کتاب - «هشتاد زنی که شش روز قبل، می خواستند دهان مرا با نوار چسب ببندند، حالا آرزو می کنند کاش می توانستند در تالار آرامش چادر بزنند تا وقتی دوره بازپروری بعدی شروع می شود همانجا بمانند.»
به گزارش خبرآنلاین، کتاب «زن، غذا و خدا» نوشته جِنین راس با ترجمه آراز ایلخچویی در 232 صفحه از سوی نشر آموت منتشر شده که همچنان مخاطبان خاص خود را دارد. در معرفی ناشر درباره این کتاب میخوانیم: «ماه مارس سال گذشته، بعد از اینکه نسخه اصلی «زن، غذا و خدا» با تیراژ اولیه یک میلیون و 200هزار نسخه منتشر شد، کتاب خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت، در لیست پرفروشهای دنیا، از جمله نیویورکتایمز قرار گرفت و در انتهای سال، رتبه دوم پرفروشترین کتاب سایت آمازون به انتخاب خوانندگان را به خود اختصاص داد. کتاب ترکیبی است از روانشناسی، فلسفه، داستان و عرفان شرقی؛ حاصل تجربه سیساله نویسنده در زمینه برگزاری دورههای بازپروری و کارگاههای عملی ترک عادتهای نادرست غذایی و پُرخوری. با این حال، «زن، غذا و خدا» یک کتاب رژیم نیست. رژیمدرمانی یک صنعت است؛ صنعتی که طبق آمار، سالانه 60 میلیارد دلار پول مردم عادی را روانه جیب تولیدکنندگان محصولات و دستاندرکاران این صنعت میکند. از طرفی، ناتوانی عموم افراد در رژیمدرمانی نتیجهای غیر از خرد شدن اعتماد به نفسشان ندارد.
رویکرد جِنین راس، بر عکسِ رژیمدرمانی است؛ هر چیزی را که بدنتان میخواهد، بخورید، طبیعت انسان طوری است که به طور غریزی نیازهای غذاییاش را نشان میدهد. گرچه ایده اصلی سادهانگارانه به نظر میآید؛ ولی آمار، دلایل علمی، تجربیات نویسنده و گروهش آن را ثابت میکند و راهکارهایی ساده ولی مؤثر پیش روی مخاطب میگذارد.»
به گفته مترجم، در این کتاب مطرح میشود که بدن انسان همانطور که به تنفس نیاز دارد، غذاهای مورد نیازش را هم طلب میکند که اگر موانع وسواسگونه بر استفاده از مواد غذایی از بین بروند، بدن به طور طبیعی به مواد مورد نیازش دست مییابد و چاقی هم اتفاق نمیافتد. در این کتاب، عقدههای تلنبار شده از کودکی و وسواسهای روانی غذایی، عامل اصلی چاقی شمرده شدهاند. هرچه انسان بیعقده و از لحاظ روانی، سالمتر باشد، احتمال مبتلا شدن به چاقیاش هم کمتر است.
در ادامه بخش هایی از این کتاب را باهم می خوانیم:
این ذکر لعنتی
«وقتی ماهاتما گاندی را ترور کردند، کلماتی که از دهانش بیرون آمد این بود «خدا خدا». گاندی این کلمه را آنقدر تکرار کرده بود که حتی وقتی گلوله ای وارد بدن او شد، از دهانش بیرون آمد. نتایج تحقیقی که توسط زبان شناسان انجام شده، نشان می دهد کلمه ای که آمریکایی ها بیش از هر چیزی تکرار می کنند «oh shit» است. مردم ما هر وقت با وضعیت دشواری روبرو می شوند، مثلا با ماشین تصادف می کنند، یا با بحرانی روحی مواجه می شوند یا کسی از عزیزان شان می میرد، اولین چیزی که می گویند همین کلمه «لعنتی» است. این مورد درباره شاگردان من هم صادق است، وقتی که برای اولین بار دستورالعمل ها را می بینند، تقریبا همیشه این را می گویند که «لعنتی».
- لعنتی، نمیخواهم.
- لعنتی، یعنی باید سر میز غذا مجله people را نخوانم.
- لعنتی، امکان ندارد. هیچکس نمی تواند مجبورم کند که این کارها را بکنم.
وضعیتی که با غذا داریم، در دو قطب مخالف ذهن های ما جا گرفته است. فکر می کنیم از دو حالت خارج نیست: یا می توانم چیزی را که می خواهم داشته باشم، یا نمی توانم. یا غذا برایم سرگرمی است و هرقدر بخواهم می خورم ،یا غیر از این امکان دیگری وجود ندارد. وقتی یک دستورالعمل را می خوانیم یا می شنویم، چیزی که بلافاصله به ذهنمان می آید این است: محرومیت. مشکل. نه!
*
صبح آخرین روز دوره باز پروری است. هشتاد زنی که شش روز قبل، می خواستند دهان مرا با نوار چسب ببندند، حالا آرزو می کنند کاش می توانستند در تالار آرامش چادر بزنند تا وقتی دوره بازپروری بعدی شروع می شود همانجا بمانند.
یک زن اهل شیکاگو می گوید «در آن آرامش و دعاهای غذا خوردن، می خواستم بکشم ات؛ هرباری که به من می گفتی قاشقم را زمین بگذارم و توجه کنم که آیا واقعا گرسنه ام یا نه، با خودم فکر می کردم «من چند سال از این زن بزرگترم؛ خجالت نمی کشد این طور دستور می دهد؟ ول مان کن و بگذار غذایمان را در آرامش بخوریم.» ولی حالا دوست دارم که تا ابد با تو زندگی کنم.
این مورد به شخص من ربطی ندارد. خوب می دانم تغییری که در گروه اتفاق افتاده، به خاطر این نیست که من کار خاصی کرده ام، بلکه به خاطر چیزی است که آنها دیده اند، حس کرده اند، تجربه کرده اند: هیچ چیزی مثل فهمیدن این نیست که غذایی را که سی سال با حرص و ولع می خوردید، دوست ندارید، یا مزه توت فرنگی را برای اولین بار در زندگیتان می چشید، یا درک اینکه درد نمی تواند شما را بکشد، یا اینکه شما ارزشمندتر از داستان هایی هستید که از خود خیالی تان ساخته اید، شخصیت تان عالی تر از آن چیزی است که فکر می کردید، یا این که هیچ موقعیتی نمی تواند شما را از پا در آورد.»