یوسف علیخانی
الان خيلي سال هست كه به دركه و دارآباد نرفتهام. حال اينكه تا همين چند سال پيش، هفته نميشد كه نزنم به دل طبيعت و اگر راهي دارآباد ميشدم، تا خودم را به سرچشمه نميرساندم، خيالم راحت نميشد و هفتهام، هفته نميشد گويي. اگر هم به دركه رفته بودم؛ حتما بايد به پلنگچال خودم را ميرساندم.
آدمي مردهي عادت است. اگر ميخواهد كه زنده بماند بايد يك كاري را براي خودش عادت بكند تا بعد از اين عادت به لذت برسد. توي نوشتن هم همينطور هست. وقتي مدام بنويسي، اگر يك شب ننويسي، مريض هستي. بعد اگر پشتات باد بخورد، ديگر نوشتن و ننوشتن يكي ميشود؛ مثل من كه حالا كوه رفتن برايم عليالسويه شده رفتن و نرفتناش.
سر ماجراي كتاب هم همين اتفاق ميافتد. فراوان آدم ميشناسم كه مريض كتابخواندن هستند و اگر هر روز چند صفحهاي نخوانند، حتما سردرد ميكنند. بايد مثل معتادها بروند حتما خوراك روزشان را تهيه بكنند و چه بهتر كه آدم معتاد كتاب و كلمه باشد. چاييخورهاي تير حرفام را خوب ميگيرند كه اگر هر چند ساعت يك ليوان چايي دبش گيرشان نيايد، حتما سردرد ميشوند. بايد هر طور شده، يك چايي قندپهلو گير بياورند تا سردردشان، خلاصي پيدا كنند.
القصه حالا چرا اينقدر مقدمه چيدم:
اين مطلب درست زماني منتشر ميشود كه طرح پاييزهي كتاب هم با تمام خوبيها و بديهايش به پايان رسيد. خيليها موافق چنين طرحهايي هستند؛ مثل خودم. اما كساني را هم ميشناسم كه معتقد به چنين مسكنهايي نيستند و معتقدند زياناش بيشتر از سودش هست؛ هر طور كه حساب بكني. به قول دوست كتابفروشي، از 20 روز قبل از آغاز اين طرحها، رسما فروش نداريم و مدام ميآيند ميپرسند طرح شروع شده؟ طرح هم كه تمام ميشود، مدام باز ميآيند ميگويند طرح تمديد نشده؟ و عملا اين كه نشد كار.
روزهاي نمايشگاه كتاب تهران را به خاطر ميآورم. بهشت كتاب هست ارديبهشت. همه دارند از كتاب حرف ميزنند. همه جا حرف از كتاب هست. از بيلبوردهاي خياباني گرفته تا راديو و تلويزيون و روزنامهها و مجلات و فضاي مجازي كه اين روزها از انصاف نگذريم، اينستاگرام و تلگرام، دو تنه، كار خيلي از اطلاعرسانيها را به عهده دارند و حرف اول را ميزنند در خبررسانيها. ارديبهشت گر ميگيرد اين حوزه. از نمايشگاه كتاب تهران گرفته تا كتابفروشيها، همه اوضاعشان خوب است. مردم كتاب ميخرند. ناشران كه توي ايام سال كمكارترند، تمام تلاششان را ميكنند كه كتابهاي جديد به نمايشگاه برسانند. پخشكتابها فعال هستند. كتابفروشيها پررونق هستند و مردم هم شوق و ذوقشان به كتاب چندبرابر شده است.
چند سالييه مدام توي سرم ميچرخد كه چرا يك كار عمري و اساسي نميكنيم. چرا به جاي اين مسكنهاي لحظهاي و ماهي و هفتهاي، نميآييم به مردم توصيه بكنيم يك روز در هفتهشان را اختصاص بدهند به عشق و حال در كتابفروشيها؛ همان عشق و حالي كه من وقت كوهنوردي ميكنم يا بعضيها وقت ورزش ميكنند، صرف كتابگردي در كتابفروشيها و شهركتابها بكنيم؟
باور كنيد اگر اين سنت جا بيفتد، كتابفروشيها پررونقتر ميشوند و شخصا معتقدم سر زدن به كتابفروشيها (حتي اگر كتابي خريده نشود) يك نوع عبادت است. تشكر است از كسي كه ميتواند و ميتوانسته هر كار پرآب و ناني را دنبال كند اما عاشقانه مانده در اين حوزه. دارد كتاب ميفروشد. دارد با كتابها عشقبازي ميكند. يك جمله قشنگ مذهبي داريم كه ميگويد مهربان نگاه كردن به پدر و مادر از سوي فرزند، نوعي عبادت است. باور كنيد كتابفروشها با نگاه كردنشان به كتابها دارند عبادت ميكنند و من عشق ميكنم هر بار وقت ميكنم و سر ميزنم به كتابفروشيها. هميشه آرزويم بود كتابفروش بشوم اما قسمتام نبوده و آرزو دارم يك روز هم از عمرم باقي مانده باشد، بروم لباس كتابفروشي بر تن كنم.
كتابفروشها نظركردهاند وگرنه با اين همه تير بلا كه بر سرشان ميفرستند، اميدي به زنده ماندنشان نمانده بود. اينان روئينتناني هستند خوش آيين. ديدنشان نعمت است و بركت.
اين ها در حريم كلمهها قدم ميزنند و الله كلمهالعليا.
كتابگردي نياز به برنامهريزي رسمي و دولتي و خبررساني ندارد. اين روزها همهي ماها خودمان آقا و سرور خودمان هستيم با اينستاگرام و تلگرام. خودمان سردبير هستيم. از كتابگرديهايمان عكس بگيريم و لبخند كتابفروشها را به رخ سياهيها بكشيم؛ شايد اندكي سفيد شوند. آمين.
روزنامه همشهری دو | چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶ | شماره ۷۲۷۵