر است شاید بخش نجمه که موجزتر نوشته و نویسنده اطلاعات بیشتری را خلاصهوارتر میدهد.
علیخانی: ما میدانیم که لوکزیو سختنویس است، ادبیات جدیای دارد، و برندهی جایزهی ادبی نوبل است؛ ایدهی همین کتاب ظاهراً مانند رمان کیمیاگر پاییلو کوئیلو یک سفر است اما اینجا ما با یک موضوع جهانی حساسیتبرانگیز روبروییم، که مثل راه رفتن روی لبهی تیغ میماند و هر دو سوی آن آتش است. وقتی این کتاب رسید، منِ ناشر از همان ابتدا هراس ندیده شدن کتاب را داشتم. در ایران هر کتابی ادبیتر، جدیتر، پر جایزهتر یعنی نفروشتر! اما نام و تایید محمدتقی قیاسی باعث شد با اطمینان بیشتر کتاب را منتشر کنیم.
راستی آقای سجادی، چرا مترجمان زبان فرانسه این همه کم هستند یا کم کار میکنند؟ به عنوان مثال در خود نشر آموت ما فقط چهار کتاب ترجمه از زبان فرانسوی داریم؛ کتاب مثل زنبور با ترجمهی دکتر آزیتا لسانی، رمان ادیپ در جاده با ترجمهی سعید صادقیان و نجما طباطبایی که هر دو در مقطع دکترای زبان فرانسه تحصیل میکنند، و سومی و چهارمی رمانهای ستارهی سرگردان و لبخندِ زنان با ترجمهی خود شما.
به نظر میرسد که در ترجمه، زبان فرانسه بعد از زبان انگلیسی و آلمانی قرار گرفته است. و این یعنی دور افتادن از ادبیاتِ روز فرانسه. آیا اینطور نیست؟!
سجاد تبریزی: طبیعی است که انگلیسیزبانها بسیار بیشتر هستند و شاید بتوان گفت که این زبان حتی ترجمهی سادهتری هم دارد. اگر به دههی سی نگاه کنیم ترجمههای بسیاری از زبان فرانسه داشتهایم.
یوسف علیخانی تاکید کردند: مخاطب ایرانی زبان فرانسه را ادبیتر میداند؛ زبان شعر و احساسات و آنچه که از پاریس شهر هنرها و موزهها برایش تداعی شده است. و قاعدتا این انتظار را دارد که ترجمههای بیشتری از این زبان ببیند.
دلیل کمکاری در این مورد را از چه میدانید؟
بدون تعارف بگویم این نقص از منِ مترجم است؛ خود من روزنامهنگار و گزارشنویس مرتبط با علوم اجتماعی هستم و مطمئنا دسترسی کاملی به اینترنت و منابع خبری میتوانم داشته باشم اما چقدر در جریان ادبیات معاصر فرانسه هستم؟ چقدر پیگیر اخبار کتاب به این زبان هستم؟ چقدر با نویسندگان نوظهور فرانسهزبان آشنا هستم؟ و یا به پیشنهاد خود شما چقدر پیگیر تشکیل انجمن مترجمان زبان فرانسه برای تبادلنظر و اطلاعات دربارهی ادبیات فرانسوی بودهام؟ متاسفانه ما در این بخش بسیار کم کار میکنیم.
علیخانی گفتند: حالا که بحث ما به اینجا رسید، میتوانم بپرسم مترجمان محبوب خودتان در زبان فرانسه چه کسانی هستند و با آثار کدام مترجمان آشنایی بیشتری دارید؟
سجاد تبریزی پاسخ دادند: ابتدا باید از دکتر محمدتقی قیاسی نام ببرم، و بعد خانم آزیتا همپارتیان که مترجم رسمی آثار لوکزیو در ایران شدهاند. رضا سیدحسینی، ابوالحسن نجفی، کامران فانی، مهدی سحابی؛ اینها از اساتیدی هستند که مشابهی آنها را نداریم، بخصوص در ترجمهی عنوان و اسم کتاب که بینظیر عمل کردهاند.
