روزنامه ایران (مهشید سادات فهیم): انتشار چاپ سوم «مجموعه داستانهای کوتاه فلانری اوکانر» توسط «نشر آموت» بهانهای شد برای گفتوگو با خانم «آذر عالیپور» تا برایمان از جایگاه فلانری اوکانر بین خوانندهها و دلیل موفقیت او بگوید. آذر عالیپور متولد 1328 مسجد سلیمان، نویسنده، مترجم و وکیل دادگستری است و دارای مدرک کارشناسی زبان انگلیسی و فوق لیسانس روابط بینالملل از دانشگاه تهران و دانشگاه فیرلیگ دیکنسون نیوجرسی است.
نخستین اثر داستانیاش به نام «شهود» از فلانری اوکانر در سال 1367 ترجمه و منتشر شد و به دنبال آن «شمعدانی» از همین نویسنده را به بازار عرضه کرد. «شلیک به قاضی پرایس» مجموعهای از داستانهای کوتاه نویسندگان سرشناس امریکایی، آتش در کوهستان از آنیتا دسای نویسنده هندیتبار، بانوی دریاچه، اشتیاق، رز گریه کرد، جنون دونفره و... از دیگر ترجمههای اوست.
خانم عالیپور چه شد که دربین نویسندگان، به اوکانر رسیدید؟
همانطور که در مقدمه کتاب «مجموعه داستانهای کوتاه فلانری اوکانر» آوردهام، سال ۱۳۶۵ دوستی به صورت تصادفی کتابی به من داد که رمان شهود یا wise blood هم در آن به چاپ رسیده بود. با خواندن رمان جذب آن شدم و متوجه شدم با نویسندهای روبهرو هستم که تفکری هستیشناسانه در پشت نوشتهاش نهفته است، نویسندهای که شناخت عمیقی از سرشت انسان در درجه اول و در درجه دوم از مردم جامعهاش دارد و با روایتی بکر و بینظیر، روان و درون شخصیتهایش را به نمایش گذاشته است. در آن زمانشناختی از اوکانر نداشتم اما شروع کردم به ترجمه رمانش. چند سال بعد هم 6 داستان کوتاهش را ترجمه کردم که در مجموعه «شمعدانی» چاپ شد.
به نظر شما موفقیت اوکانر به خاطر رمانهایش بوده است یا داستان کوتاهش و چرا؟
به گمان من داستانهای او جذابتر هستند و در امریکا نیر او را بیشتر به واسطه داستانهایش میستایند. برخی از داستانهایش، داستانهایی بلندند و میتوان گفت که پارهای از آنها دارای مؤلفههای رمان هستند. به نظر من اطلاق «داستانهای کوتاه» بر آثار داستانی او کمی بیانصافی است، همچنان که عنوان انگلیسی مجموعه کامل داستانهای او نیز نه «مجموعه داستانهای کوتاه فلانری اوکانر» که «مجموعه کامل داستانهای فلانری اوکانر» است.
دلیل موفقیت داستانهای اوکانر را در چه میدانید؟
داستانهای اوکانر دارای تمامی عناصر زیباییشناختی و مؤلفههای داستانی خوب هستند؛ از شخصیتپردازی قوی تا شیوه روایت که چه در زمان حیاتش و چه امروزه مدرن محسوب میشوند. نمایش درونیترین دغدغههای انسانی و زیر و بم آنها، بیان افکار، احساسات و چالشهایی که انسانها با آن رو به رو هستند از مهمترین مؤلفههای داستانی اوکانر به شمار میآیند. تصویر سازیهای دقیق از فضای اجتماعی، پایان بندیهای غافلگیرکننده و نفسگیر که با وجود غافلگیری، مصنوعی بهنظر نمیرسند و از دل طرح داستانها بر میخیزند، پرداخت روانکاوانه شخصیتها از نظر رفتار و کردار اجتماعی، همه و همه داستانهای او را به یکی از موفقترین و ماندگارترین الگوهای ادبیات داستانی معاصر تبدیل کردهاند.
