یوسف علیخانی
لطفا و لطفا هیچوقت به کتابفروشیهایی که کتابفروشهایش کتاب نمیخوانند نروید؛ تحریمشان کنید! یک بار برای همیشه، به آنها تیر خلاص بزنید. بگذارید اول خودشان کتاب بخوانند تا بعد بتوانند به شما کتاب معرفی کنند.
ميدانم اين مطلب تير خلاص خواهد شد توي كله من و از فردا جماعتی از كتابفروشانی كه كتاب نمیخوانند، حمله خواهند كرد كه «اين چه حرفيه كه زديد!؟ اونم توی روزنامه پرتيراژ همشهری.» اما چه باك! حرفم را ميگويم و بلندتر هم ميگويم كه یکی از دلايل كتابنخوانی مردم ما كتابفروشهای كتابنخوان هستند.
بارها و بارها شده كه وارد كتابفروشیای شدهايم و آقا يا خانم كتابفروش، چنان با تير نگاهش دنبالمان كرده كه به هر ضرب و زوری شده، كتابی خريده يا نخريده، عطای نگاهكردن به كتابها را به لقايش بخشيدهايم و فرار را بر قرار ترجيح دادهايم.
شخصا دوست دارم وارد كتابفروشیها بشوم، با آرامش نگاه كنم به عطف كتابها، بعضیهايشان را بردارم و توی آنها را نگاه كنم و چند خطی بخوانم؛ حتي نگاه كنم به پشت جلدشان و قيمتشان را برانداز كنم كه ببينم اصلا اينقدر پول دارم يا نه! بعد با فراغبال خريدم را بكنم و لذت ببرم از نگاه مهربان فروشنده كتاب.
خيلي وقتها شده كه وارد كتابفروشیاب میشويم و كتابی را میخواهيم اما آقا يا خانم كتابفروش، توی باغ نيست اصلا. هر چه اسم كتاب را میگویی، اسم نويسندهاش را میگویی، احيانا اسم مترجمش را ميگویی، اسم ناشرش را ميگویی، انگار نه انگار كه اين آدم اصلا توي اين كتابفروشی يا توی حالوهوای كتاب نفس كشيده؛ بالكل منكر وجود چنين كتاب و چنين نويسنده يا مترجم و يا ناشری میشود و خيلی زرنگ باشد، مثل خيلي از داروخانهچیها، به خيال خودش و از روی زرنگی، جنس مشابهی پيشنهاد میدهد كه... . اينجور وقتها زرنگ باشيد؛ قبلا كتاب را پيدا كنيد توي قفسهها و بعد، از كتابفروش بپرسيد كه «داريد همچين كتابی»؟ بعد اگر گفت «نه» و خواست زرنگبازي دربياورد، رودست بزنيد به او. بگوييد: «توي فلان قفسه است؛ برو برايم بياور»!
برايم زياد پيش آمده كه رفتهام توي يك كتابفروشی و طرف خيلی شیک و جنتلمن، خواسته جلب مشتري كند. يك كتاب برداشتهام و طرف به خيال اينكه جيب من را بزند، گفته: «اين كتاب را دوست داريد؟». بعد كه به او گفتهام «بله»، گفته: «من هم چند تا پيشنهاد دارم براي شما». بعد خواسته كيسهام را پر ماست كند! پيشنهادم اين است كه همان لحظه كه میخواهد مختان را بزند، از او بخواهيد درباره كل كتاب براي شما توضيح بدهد. اگر توانست، اجازه بدهيد سرتان هر قدر خواست شيره بمالد؛ میارزد!
مشكل اينجاست كه ۹۰ درصد كسانی كه كتابفروش شدهاند، اصلا اينكاره نيستند؛ مثل اين دستفروشهای لب خيابان هستند كه اگر به آنها توالتشوی بدهيد يا كتاب، برايشان فرقی نمیكند؛ مخصوصا اگر به آنها بگوييد داد بزنند «نصف قيمت»! و يك ۵۰ درصد تخفيف هم ببندند گل ماجرا. مردم ناآگاه و عشقكتاب(!) هم كه متأسفانه گرانی كتاب را بهانه نخواندنشان كردهاند، حمله میكنند سمت اين حراجیهای ۵۰ درصدی كه ۹۰ درصدشان قاچاقچی هستند و دارند جنس دزدب و بنجل میفروشند.
مشكل اينجاست كه خيلي از دوستان غافل هستند از اينكه كتابفروش هم بايد دوره ببيند؛ گيرم دورهاش آكادمیک نباشد و تجربی باشد؛ بداند كه بايد بخواند تا حرفی كه ميزند بر دل مشتری بنشيند.
مشكل اينجاست كه هر كسی نمیتواند دكتر و مهندس و وكيل و وزير و... بشود، در آخرين مرحله میرسد به اينكه كتابفروشی كه میتواند بكند!
كاش روزی برسد كه كتابفروشهای ما بهترين بشوند. دارند میشوند. من چندتايشان را میشناسم. ديدهام كه مثلا وحيد قربانب در كتابفروشب محام در اهواز آنقدر مورد احترام مخاطبان هست كه هر چه بگويد، گوش میكنند. در شيراز ديدهام كه هادی صيادب وقتی كه در كتابفروشی سمندر كار میكرد، يككتی مبايستاد و با انگشت اشاره میكرد به مخاطبان كه فلان و فلان و فلان و فلان كتاب را برداريد و برمیداشتند. من ديدهام كه تورج صيادپور در كتابفروشی آبان مشهد چطور توانسته اعتماد مخاطبان را جلب كند. من با فاضل شيرزادفر صحبت كردهام كه چطور قبلا در شهركتاب ساری و حالا در شهركتاب پاسداران تهران، میتواند حرف بزند و خوب معرفی كند كتابها را. من سعيد مقدم را در كتابفروشی رود، زير پل كريمخان ديدهام كه عالي كار میكند يا علی اردلانی در بوكلند. و احتمالا شما هم میتوانيد اين ليست را كاملتر كنيد و كتابفروشهای كتابخوان را معرفی كنيد و دربارهشان بنويسيد.
روزنامه همشهری دو
چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶ | کد مطلب: ۳۹۰۲۳۶
http://www.hamshahrionline.ir/details/390236/Society/socialnews