همین آقای سحابی را ببینید؛ کار بسیار بزرگی در ترجمهی رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» کردهاند. کتابی که حتی خواندنش هم بسیار سخت است. ما میدانیم ادبیات فرانسه اگر دو وزنه داشته باشد یکی از آنها ویکتور هوگوست و دیگری مارسل پروست. خوانش سبک پروست برای فرانسهزبانان هم سخت است، حالا چنین کتابی به بهترین شکل به فارسی ترجمه شده است. آن هم از متنی که بعد از متن میشل فوکو، سختترین متنی است که به زبان فرانسه نوشته است و این ارزش کار آقای سحابی را نشان میدهد. حالا استقبال از این کتاب در ایران چقدر است؟ به گفتهی خودتان در مدت هفتماهی که از پا گرفتن کتابفروشی آموت گذشته فقط دو مجموعه از این کتاب بهفروش رفته است.
علاوه بر این بزرگواران باید به دو نام دیگر هم اشاره کنم؛ ما در ایران دو استاد مسلم زبان فرانسه داریم که هر دو نشان شواليه نخل آکادمیک دریافت کردهاند: دکتر آذین حسینزاده و دکتر کتایون شهپرراد. این زن و شوهر در شناساندن ادبیات ایران به فرانسویان کارهای بسیاری انجام دادهاند.
یوسف علیخانی: برایمان بگویید که چطور از ادبیات جدیتر به سمت رمانی پرمخاطب آمدید و پیشنهاد ناشر برای ترجمهی رمان لبخند زنان یا طرز تهیهی یک وعده عشق را پذیرفتید؟
سجاد تبریزی: شما میدانید رمان ستارهی سرگردان ابتدا دست ناشر دبگری بود و ده سال در ارشاد برای کسب مجوز مانده بود. ناشر از پیگیری کتاب منصرف شد، و نشر آموت پیگیری و انتشار آن را تقبل کرد. این کتاب با همهی این مشکلات سه سال و نیم پیش منتشر شد اما علیرغم تمام ارزش و اعتبار و امتیازات جهانی، و وسواس در ترجمه، در چاپ اول ماند و از سوی مخاطبان ایرانی مورد استقبال چندانی واقع نشد. اگر بخواهیم کمی عمیقتر صحبت کنیم باید بگویم که ما جامعهی کمتر کتابخوانی داریم. پس ابتدا باید مردم را به خواندن و مطالعهی مداوم عادت داد. من خودم کتابخوانی را با رمانهای پلیسی و پرهیجان آغاز کردم. و معتقدم فقط با متن جداب میشود مردم را با خواندن آشتی داد و این از ادبیات پلیسی و مهیج و رمانتیک برمیآید.
یوسف علیخانی اضافه کردند: بله. مثلا همین ستارهی سرگردان با قیمت اندک بیستویکهزار و پانصد تومانی که اگر امروز بخواهد تجدید چاپ بشود قیمت چهلوپنج هرار تومانی میخورد فروش ندارد و یا کتاب ادبی «مثل زنبور» نوشتهی ایزابل ژیرار که داستان فوقالعاده قدرتمندی دارد اما هنوز بعد از نه سال در انبار انتشارات مانده است.
اما وقتی کتابی بستسلر میآید کتابفروش با معرفی مخاطبی که به سراغ آن کتاب آمده، کتاب را سفارش میدهد؛
ابتدا مثل هر کتاب دیگری در یکی دو جلد، اما در نهایت این مخاطب است که باعث میشود کتابی پرفروش بشود یا خیر. و اغلب در کنار آثار پرفروش یک مترجم، ترجمههای دیگر او هم به چشم میآیند و خوانده میشوند.
سجاد تبریزی گفتند: در این شرایط ترجیح دادم رمان لبخندِ زنان را ترجمه کنم؛ البته در ابتدا بگویم که این رمان یک اثر عامهپسند که متاسفانه این روزها تبدیل به اصطلاحی با بار منفی شده است، نیست. رمان لبخند رنان با ایدهای متفاوت، و تکنیکی منحصربفرد نوشته است؛ تصور کنید دو ژانر جذاب و پرطرفدار پلیسی و عاشقانه درهم آمیخته شده باشد. در حقیقت اینجا یک سوژهی عاشقانه با ساختاری پلیسی داریم که از الگوهای کلیشهای داستانهای عاشقانه پیروی نکرده است. خود من بار اول که کتاب را میخواندم چنان آن را با لذت و یکنفس دنبال میکردم که تا پایان داستان نتوانستم کتاب را زمین بگذارم.