با توجه به روایات اوکانر از مذهب و ترسیم فضای جنوب امریکا در داستانهایش تا چه اندازه میتوان شخصیت اوکانر را از داستانهایش باز شناخت و با توجه به شرایط اجتماعی دهههای 50 و 60 و بالا گرفتن اعتراضات عمومی نسبت به مقوله تبعیض نژادی در امریکا، برخورد اوکانر با پدیده نژادپرستی و باورهای مذهبی در داستانها را چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر منظور از شخصیت، خلق و خو و روحیه فردی باشد، طبیعتاً شخصیت، فضای ذهنی، دغدغهها و در مجموع روحیه فردی هر نویسندهای را تا حد زیادی میتوان از دل داستانها و آثارش شناخت و اما اگر منظور شما نظرات شخصی او در مورد مسائل مهمی چون مذهب، نژاد، مرگ، زندگی، مسائل اجتماعی و ایدئولوژیک باشد، اوکانر یکی از معدود نویسندگانی است که به گمان من مطلقاً نمیتوان از ورای داستانهایش، قضاوتش را درباره مسائل مهم مطرح در داستانهایش تشخیص داد. درست است که درونمایههای مشخصی چون مذهب، مرگ، شیطان، رستگاری، توبه و مسائل اجتماعی آن دوره مثل نگاه آدمها بهنژاد و جنس و سیاه پوستان از تمهای تکرار شونده در آثارش هستند، اما اگر کسی زندگی خود اوکانر را که ظاهراً آدمی مذهبی و پایبند به شعائر دینی بوده نداند، به هیچ وجه با خواندن داستانهایش به افکار او پی نمیبرد. حتی در زمان حیاتش برخی از خوانندگان و منتقدان به او برچسب بیخدایی و الحاد میزدند چون در بسیاری از داستانهایش، شخصیتهای معتقد به باورهای تند مذهبی وگاه خرافی به مضحکه کشیده میشوند و سرنوشت تلخی برایشان رقم میخورد و باور اینکه خالق این شخصیتها خود یک کاتولیک معتقد است بسیار مشکل است. البته این کاری است که فقط نویسندههای توانا از پساش برمیآیند؛ یک راوی کاملاً بیطرف و به دور از هرگونه پیشداوری و قضاوت. او صرفاً رویدادها را به تصویر میکشد و نشان میدهد و این تصویرسازی را به کمک طنزی تلخ و گاه کمیک انجام میدهد، یعنی به بهترین شکلی که میتوان مصیبتهای بشر امروزی و کاستیهایش را نشان داد.
در مورد بخش دوم پرسشتان باید بگویم که اوکانر داستانهایش را در دورانی نوشت که مبارزات مدنی از جنبههای قانونیاش به سرانجام رسیده بود و تبعیضهای نژادی اعمال نمیشد اما افکار مردم، بویژه نسل قدیمیتر، بخصوص در شهرها و ایالتهای جنوبی امریکا همچنان در تار و پود باورهای کهنه و اعتقاد به پست بودن سیاهان گرفتار بود. در داستانهای او این افراد در تقابل با نسل جدید دست به اعمال و حرکات و گفتارهایی میزنند که هم حقیرانه است و هم ناباورانه. آنها بیآنکه به نتیجهای قطعی برسند مات و مبهوت و سرخورده بر جای میمانند. اوکانر این تقابل را با مهارتی بینظیر به تصویر میکشد در حالی که شخصیتهای جوان او هم در این تقابل نه تنها قادر به اثبات نظرات خود نیستند که خود نیز مضحکه میشوند و دچار عقوبتی دردناک.
در مورد فضاسازیهای شبه گوتیک در آثار اوکانر چه نظری دارید؟
به نظر من اوکانر به هیچ وجه در پی ایجاد فضای گوتیک نبوده، هر چند که در پارهای از داستانها و بویژه در رمان شهودش، فضایی که در ارتباط با مضحک بودن اعمال شخصیتها و عقوبتی که دچارش میشوند، گوتیک مانند از کار در آمده است. فضا سازیهای آمیخته به خشونت و قتل و مرگ در داستانهای او در درجه اول از فضای ذهنی خودش و روحیه و دیدگاهش نسبت به جامعه و مردم و تیره دیدن مسائل نشأت میگیرد و در درجه دوم ناشی از عقوبتی است که او برای شخصیتهایش درنظر میگیرد. اصولاً اوکانر اصالت انسانی را در رنج ناکامی میداند و به نظرش انسان برای رسیدن به تکامل باید رنج بکشد. دیدگاه او از دیدگاهی انسانشناسانه فراتر میرود و هستیشناسانه میشود. البته که دیدگاهش تیره است و به زبان ساده نیمه خالی لیوان را میبیند. شخصیتهای او نه تنها ظاهر زیبا و معمولی ندارند. بلکه همه به نوعی عجیب و حتی زشت توصیف میشوند.
