روزنامه هفت صبح (ياسر نوروزي): اولين ترجمهي شما در دورهي طلايي «سروش نوجوان» چاپ شد. دربارهي آن كار صحبت كنيد و روندي كه پيش گرفتيد و منجر شد به شهرتي كه به عنوان «مترجم» پيدا كنيد.
اولين کار ترجمه من، يك رمان نوجوان بود كه آن را در 12 سالگي ترجمه كردم. آن زمان انگلستان بودم. در واقع من اصلا زبان انگليسي را در ايران ياد نگرفتم. من يك دورهي 4 ساله در نوجواني، انگلستان بودم و زبان انگليسي را آنجا ياد گرفتم. همانجا يادم هست كه رمان نوجواني خواندم با عنوان «خواهر گمشده» كه خيلي از آن خوشم آمد و تصميم گرفتم آن را براي بچههاي همسن و سال خودم ترجمه كنم. حاصل كار هم به شكل رمان پاورقي در دورهي طلايي «سروش نوجوان» به سردبيري فريدون عموزادهي خليلي و بيوك ملكي و زنده یاد قيصر امينپور منتشر شد. در زمان چاپ اين رمان، 16 سال داشتم و ماجرا برميگردد به سال 72. حقيقتا تجربهي لذتبخش و خوشايندي بود. همين باعث شد خیلی جدي به كار ترجمه به عنوان حرفه ام فکر کنم و در دانشگاه هم بروم سراغ رشتهي زبان و ادبيات انگليسي. همين كتاب «خواهر گمشده» (نوشتهي ویوین آلکوک) را اولين بار سال 74 يا 76 انتشارات نيستان چاپ كرد. سال 74 بود كه دانشجو هم شدم و در رشتهي ادبيات انگليسي ادامه تحصیلم را نیز دنبال كردم. همزمان كارهاي مطبوعاتيام جديتر شد و همزمان كتاب هم ترجمه ميكردم. اوائل بيشتر در حوزهي نوجوان كار ميكردم ولی ادامهي تحصيل در رشته ادبيات انگليسي بهمرور باعث شد به ادبيات بزرگسال هم علاقهمند شوم و اين مسير را ادامه دادم. رمان نوجوان زياد ترجمه كردهام اما در حوزهي ادبيات بزرگسال، بسيار خوشحالم كه بعضي از نويسندگان خارجي را اولين بار من به مخاطبان فارسيزبان معرفي كردم؛ از جمله آليس مونرو. اولين كتاب از آليسمونرو با عنوان «گريزپا» را سال 84 يا 85 بود كه منتشر شد.
بله. نشر افق آن كتاب را چاپ كرد. فقط ميخواستم بدانم ترجمهي شما از داستانهاي آليسمونرو زودتر از خانم مژده دقيقي چاپ شد؟
بله. به فاصلهي چند ماه زودتر درآمد. اول «گريزپا» چاپ شد، بعد «فرارِ» خانم دقيقي.
اين «گريزپا» انتخاب شما بود از داستانهاي مونرو يا خودش كتابي دارد با همين شكل و شمايل؟
آليس مونرو در واقع مجموعهداستاني دارد به اسم «گريزپا» كه من در انتخابم، 3 داستان را ترجمه و با همان عنوان «گريزپا» منتشر كردم. اس. جي واتسون را هم اولين بار، من معرفي كردم. در واقع وقتي از كار نويسندهاي خوشم بيايد، دنبال اين نيستم كه آن نويسنده حتما شناختهشده و مطرح باشد. ميروم و ترجمه ميكنم. اگر احساس كنم اثر ارزشمندي ميخوانم و خودم از خواندنش لذت ببرم و ارزش ترجمه داشته باشد، ترجمه ميكنم؛ مثل رمان «پيش از آنكه بخوابم» نوشتهي اس. جي. واتسون و «خانهي كاغذيِ» كارلوس ماريا دومينگوئز. البته الان حدود 5 سالی می شود که به شكل جدي ترجمهي فارسي به انگليسي را هم دنبال می کنم، چون به هر حال يكي از دغدغههايم هميشه اين بوده كه در اين حوزه هم كار كنم و در معرفی آثار ادبیات ایران به جهان سهمی داشته باشم.
