یوسف علیخانی
آقا یدالله وقتی شب دیروقت زنگ بزند یعنی صبحِ کلهسحر باید بدوم سمت انبار؛ یعنی کتابهای جدید یا تجدیدچاپی صحافی شدهاند.
هنوز نرسيده بودم انبار كه موبايلم به صدا درآمد؛ شمارهای ناشناس. دوستی آدرس دفتر نشر آموت را میخواست. خيليها بهخاطر ۲۰ درصد تخفيف دفتر، حضوری میآيند و خريد میكنند. آدرس را دادم.
وسط بار خالیكردن من و آقا يدالله، اين دوستمان رسيد.
- سلام.
- سلام و ارادت.
- رمان آوردهام براي چاپ.
هرچه توضيح دادم كه ظرفيت پذيرش رمان ايرانی آموت تكميل شده، به خرجش نرفت.
از او اصرار كه رمان من بايد در آموت منتشر بشود. مجبور شدم واقعيت را بگويم كه كمتر گفتهام: دوست خوبم! ايرانیهاي آموت شكست خوردهاند و يك انبار تلنبارشده از كتابهای شكستخورده دارم و ديگر تواني برای چنين شكستهایی ندارم.
باز اصرار كرد كه خودم پول میدهم شما چاپ كنيد.
باز توضيح دادم به هيچ ناشري پول ندهد كه ناشر بايد خودش سرمايهگذاری كند تا دنبال كتاب بدود. گفتم وقتی تو پول بدهی، من ناشر هيچوقت تلاشی نمیكنم و فروخت كه فروخت، نفروخت هم كه نفروخت.
رفت. غمگين رفت. با خودم گفتم كاش هيچوقت آدم اينطور شرمنده نشود كه من شدم.
تازه كتابها را در انبار خالي كرده و رفتهبودم دفترم (كه طبقه بالاي انبار است) كه برادرم از كرمانشاه زنگ زد. صبح بهخاطر زلزله بهش زنگ زده بودم تا احوالی از او بپرسم كه خواب بود و حالا زنگ زده بود. از زلزله گفت و پسلرزهها و...
هنوز حرفمان تمام نشده بود كه زنگ دفتر را زدند. هرچي گفتم كيه؟ كسی جواب نداد. در را زدم. داشتم با حميدخان حرف میزدم كه يهو وارد شد (در دفتر آموت هميشه باز است).
- سلام.
من مات و مبهوت. فراموش كردم گوشی دستم است. همان آقای نويسنده بود؛ جعبه شيرينی به دست
- يعنی چي؟
- فقط...
هيچ ضربهای نمیتوانست اينطور مرا از پای دربياورد.
شيرينی را گذاشت و رفت.
اما چرا رمان و داستان كوتاه ايرانی فروش نمیرود كه اينطور من ناشر خجالتزده و شرمنده بشوم؟
حالم اصلا خوب نيست.
اينجا دو بحث پيش ميآيد. اول اينكه چرا ناشران ما جدا از بهفروش نرفتن رمانهای ايراني، حاضر به چاپ نميشوند و دوم اينكه چرا رمان ايرانی به فروش نمیرود. تجربه شخصیام را ميگويم و مخصوصا بخش دوم نياز بهكار كارشناسي دارد كه اميدوارم محققان به اين درد بپردازند.
من ناشر يك رمان يا داستان كوتاه ايرانی را منتشر میكنم (اين روزها تيراژ ايرانیها به زير ۵۰۰ نسخه رسيده). از يكسو كتاب شكست میخورد و هزينه اوليهاش را برنمیگرداند و درد بدتر از آن توهينهای خانم يا آقای نويسنده است كه ناشر را مقصر شكست كتابهايش میداند و شبانهروز به نفرين ناشر بدبخت مینشيند؛ چرا كه هر نويسندهای بهخاطر ذات اين نوع كار، گمان میكند اگر كتابش منتشر شود بیترديد صف میبندند براي خريدن و خواندن كتابش و احتمالا در نخستين فرصت منتقدان به تحسين كارش برمیآيند و جايزههای بیشمار ملی و جهانی را از آن خود خواهد كرد و وقتی كتاب شكست میخورد، همه را مقصر میداند جز خودش را.
اما چرا رمان و داستان كوتاه ايرانی به فروش نمیرود؟
نمیدانم. فقط سرتيتر میدهم شايد جاي بحث باز شود:
ننوشتن از مشكلات و معضلات روز مردم.
توجه زياد به چگونه نوشتن به جاي از چه نوشتن.
تأثير مخرب جوايز ادبی طی دو دههی گذشته كه به كارهای سختخوان جايزه دادهاند.
توجهی خاص و ويژه روزنامهها و مجلات به آثاری كه خاصپسند هستند و تخريب رمانهای همهخوان.
فراموشكردن اصل لذت در رمان كه ذات وجودی داستاننويسی و بهوجود آمدن رمان بوده.
و و و و...
روزنامهی همشهری
چهارشنبه 24 آبان 1396 - 10:09:28 | کد مطلب: 388574