آقای علیخانی گفتند: این رمان به پیشنهاد خانم مهشید میرمعزی برای ترجمه در نشر آموت انتخاب شد؛ به گفتهی ایشان ترجمهی انگلیسی و آلمانی آن هم پرمخاطب بوده است.
سجاد تبریزی: یکی از ویژگیهای بارز این رمان، ظرفیتهای زبانی مناسب آن برای ترجمه است که باعث شده است تا کنون به یازده زبان مختلف ترجمه شود. نمونهی مشابهی این ویژگی را میتوان در آثار کوییلو پائیلو هم دید.
یکی از حاضران در جلسه از مترجم پرسید: بهنظر شما میتوان این رمان را یک رمان زنانه دانست؟ به نظر میرسد علیرغم داشتن نویسنده و مترجم مرد، عنوان و طرح جلد کتاب و مضمون داستان آن را کتابی زنانه کرده است.
مترجم پاسخ داد: خیر. رمانْ زنانه نیست هر چند طبعا برای مخاطبان خانم قابل توجهتر خواهد. اینجا هم مانند هر داستان عاشقانهی دیگری یک شخصیت زن داریم و یک شخصیت مرد، که هر دو در این کتاب راوی هستند و داستان را با هم پیش میبرند. تم عاشقانهی آن میتواند برای خانمها جذابتر باشد و تعقیب و گریزهای ساختار پلیسی آن برای آقایان؛ ما در این رمان مدام با گرههایی روبرو میشویم که پیچیدگیهایش خواننده را به جلو میبرد.
یوسف علیخانی از نویسندهی کتاب جویا شدند و گفتند: لطفاً برایمان از نویسنده بگویید؛ چرا هیچ عکس یا متن معرفی از او پیدا نمیشود؟
سجاد تبریزی: نیکولا بارو یک نام مستعار است، نامی که به دو زبان آلمانی و فرانسه مینویسد. اما او کیست؟ کجاست؟ و چرا ناشرش اطلاعاتی از او نمیدهد؟ حتی همین عکس پشت جلد را هم ابتدا دادند و بعد انکار کردند. خیلی دنبال خبری از او گشتم اما چیزی نبود، نبود یا لااقل من پبدا نکردم. به گمانم نیکولا بارو فرد نیست، بلکه یک کارگاه نویسندگی است. چطور میشود هبچ عکس و گفتگو و نقدی دربارهی نویسندهای نباشد که کتابهای پرفروش و پرخوانندهای دارد. شاید همین ناپیدایی و رازآلود ماندن نویسنده، دلیل این استقبال عمومی از کتابهایش باشد.
در ادامه یوسف علیخانی گفتند: آقای تبریزی، وقتی وارد کتابفروشی شدید نگاه متفاوت و از سر ذوقی به یکی از کتابها داشتید. لطفاً از آن کتاب هم برایمان بگویید.
سجاد تبریزی: دقت و اشارهی شما به این نکته برایم جالب است؛ بله، ما با بعضی از کتابها خاطره داریم و هر جا که با آن کتاب روبرو میشویم مثل این است که یک دوست قدیمی و باارزش را دیدهایم، دوستی که با او روزهای بسیاری سپری کردهایم؛ برای من این کتاب، کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس است، آن هم با آن ترجمهی درخشان محمد قاضی. این کتاب همیشه برای من با یک حس خوشایند و ارزنده همراه است.
علیخانی به عنوان آخرین سوال پرسیدند: چرا در انتهای رمان لبخندِ زنان چند دستور طرز تهیهی غذا آماده است؟
سجاد تبریزی: چون شخصیت داستان یک آشپز است. برای همین در پایان کتاب رسپی تهیهی غذاهایی که در کتاب از آن نام برده شده، آمده است. شخصا خیلی مایل هستم که خوراک برهی آن را امتحان کنم.
این مترجم در پایان گفتگو از نقش ویراستار رمان در تلطیف زبان داستان صحبت کرده و از آقای بهنام ناصح برای انجام این کار تشکر و قدردانی کردند.
در پایان گفتگو مترجم کتاب را برای دوستان حاضر در جلسهی امضا کردند.