چه كاري از آثار ايراني تا به حال ترجمه كردهايد؟
يكي از كارهايي كه به انگليسي ترجمه كردم و به خوبی مطرح و ديده شد، رمان «محمد» نوشتهي ابراهيم حسنبيگي بود كه سال گذشته، جايزهي كتاب سال جمهوري اسلامي را هم برای ترجمه اش کسب کردم.
البته «خانهي كاغذيِ» دومينگوئز، همزمان با شما ترجمه شده و به بازار آمده. كمتر سراغ كاري ميرويد كه قبلا ترجمه شده. درست است؟
حقيقتش را بخواهيد، كاري كه قبلا ترجمه شده، برايم در اولويت نيست اما در كارهايي كه ترجمه كردهام به هر حال اين اتفاق افتاده كه كتابي قبلا ترجمه شده باشد و من هم سراغش بروم. اما ترجيحم اين است كه اين اتفاق نيفتد. چون واقعيتش اين است كه فكر ميكنم آثار خيلي خوبي هست كه هنوز ترجمه نشده است که البته تعدادشان هم کم نیست. واقعيت اين است كه ترجيح من هرگز اين نبوده كه بروم سراغ اثري كه ميدانم ترجمه شده يا ميدانم همكار ديگري در حال ترجمه است. اما متأسفانه همهي ما كه در اين حوزه حرفهاي كار ميكنيم، اين مسئله را خواسته يا ناخواسته تجربه كردهايم. اما همانطور كه گفتم اغلب ميروم و قبل از ترجمهي كار سري به سايت كتابخانهي ملي ميزنم تا اثري كه دست گرفتهام، قبلا ترجمه نشده باشد.
در واقع تنها كاري هم كه از دست يك مترجم در اين مسئله برميآيد همين است. همين كه برود و نگاهي به فهرست كتابهاي سايت كتابخانهي ملي بيندازد.
خب اين هم محدوديتهاي خودش را دارد. چون اسم كتاب وقتي روي سايت قرار ميگيرد كه ناشر فرستاده باشد براي فيپا؛ يعني تازه آن موقع است كه اسم كتاب و نام نويسنده و مترجمش روي سايت ميآيد. وقتي من در حال ترجمه هستم و همكار ديگري هم شروع به ترجمه ميكند، اين جايي ثبت نشده و هر دو از كار هم بيخبر ميمانيم تا زماني كه تحويل ناشر بدهيم و ناشر براي گرفتن فيپا از كتابخانهي ملي اقدام كند.
البته اگر هم امكاني وجود داشت كه قبل از فيپا همكاران مترجم از كار هم مطلع شوند، شايد بعضيها تن به اطلاعرساني نميدانند. چون بعضي از مترجمان تعمدا اصرار دارند كه مترجمان ديگر را از كاري كه ترجمه ميكنند، بيخبر بگذارند.
بله. اين هم يك بحث ديگر است. مترجمي كاري را خوانده و پيدا كرده و دوست ندارد بعضي مترجمان ديگر، با شنيدن خبر ترجمهي او، بروند و آن كار را ترجمه كنند و زودتر بفرستند به بازار.
معيار انتخاب شما در ترجمه چيست خانم قندهاري؟
من چون خوشبختانه رشته تحصیلی ام در دانشگاه ادبيات انگليسي بوده و تا مقطع كارشناسي ارشد را هم خواندهام... البته دكترا را هم رفتم اما رها كردم...
چرا رها كرديد؟
من در مالزي دكتراي انگليسي را شروع كردم و آنجا ديدم كه از سطح علمي و تحصيلي دانشگاه در اين رشته راضي نيستم. به نظرم بايد اين رشته را در كشور انگليسيزبان خواند. اما دربارهي معيارهايي كه پرسيديد، اين را بگويم كه به هر حال شما وقتي رشتهي تحصيلیتان با زمينهي كاريتان نزديك است، به يك معيارهايي ميرسد و من در واقع به معيارهاي شخصي خودم رسيدم. مثلا اينكه اثر به دلم نشسته باشد، از مطالعهي آن لذت برده باشم، اثر قدرتمندي باشد و از ساختار خوبي هم برخوردار باشد. همينطور عناصر داستاني آن به شكل منسجم در كنار هم قرار گرفته باشند. در مجموع وقتي همهي اينها در كنار هم جمع ميشود، حس ميكنيد خواندن آن اثر يك اتفاق بوده و تأثير خاص در ناخودآگاه شما گذاشته و دوست داريد آن را ترجمه كنيد تا ديگران هم بخوانند و همين تأثير و حس به آنها هم منتقل شود.
