رمان «اتاق» نوشته اما دان اهو یکی از جذابترین آثار داستانی ترجمه شده در بازار این روزهای کتاب در کشور است که با ترجمه علی قانع و از سوی نشر آموت روانه بازار شده است. قانع در حرفه خود مترجم شناختهشدهای است که در کنار ترجمه دستی توانا نیز در نویسندگی دارد که تا کنون برای وی جوایزی نظیر جایزه ادبی اصفهان را در سال 1385 به ارمغان آورده است. با وی به مناسبت انتشار تازهترین ترجمهاش صحبت کردیم.
جناب قانع در نگاه نخست به این ترجمه با اثری روبهرو هستیم که قرار است نویسندهاي جدید را به ادبیات ما معرفی کند. ولی برایم جالب است که بدانم به واقع چه معیار و استانداردی برای این معرفی وجود دارد؟ چه کسی می تواند ادعا کند که توانایی این تشخیص را داراست؟
ابتدا یک جواب کلی و شاید تا اندازهای کلیشهای ولی قابل اعتنا و موثق ؛به گمان من بهترین معیارها برای معرفی این نویسنده یا هر نویسنده ناشناختهای در چند نکته اساسی خلاصه میشود: داستان خوب، زبان خوب و پرداخت مناسب، ساختار قوی و از همه مهمتر نگاه متفاوت .... . اما ببینید سوال شما را میشود با دو نوع نگاه دیگر نیز بررسی کرد و پاسخ داد. اول با نگاه یک خواننده ادبیات داستانی که دوست دارد به روز باشد و ادبیات مطرح دنیا را از دست ندهد . ابتدا میآید و به ناشر نظرکردهاش اعتماد میکند و به مترجم . همان کاری که ما در دوران جوانی انجام میدادیم، بهطور مثال ترجمههای نجف دریابندری و محمد قاضی و چند نفردیگر را ندیده، میخریدیم و میبلعیدیم ، ولی گاهی هم پیش می آمد که حس میکردیم گول خوردهایم و نصفههای کار کتاب را هل میدادیم زیر کتابهای قدیمی ، چرا که گمانمان این بودکه ناشر و مترجم معیارهای خوبی را بهکار گرفتهاند ، هرچند حالا میدانم بحث کار حرفهای و توجیه مادی هم بخشی از کار بوده است که در بخش ترجمه بیشتر به آن میپردازم .ولی بههرحال حق انتخاب داشتیم و معیارهای خودمان را که زیاد هم بیراه نبود .
و حالا در مورد ترجمه و نگاه دوم . اگر فعلا از اهمیت حرفهای گری و مسائل مادی در این وانفسای بازار نشر که میبایست ناشر و در کنارش مترجم روی کتابهایی کار کنند که تا اندازه قابل قبولی از فروش آن خیالشان راحت باشد ،با کمی اغماض بگذریم،میماند معیارهایی که مورد سوال شماست . خوشبختانه در دنیایی زندگی میکنیم که دسترسی به اطلاعات در عرض چند ثانیه انجام میشود ، میتوان با مراجعه به سایتهای مختلف آمار دقیق مربوط به کتاب و فروش و نقدهای مربوطه و خلاصه کتاب و حتی در سایت اختصاصی کتاب نظر هواداران را نیز بهدست آورد که البته به همت بازار داغ کتاب و تیراژ شگفت انگیز نشر و معدل کتابخوانی در کشورمان هنوز این مورد آخر برای آثار داخلی میسر نشده است . پس برای انتخاب ،نیمی از مسیر را خود کتاب و نویسنده رفتهاند . حالا اگر باور داشته باشیم که وظیفه مان به عنوان ناشر یا مترجم تامین ذائقههای مختلف است ، اینکه باید مخلوطي از داستان های مطرح در ژانرهای مختلف را در اختیار مخاطب خاص و عام گذاشت . دیگر شاید برای معرفی نویسنده و کتابهای جدید مشکل خاصی نداشته باشیم .
