كاظم نظري بقا (روزنامه آرمان): (1)بخش نخست سخن ام را به ساده نویسی اختصاص میدهم که امروزه نقل محافل ادبی است.متن کتاب شعر «اصلا مهم که نیست» از ابتدا تا انتها حاوی واژه یا ترکیب یا سطری نیست که در خوانش شعر وقفه و سکتهای ایجاد کند چه جایی که زبان استعاری میشود و چه جایی که زبان ِ استعاری و کنایی در کار نیست.
متن قوت و قدرت و استحکام لازم را دارد و اغلب نشانی از ضعف و فتور دیده نمیشود، اما پیچیدگیهای تصنعی را هم بر نمیتابد. زبان در این متن نظاممند است و پخته و شسته و رفته. واژگان گاه سنگینند و فضایی درشتناک را تصویر میکنند اما قابلیت انتقال معنا به سادگی صورت میبندد و این سنگینی صرفاً مرتبط به تصاویر ارائه شده است نه معناهای ثقیل. ساده نگاری هست ساده انگاری نیست، اما پیچیدگیها و دشواریهای ذهنی که حوزه فلسفه انتزاعی را دربرمی گیرد هم در این متن وجود ندارد، یعنی ارجاعات صرفاً انتزاعی دیده نمیشود، هرچند که شعر سرتاسر بازتاب دهنده فلسفه زندگی معاصر است.
اصلا که مهم نیست
(2)شاید بتوان گفت که تنهایی و مرگ در کلیت اشعار بن مایههای غالب را دربر میگیرند. این تنهایی و مرگ از فرد شروع شده و به اجتماع تعمیم مییابد. یعنی در عین حال که فردیت در آنها نموده میشود استراتژی شاعرکشاندن آن فردیت به سطح جامعه و شاید هم جامعه جهانی است. تنهایی و مرگ بحران زندگی انسان معاصر است و پرداختن به این مقولات شاید دستاویزی است برای رهایی از آن. افزون برآن مراد از بحران انسان اروپایی بحرانی است که دامنگیر تمامی شؤون فردی و اجتماعی از جمله رابطه فرد و قدرت، یعنی سیاست میشود. تنها در چنین وضعی آثاری چون مسخ و محاکمه فرانتس کافکا، اولیس جیمز جویس، در بسته سارتر و مهمانی تولد هارولد پینتر خلق میگردد.زمینه و زمانه پدیدارشناسی/ سیاوش جمادی/ ص18 . کافکا درباره مسخ و آثار شبیه به آن میگوید: این نوشتهها مبین اشتیاق هستند به یک زندگی آزاد و طبیعی. اما زندگی طبیعی انسان همان زندگی انسانی است. ولی ما این را نمیفهمیم. نمیخواهیم بفهمیم. موجودیت انسانی باری است که بر دوش ما سنگینی میکند. این است که میخواهیم دست کم در خیال، از آن رهایی پیدا کنیم. همان/ ص 9
(3)رمزگان ارجاعی جهان در حال وقوع مرگ و پس ازآن یعنی: بلوکهای سیمانی، قبر، قیامت، جمجمه، گل ریختن روی سنگ قبر، گودال قبر، واقعه، سکته، مرحوم، جزغاله شدن مسافران آخرین پرواز، خانه آخر، جنازه و ... خبر از گلاویز بودن روح و جسم انسان معاصر با وحشت و تنهایی قرن میدهد؛ به گونهای که شاید بتوان آن را بیماری قرن نامید. این واژگان که در اغلب شعرهای مجموعه پراکندهاند، دست به سیاه نمایی نمیزنند بلکه سیاهی را آن گونه که هست به نمایش میگذارند.بلوکهای سیمانی راه نفسم را بسته اند/ نفسم تنگ میشود/ گل نریزید/ میخواهم یک بار دیگر/ صورتش را ببینم./ ص13 . این اشتیاق به زندگی آزاد به قول کافکا در سطر میخواهم صورتش را ببینم، خودش را از زیر خروارها گل و سیمان میخواهد نشان بدهد. شعر در درون خود میخواهد این تاریکی و وحشت را پس بزند، بنابراین باید خود را به متن این سیاهی ممتد و مفرط پرت کند تا از دل آن به روشنایی نقب زده باشد.از سویی هیاهوی زندگی را میشود از لابه لای سطور اشعار حس و مشاهده کرد.با قالیچه خوش نقش چشمهای تو/ به سفر میروم/ سمت خورشیدی که از گوشه گریبانت بیرون زده / ص 38 . لبخند کشدار چشمهای تو/ تلنگر بزرگی است / ص 39