ولي يادم است «گريزپا» در ايران آن اوائل نگرفت. يعني با اينكه داستانهاي مونرو، داستانهاي بسيار تأثيرگذاري هستند، اما مخاطبان سراغش نرفتند.
من دو كتاب از داستانهاي آليس مونرو ترجمه كردهام؛ يكي همين «گريزپا» (نشر افق) و ديگري «عشق زن خوب» (نشر قطره) كه 5 داستان از اين نويسنده است. به اين دو كتاب در زمان خودشان به شكل خاصي كه شما مد نظرتان هست، توجه نشد. اما به محض اينكه در پاييز سال گذشته اعلام شد خانم مونرو برندهي جايزهي نوبل ادبيات شده، اين آثار به يك باره مطرح شدند و مخاطبان هم رفتند سراغش.
نكتهي ديگر، دربارهي پرسشي هست كه ممكن است براي يك عده پيش بيايد؛ بهخصوص كساني كه تازه ميخواهند كار ترجمه را شروع كنند. از اين راه، يعني ترجمه و چاپ كتاب، ميشود امرار معاش كرد؟
خيلي سخت. خيلي.
شما اينهمه كار ترجمه كردهايد و بعضي از آنها حتا به چاپهاي دوم و سوم رسیده...
ماجرا اين است كه متأسفانه كتاب در كشور ما مظلومترين كالاي فرهنگي است و نشر در ايران، بسيار ضعيف و آسيبپذير. من در مجموع بيش از 80 كتاب در حوزهي نوجوان و بزرگسال ترجمه كردهام؛ با احتساب تعدادی عنوان در حوزه روان شناسی و همین طور ترجمه از فارسی به انگلیسی. اما متأسفانه بعضي مسائل را با آزمون و خطا آموختم. چون از سن كم شروع كرده بودم بعضي مسائل را نميدانستم. مثلا گاهي با ناشري كار كردم كه خوب نبود و كتاب (با وجود قابليتهايش)، در چاپ اول ماند. تيراژ كتاب را كه ديگر خودتان ميدانيد؛ در اين سالها دائم پايين آمده. از آن طرف ميگويند قيمت كتاب افزايش داشته. بله. اين درست است كه قيمت كتاب بالا رفته، اما بايد توجه داشت به همان نسبت، تيراژ كتاب پايين آمده. و به همين دليل به نظرم امرار معاش از اين راه خيلي سخت است. يعني شما بايد پركار باشيد و مدام در حال ترجمه که خود همین امر در نهایت بار منفی به همراه دارد.
خب شما مترجم پركاري هستيد. يعني شما هم بعد از اين همه كار، هنوز امرار معاش از اين راه را سخت ميدانيد؟ يعني هنوز هم نتوانستهايد به شكل كاري كه مثلا يك كارمند دارد از آن درآمد داشته باشيد؟
نه متأسفانه. نه.