همه این حرفها را هم که بپذیریم به نظر شما معیاری مثل پرفروش بودن یک کتاب در یک یا چند کشور و یا نامزد شدن در چند جایزه ادبی بین المللی که الان معیار ترجمه در ایران شده است، معیار خوبی برای ترجمه یک اثر است؟
چرا که نه . شما بلافاصله بعد از اعلام نتایج جایزه اسکار یا جشنواره کن یا همین جشنواره فیلم فجر خودمان نمیروید سراغ فیلمهای برتر و هر طور شده سعی نمیکنید نسخه مجازش را از دوست و آشناهای سر چهارراه تهیه کنید و ببینید؟ آیا این خودش معیاری برای انتخاب شما نیست همیشه هم پیش آمده که آثاری مهجور ماندهاند ولی به مرور زمان جای خود را باز میکنند و دیده میشوند ، البته اگر حرف تازهای برای گفتن داشته باشند . از طرفی با مرور کتابهای جایزه بگیر سالهای اخیر ، باید اعتراف کرد که در آن طرف آب نسبت پسر خاله گی و ایل و طوایفی برای دادن این جوایز کمتر بهکار گرفته می شود .
به رمان اتاق نگاه کنیم. داستانی از یک نویسنده ایرلندی کانادایی که داستانش برگرفته از زندگی یک جنایتکار اتریشی است. برای من جالب است که بدانم خود شما به عنوان یک خواننده و نه مولف به چه چیز چنین اثری میتوانید علاقهمند شوید؟
«اتاق» پیشنهاد مدیر نشر آموت بود.من هم طبق قراداد شروع به ترجمه کردم . از اینجا به بعد مربوط میشود به سوال شما و نگاه من به عنوان یک خواننده حرفهای ادبیات داستانی. ابتدا فکر میکردم با یک رمان اکشن عامه پسند سر و کار دارم . با نویسندهای که پشت جلد متن انگلیسی رماناش نوشته بود ، داستان اینقدر جذاب است که یک شبه خوانده میشود . درست هم میگفت ، رهایش نکردم تا رهایم نکرد. اواسط کتاب داستان اصلی تمام است ، نجات مادر و پسر از دست جانی. از اینجا درهای زندان بزرگتری به وسعت دنیا برویشان باز میشود که مادر را به مرز جنون میکشاند . نمیخواهم آخر داستان لو برود، لذتش در این است که هر کسی خودش کتاب را بخواند و دنیای عجیب جک و مادرش را کشف کند و گرنه از این نوع جنایتها نه تنها در اتریش بلکه در سراسر دنیا و حتی شاید در همینجا هم اتفاق افتاده باشد وچه بسا بارهااتفاق بیفتد .
شما ادبیات «دان اهو» را تا چه حد متاثر از نویسندگان ایرلندی مثل جویس، بکت یا حتی نویسندهای کانادایی مثل مونرو دیدید؟
فکر میکنم خیلی متفاوت است ، یعنی اگر شبیه هر کدام از نویسندگانی که گفتید میشد اصلا لطفی نداشت . همیشه نسخه اصلی قوی تر از بدلش است . الیس مونرو نویسنده محبوب من است . امسال ترجمه داستان «بعدها» از این نویسنده را در کتاب «قرار بازی» در کارنامهام دارم ،به نظر من بینظیر است و برای نویسندگان جوان آموزش داستان نویسی . جویس و بکت را هم فوق العاده میپسندم . اما « دان اهو» هم راه و روش و زبان خودش را برای جلب مخاطب پیدا کرده است ،آن هم تنها با چند کتاب . اینها ارزش نیست . همهاش را هم که نمیشود بهگردن بوق و کرنا و تبلیغات و جوایز ادبی انداخت که بی اثر هم نیستند .