از سال ۶۵ تا امروز چه ترجمههایی انجام دادهاید و انتخاب آنها به چه صورت بوده است؟
بعد از شمعدانی «شلیک به قاضی پرایس» را ترجمه کردم که مجموعهای بود از داستانهای نویسندههای مشهور و معاصر امریکایی و سپس نوبت رسید به رمان «آتش در کوهستان» نوشته آنیتا دسای نویسنده هندی تبار ساکن امریکا. این کتاب که نثری فاخر و تا حدی شاعرانه داشت نویسندهاش را برای نخستین بار به جامعه ادبی ایران معرفی کرد. بعد مجموعه داستان «بانوی دریاچه» بود که باز گلچینی بود از انتخابهای خودم از نویسندگان مطرح امریکایی و کانادایی معاصر و سپس یک مجموعه داستان با عنوان «ملاقات با مرینال» از خانم چیترا بانرجی دیواکارونی، نویسندهای هندی تبار ساکن امریکا که در امور مربوط به زنان نیز فعالیتهای گستردهای داشت. این کتاب با نگاهی زنانه و موشکافانه مسائل و مشکلات اجتماعی- روانی زنان هندی مهاجر در امریکا را در قالب داستانهایی واقع گرایانه و ملموس به تصویر میکشد. سپس رمانی را ترجمه کردم از نویسندهای مکزیکی به نام لورا اسکوئیول با عنوان «لحظهایست روئیدن عشق» و پس از آن مجموعه داستان «اشتیاق» بود از نویسندههای مطرحی چون ادوارد. پی. جونز، جویس کارول اوتس و آلیس مونرو در نهایت رسیدم به ویلیام ترور ایرلندی که داستانهایی بسیار جذاب و قوی دارد با درونمایههای روانشناسانه و سرشار از طنزی تلخ از واقعیتهای اجتماع. برخی از داستانهای او را در دو مجموعه با عنوانهای «جنون دو نفره» و «رز گریه کرد» ترجمه کردم.
اکثر کارهایی که انتخاب میکردم از نویسندههایی بودند که دوست داشتم شناخته شوند؛ داستانها را میخواندم و آنهایی را که حس میکردم باید معرفی شوند و دارای مؤلفههای داستانی خوب بودند و از طرفی با سلیقه ادبی من همخوانی داشتند ترجمه میکردم. در واقع نویسندههایی را انتخاب میکردم که حرفی برای گفتن داشتند و موضوعهای مربوط به احساسات و عواطف انسان امروزی و دغدغههای فکری و روحی-روانی آنها را دستمایه داستانها و رمانهایشان کرده بودند. نکته دیگری که در مورد انتخاب کتابها مایلم بگویم این است که بسیاری از آثار ادبی و مطرح نویسندگان خوب دنیا، بویژه نویسندههای معاصر و مدرن، بازگو کننده برخی مسائل و روابط انسانی بسیار طبیعی هستند که متأسفانه در ایران در شمار تابوهای اجتماعی و عاطفی قرار میگیرند و قابل انتشار نیستند. بنابراین مترجم یا باید بسیاری از واژهها و جملهها و پاراگرافها یا حتی صفحهها را حذف کند یا از خیر ترجمه کتاب بگذرد. این نکته بخصوص در مورد رمانها بیشتر صدق میکند چون در داستان کوتاه مترجم حداقل میتواند از بین آثار، داستانهایی را انتخاب کند که فکر میکند قابل انتشار هستند. به همین دلیل مترجم در انتخاب کتابهای مورد علاقهاش بسیار محدود میشود. خود من اصلاً حاضر نیستم کتابی را ترجمه کنم که ناچار به حذف بسیاری از قسمتهایش باشم.