از شنيدن اين پاسخ متأسفم. اما خب در ازاي آن، خوشحالم لااقل يكي از كارهايي كه بهتازگي ترجمه كردهايد، فروش خوبي داشته و در حال حاضر به چاپ سوم هم رسيده. مقصودم رمان «پيش از آنكه بخوابم» است. البته دربارهي رمان «خانهي كاغذي»، فعلا بايد منتظر باشيم ببينم مخاطبان خوششان خواهد آمد يا نه. چون تازه در همين نمايشگاه كتاب درآمد. اما خودتان فكر ميكرديد كه رمان «پيش از آنكه بخوابم» تا اين حد اقبال داشته باشد و چاپ سوم آن تمام شود؟
حقيقتش را بخواهيد چون اين كتاب در سراسر دنيا پرفروش بود و به خيلي از زبانها ترجمه شده بود، قاعدتا فكر ميكردم كه چنين اتفاقي براي آن در ايران هم بيفتد كه افتاد. اما در عين حال، به دو مسئله بايد دقت كنيد: اول اينكه سليقهي مخاطبان ايراني غيرقابل پيشبيني است و دوم اينكه خيلي وقتها شما يك اثر بسيار خوب و پرفروش را ترجمه ميكنيد اما چون ناشر خوب عمل نميكند، متأسفانه كار ديده نميشود. يك اشكالي كه وجود دارد اين است كه خيلي از ناشرهاي ما كتاب را فقط تا مرحلهي توليد پيش ميبرند اما بعد از اينكه كتاب چاپ ميشود، آن را رها ميكنند؛ نه اطلاعرساني ميكنند، نه تبليغ ميكنند، نه معرفي. با اينهمه عناويني كه در ايران چاپ ميشود، هر كتابي نياز به اطلاعرساني و تبليغ و معرفي دارد. خيلي از دوستان و همكاران شما هم حتا بعد از شش هفت ماه ممكن است از چاپ يك كتابي خبردار نشوند. در واقع ميخواهم بگويم خوشبختانه نشر آموت در اين زمينه ناشر فعالي است و خوب عمل كرده.
جالب اينجاست كه گويا كار اول نويسنده هم بوده.
بله.
گويا يك اثر كارگاهي هم بوده.
دقيقا نميدانم اين رمان محصول آن كارگاه بوده يا آن كارگاه در روند نگارش اين اثر مؤثر بوده. در واقع نويسنده وقتي متوجه علاقهاش به نويسندگي ميشود، يك دورهي شش ماهه كارگاه داستاننويسي ميرود. ضمن اينكه اين آدم يك دورهاي را هم با بيماراني كه دچار اختلال حافظه بودند، گذرانده. و در رمان هم اگر دقت داشته باشيد، اين مسئله الهامبخش است. همهي اينها دست به دست هم ميدهند كه روي اين سوژه داستانی تمركز كند و چنين رماني بنويسد.
هيچوقت مسائل زنان و دغدغههاي زنان را هم در انتخاب كارهايتان دخيل كردهايد؟
خب اگر دقت كرده باشید، واتسون و دومينگوئز هردو مرد هستند. ارلند لو، نويسندهي رمان «اَبَر ابله» هم كه آن را 4 سال پيش نشر ثالث با ترجمه من منتشر کرد، مرد است. در واقع من بيش از اينها، دغدغهي روابط انساني دارم و اين مسئله بسيار مهم است و جهانشمول و دغدغهي مشترك بسياري از انسانها. ضمن اينكه بايد توجه داشت نويسنده از چه منظري به اين رابطه نگاه كرده. وقتي من در يك اثري نگاه عميق او را ببينم، ترغيب ميشوم به ترجمه.
هيچ شده بعد از ترجمه، ارتباطي هم با نويسندهي خارجي داشته باشيد يا مثلا او را از ترجمهي كارش در ايران مطلع كنيد؟
واقعيتش را بخواهيد يكي دو بار خواستم اين كار را بكنم، اما طوري برخورد ميكردند و طوري موضع گیری ميکردند كه پشيمان شدم. شايد به اين دليل كه اينجا ايران است و آنها ذهنيت خوبي راجع به ما ندارند. اصلا مطلع كردن نويسنده يك نوع ريسك است. شما نميدانيد كه چطور برخورد ميكند. بعضي از آنها البته وقتي شرايط را توضيح ميدهي، درك ميكنند. مثلا وقتي ميگويي كه ما اينجا كپيرايت نداريم و در اين قضيه ساز و كار درستي وجود ندارد، ميپذيرند. من خودم در بخش ارتباطات بین الملل بعضي از ناشرها فعال بودهام. آنجا هم ديدهام كه آنها خيلي متفاوت برخورد ميكنند. يعني اصلا جرأت نميكني به بعضي از آنها بگويي كارش را ترجمه كردهاي. من يادم است سراغ يك نويسندهاي رفتم و اي-ميلش را پيدا كردم. خانم نويسندهي سياهپوستي بود كه من رماني از او در حوزهي نوجوان ترجمه كرده بودم. وقتي به او اي-ميل دادم كه ميخواهم كارت را ترجمه كنم، ديدم طوري تهاجمي برخورد ميكند كه اصلا بهتر است به او نگويم كارش را ترجمه كردهام. چون ديدم اين برخورد، برخوردي نيست كه بتوانيم براي آثار بعديِ به تعامل برسيم.