جناب قانع راوی داستان اتاق کودکی است که از قضا بسیار کنجکاو به نظر می رسد. به نظرتان این راوی چقدر توانسته با مخاطب بزرگسال خود برای روایت از زندگی یک کودک به زبان خود او ارتباط برقرار کند؟
شاید یکی از دلایل موفقیت کتاب و جذب مخاطب اینچنینی همین انتخاب راوی باشد . پسر بچهای که تمام اتفاقات دیروز و امروز خود و مادرش را با زبانی ساده و شیرین برایمان بازگو میکند یا شاید به این دلیل که بچهها خیلی کمتر از ما بزرگترها دروغ میگویند باورپذیری داستان به مراتب بیشتر شده است . از طرفی باز به خاطر همین کودکی و وارد نشدن به خطوط قرمز و نارنجی متداول ادبیات روز و پرهیز از مطرح کردن مسائل پیچیده و سوالهای بیجواب و نشان دادن دنیایی فوقالعاده یکدست و البته دنیای شخصی پسربچه و خیلی پارامترهای دیگر، نهایتا دان اهو و اتاقش توانست با مخاطبین خود در تقریبا در همه گروهای سنی و فکری ارتباط خوبی برقرار کند .
خودتان برای ترجمه با فضای ذهنی یک کودک چطور ارتباط برقرار کردید؟ آیا ادبیات ذهنی و زبانی کودکان را آموختید؟
یک نکته جالب .جایی نقل قولی از دوستی خواندم برای آشنایی با فضای ذهنی کودکان و ایجاد ارتباط با آنها مدتها به مهد کودکی رفت و آمد میکرده است . نمیدانم چرا ناخواسته بهیاد هنرپیشه محبوبم جک نیکلسون و فیلم بهیاد ماندنی «دیوانه از قفس پرید» افتادم که ظاهرا نیکلسون برای رفتن در عمق نقش ،چند ماهی را در یک آسایشگاه روانی بهسر برده است .شب یلدای امسال وارد پنجاه سالگی شدم. در خانوادهای بزرگ شدم که هفت برادر خواهر و چند دوجین بچههای فامیل در خانههای حیاط دار قدیمی از سر و کول هم بالا میرفتیم . اینها مربوط به نیمه اول زندگیم میشود.در نیمه دوم، ازدواج و صاحب دو فرزند شدن و همکلام بودن با آنها از موقعی که اولین واژه ها را با لکنت به زبان میآوردند تا الان که پسرم دانشجو و دخترم دبیرستانی است . فکر کنم از این بابت کم نیاوردهام .
باز میخواهم به قصه برگردم .حس شخصی من این است که بیان مفهوم تلخ موجود در بطن قصه با زبان این راوی کمی شیرین میشود، نظر شما این نیست؟
دقیقا همین طور است . بسیاری از تلخیها و دشواریهای زندگی گاهی با این نوع روایتها و راویها شیرین تر و قابل تحمل تر میشوند .
شما در ترجمهتان به نظرم به داستانی بودن متن و ایجاد چنین نتیجهای از ماحصل ترجمهتان اهمیت بیشتری داده اید تا ترجمه نعل به نعل متن، درست است؟
در کار ترجمه این خیلی اتفاق میافتد ، بیشترش هم برمیگردد به تفاوتهای فرهنگی و گاها ترجمه لفظی یا واژه به واژه نمیتواند معنی و مفهوم کامل را برساند . این کتاب هم پر بود از داستانها، بندها و ترکیبهایی که خاص فرهنگ غربی است. ما چند تا را در طول سالها شناختهایم. جک و غول ساقه لوبیا، سیندرلا، آلیس در سرمین عجایب و ... ولی خیلی جاها ترجمه لفظی جواب نمیداد. به ناچار نزدیکترین معادلش انتخاب شده اینطور هم که دوستان میگویند زیاد هم بد در نیامده است.
به عنوان سوال آخر می خواهم بپرسم شما حس میکنید چقدر فضای ذهنی مخاطب امروز ادبیات داستانی کشور ما میتواند با این اثر همذات پنداری کند. شما بی شک بهتر از من با فضای روز داستاننویسی و ترجمه در ایران آشنا هستید. با توجه به این مسئله به من پاسخ دهید.
اجازه بدهید جواب این سوال را بگذاریم برای مدتی بعد که خوانندگان کتاب را دیدند و نظراتشان منعکس شد। ولی من تقریبا به موفقیت کتاب و ایجاد ارتباط کافی و برقراری حس همذات پنداری مطلوب با مخاطب اطمینان دارم.
* روزنامه «تهران امروز» پنجشنبه 29 دی 90 صفحه 13 (PDF)