چند روز پیش دیدم یکی از ناشران مجموعه کامل داستانهای #ژول_ورن را منتشر کرده. یک ذوق عجیبی بهم دست داد. انگار آشنا دیده باشم، مانده بودم به کی بگم این ذوقام را. #کتابخوانیام سال 1365 با این کتابها گر گرفت. با هر مکافاتی بود، هر هفته جیبخرجیهایم را جمع میکردم و میرفتم به #کتابفروشی_هجرت در #منبع_آب #قزوین و یک #کتاب از #ژول_ورن را برمیداشتم و میبردم و دیوانهی بوی کاغذهای کاهیاش میشدم و میرفتم به دل #آمازون.
بعدها هم مثل همهی آدمهای کنجکاو #رمان_عاشقانه میخواندم اما آنقدری که غرق کتابهای #ماجراجویی و پر از حرکت و حل معما میشدم، هیچ کتاب دیگری را دوست نداشتم.
بعدتر که توی دنیای تنهای نوجوانیام افتادم به سینمارفتن، عاشق فیلمهای اکشن بودم و گاهی یک فیلم را چند بار میدیدم؛ یک دفترچه یادداشتی هم داشتم که اسم فیلم و اسم کارگردان و فیلمنامهنویس و بازیگران و خلاصهی فیلم را تویاش مینوشتم؛ اگر بگردم، پیدایاش میکنم در آرشیوهایم.