نكتهي ديگري كه دوست دارم به آن اشاره كنم «ويرايش» است. در ايران، چه در حوزهي ترجمه و چه تأليف، به اين مسئله توجهي نميشود. شما چقدر به ويرايش كارتان اعتقاد داريد؟
ويرايش مسئلهي بسيار مهمي است. اگر حوزهي نشر قرار باشد به ارزش و جايگاه حرفه ای و تخصصی خودش برسد، بايد به ويرايش هم توجه بيشتري كرد. من خودم بسيار مشتاق و علاقهمندم كه وقتي اثري را ترجمه ميكنم، برود زير دست ويراستار برود و روي آن كار شود. چون خوانندهي حرفهاي نقاطي را خواهد ديد كه ممكن است من نديده باشم. من حين ترجمهي كار آن قدر غرق اثر ميشوم كه ممكن است بعضي مسائل را نبينم. به خاطر همين ويرايش اهميت بسيار زيادي دارد.
عملاً كه البته چنين چيزي وجود ندارد. مثلا كارهاي خود شما را چه كسي ويرايش ميكند؟
ناشرهايي كه تا به حال با آنها كار كردهام، رفتارهاي متفاوتي داشتهاند. بعضي از آنها استقبال كردهاند، بعضي از آنها خودشان طبق روال مرسوم نشرشان، كار را سپردهاند به بخش ويرايش و البته متأسفانه بعضي از ناشرها هم به اين مسئله بيتوجه بودهاند. مثلا گفتهاند ويراستاري با خودت است! در واقع براي بعضي از آنها كم كردن هزينهها مهمتر است. بعضي ناشرها چون لزوم ويرايش را نميدانند، ميخواهند هزينهي توليد را پايين بياورند و متأسفانه كار را به ويراستار نميدهند و كتاب بدون ويرايش چاپ ميشود. يا مثلا ميگويند كه خودت ويراستار پيدا كن و بده به هر كسي دوست داري ويرايش كند! يعني مشخص است كه اهميت اين مسئله هنوز برايشان جا نيفتاده. نميدانند در مرحلهي پيش از توليد، اين بخش چقدر ضرورت دارد.
در پايان دوست دارم به خاطر ترجمهي كتاب «خانهي كاغذي» هم از شما تشكر كنم. مرا ياد يكي از رمانهاي شاهكار قرن، «تنهايي پرهياهو» اثر بهوميل هارابال انداخت. اين رمان را آقاي پرويز دوايي ترجمه كردهاند. در آن رمان هم موضوع اصلي حول كتاب بود و شخصيت اصلي با كتابهاي مختلف سر و كار داشت. البته آنجا مرد در كار امحاء و خمير كردن كتاب بود و ماجرا در حكومتهاي توتاليتر كمونيستي پيش ميرفت. اما در «خانهي كاغذي» فضا طنازانهتر روايت ميشود. در كل كار بسيار جذاب و خواندنياي بود. فقط به عنوان آخرين سوال ميخواستم بدانم تصويرگريهاي «خانهي كاغذي»، در كتاب اصلي هم به همين شكل بود؟
بله. دقيقا همين بود و ناشر هم كار را عين كتاب اصلي درآورد.
اين نويسنده (دومينگوئز)، كارهاي ديگري هم دارد؟
دارد. ولي هنوز به انگليسي ترجمه نشده. در واقع «خانهي كاغذي» تنها كاري بود كه از اين نويسنده به انگليسي ترجمه شده بود كه من هم آن را خواندم و ترجمه كردم.