(4)درجه تصویری بودن این اشعار ظاهرا کمتر به نظر میرسد، یعنی بیشترین اشعار غیر تصویری است. مراد من از تصویر در این جا همان تصرف ذهنی شاعر در طبیعت است، اما از زاویهای دیگر، شعرها اغلب در کلیت خود تصویری اند، بدین معنا که تصویری واقعگرایانه از زندگی انسان معاصر ارائه میدهند: انسان سکته کرده
سکته میکنم/ روی خط عابر پیاده / ص 22
انسان مجروح/ مجروح تر از حس مأمور فرودگاه/ وقتی که مسافران آخرین پرواز/ نیم ساعت بعد از لبخند/ در آتش جزغاله شده اند/ انسان به بنبست رسیده/ در ارتباط با تو/ مثل زندانی فراری شده ام/ که از هر طرف به بن بست رسیده است / ص50. انسان مضطرب، انسان دربه در، انسان سرگشته، نگاهی گذرا به عناوین شعرها این حقیقت تلخ را روشنتر میسازد: سرنوشت، درد مزمن، مرافعه، بی تابی، غربت، اضطراب پنهان، بن بست، سرگشتگی، احساس تنهایی، آسایشگاه روانی و... با این همه در کنار این اضطراب ویرانگر، روزمرگی زندگی مدرن را هم میشود مشاهده کرد. سوار هواپیما، کشتی و قطار شدن نشانههای عینی آن تواند بود.در یک نگاه کلی این مجموعه به آن نگاه جامعه شناختی به شعر که میگوید: شعر زندگی است بسیار نزدیک شده و حتی با آن میتوان گفت که درآمیخته است.
(5)اسطوره وارگی وجهی دیگر از شعرهای این مجموعه را شکل میدهد. از آن جایی که پرداختن به اسطوره اعم از اساطیر باستانی یا معاصر و حتی خلق اسطورههای جدید زبان ویژه خود را میطلبد، به نظر میرسد که واژگان و فضاهای تقریبا درشتناک، این امکان را برای نمود وجوه اساطیری آماده ساخته است. در همان شعر نخستین با عنوان تو کدام پیامبری میتوان نشانههای
اسطوره وارگی را کشف کرد. شاید بتوان گفت که شاخص ترین اسطوره در مجموعه شعر، خود انسان باشد که جابه جا و سطر به سطر حضور قاطع خود را اعلام میکند، هرچند که گاه با چهرهای مچاله شده ظاهر میشود. مچاله شدگی شاید ویژگی بارز اسطوره انسان امروزی است. انسانی که درعین حال که خیال میکند حالش خوب است، هزارپایی در رگ هایش میخزد و همه نامها را فراموش کرده است. در به در دنبال کسی میگردد و دچار اسکیزوفرنی است. برایش همه چیز و همه کس توهم است، حتی همسر و حتی مادر. و یک روز صبح چشم باز میکند و میبیند که اصلا شاعر نبوده و هیچ پنجرهای وجود ندارد. هیچ خیابانی در کار نیست و هیچ خورشیدی بر پشت بامی که وجود ندارد، نمیبارد. (6)از ص 74 تا ص 84 این مجموعه در فصل صدای باستانی سکوت يعني از شعر اصلا مهم كه نيست تا شعر حسرت عمیق، اشعار نیمایی گنجانده شده که به نظر میرسد وزن آن در مقایسه با اشعار پیشین سبک تر باشد، اما به هر حال آن هم بخشی از کارنامه شاعر است و به نمایش گذاشتن آن در جایی از کتاب، خلل چندانی وارد نمیکند. برداشت و حس من این بود که جز در موارد اندکی از میان شاعران مثلا عمران صلاحی فقید، دیگر پرداختن به شعر نیمایی حس و حالی نمیدهد و شاید دوران آن سپری شده و به تاریخ پیوسته است. وقتی در این مجموعه یک دفعه به اشعار نیمایی رسیدم، این حس و حال در من قوت گرفت. با این همه شعر اصلا مهم كه نيست در میان نیماییها قابل اعتناترینشان نیز هست.در نهایت به نظر من هریک از اشعار این مجموعه قابلیت خوانشی مستقل را دارند و از دیدگاه من کتاب حاضر مجموعه موفقی است و آرزوی موفقیت روزافزون برای شاعر عزیز جناب علیرضا بهرامی دارم.