سهشنبه بیستوهشتم آذر ۱۴۰۲ از ساعت چهار بعدازظهر تا پایان ساعت کاری در کتابفروشی آموت چشمبهراه شماییم.
ما در این روز شمعی فوت نمیکنیم، بلکه با حضور و همراهی شما بر راه برابرمان نور میتابانیم!
این هفته دیدار با لیلا کردبچه، شاعر و مدیر نشر واج (ناشر اختصاصی شعر)، و گفتن از کتاب «آواز آن پرنده که زن بود»، در کتابفروشی آموت
زمان: پنجشنبه، شانزدهم آذرماه، ساعت چهار بعدازظهر
نشانی: تهران، بلوار مرزداران، نبش خیابان آریافر، ساختمان ۲۰۰۰، طبقهی همکف شمالی، کتابفروشی آموت
این تابلو فقط یک تابلو نیست
این #تابلو_کتابفروشی داستانها داشته.
چهار سال پیش یک روز نشسته بودم که دیدم آقایی آمد به #کتابفروشی_آموت. طبق معمول نگاه کردم که ببینم کمکی ازم میخواهد یا نه. آمد نزدیکتر و گفت: شهردار ناحیه 4 منطقه 2 هستم. کمکی ازم برمیاد؟
تعجب کردم که یک مسوولی بدون اعوان وانصار آمده به #کتابفروشی. عرض ادب کردم و گفتم «کتاب بخرید!»
خندید و گفت «کتاب هم میخرم اما خوشحال میشم اگر کمکی ازم بربیاید؟»
همینطوری گفتم «در تمام ممالک متمدن، برابر مراکز فرهنگی و موزهها و کتابخانهها و کتابفروشیها، تابلویی میزنند برای راهنمایی مردم. کاش در ایران هم برابر #کتابفروشی_ها چنین تابلویی میزدند.»
توی راه به ایرنا گفتم «همین جوریاش هم کسی نمیاد #کتابفروشی و حالا هم که باران میاد و دیگه باید تا آخروقت، بنشینیم چشمانتظار.»
ایرنا گفت «البته یک عده هم هستند که برای فرار از باران پیشتون میآیند.»
مدتهاست درد کمرم زده به پهلوی راستم و خیلی توان گفتگو ندارم. چیزی نگفتم. نگفتم که «گریخته از باران، فقط سرپناه میخواهد و کلمهها را نمیبیند.»
تا رسیدم به کتابفروشی، جیمانجان آماده بود که با ایرنا به خانهی مامانجون بروند.
این هفته نقد و بررسی رمان «سیبها هرگز نمیافتند» اثر لیان موریارتی، با حضور خانم سحر حسابی؛ مترجم، در کتابفروشی آموت
زمان: پنجشنبه، دوم آذرماه، ساعت چهار بعدازظهر
نشانی: تهران، بلوار مرزداران، نبش خیابان آریافر، ساختمان ۲۰۰۰، طبقهی همکف شمالی، کتابفروشی آموت
این هفته نقد و بررسی رمان «سووشون» اثر سیمین دانشور، با حضور خانم فاطمه سرمشقی؛ نویسنده و منتقد ادبی، در کتابفروشی آموت
زمان: پنجشنبه، هجدهم آبانماه، ساعت چهار بعدازظهر
نشانی: تهران، بلوار مرزداران، نبش خیابان آریافر، ساختمان ۲۰۰۰، طبقهی همکف شمالی، کتابفروشی آموت
چند تا شهر در ایران، خانهام هستند گویی. اولی #بهبهان است و دومی #بناب و سومی #مشهد و چهارمی #شاهرود و… همینطور بشمارم، کل ایران میشود خانهام.
اما اینکه چرا بعضی شهرها اینطور همتای زادگاهم هستند، دلیل دارد. چند بار دور ایران گشتهام؛ یکبار وقتی جوان و جاهل بودم و کولهپشتی به پشت داشتم و پاهایم، قدرت رفتن، میرفتم؛ هر بار به سمتی. بعد یکدورهای به بهانهٔ تهیه گزارش از مکانهای تاریخی، دوباره همان کولهپشتی را برداشتم و زدم به راه که گزارشهایش اغلب در #همشهری_امارات منتشر شدهاند. و بار سوم: ششهفت سال #نمایشگاه_کتاب_استانی و سالی حداقل هفده شهر.
تازه آماده شدم راهی #کتابفروشی بشوم که دوست خوب خبرنگاری زنگ زد که سالهاست او را در حوزهی کتاب رصد میکنم.
خوشبختانه ده سال گذشته، تمام رفقای خبرنگار به خواستهام احترام گذاشتند و میدانند گفتگو نمیکنم و جز برای سلام و علیک، خبری ازم نمیگیرند.
دوست مهربان بعد از سلام و علیک گفت «شما هم ناشر هستید و هم کتابفروش، یک سوال دارم.»