اثری مبتنی بر حوادثی حسابشده
لیدا مکتبی
نویسنده و پژوهشگر
رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» با صحنهای شروع میشود که در آن قهرمان زن داستان که نامش جواناست و دانشجوی دکترای پرندهشناسی است در مقابل خانه اجارهای خود در دل جنگلهای ایلینوی جنوبی دختربچهای مرموز را میبیند که پابرهنه است و تنها پیژامه به تن دارد. دختربچه که درواقع به جوانا پناه آورده است میگوید نامش اورسا است و از ستارهها آمده تا روی زمین درسهایی فرابگیرد که برای پیشرفت و تعالی او بهعنوان یک موجود فضایی ضروری هستند.
اورسا میگوید تا پنج معجزه نبیند نمیتواند زمین را ترک کند، چون دیدن این معجزات برای ساکنان سیارهای که او ازآنجا آمده است در حکم گذراندن نوعی دوره آموزشی بسیار پیشرفته است که همه ساکنان سیاره او باید آن را بگذرانند.
«هنوز نمیتونم برگردم. باید اون قدر روی زمین بمونم که پنج تا معجزه ببینم. به سن خاصی که میرسیم، این کار برامون مثل کارآموزیه. یه چیزی شبیه دانشگاه رفتن.»
دختربچه با جادوی کلام و شخصیت گیرای خود جوانا را راضی میکند تا در خانهاش به او جا و پناه بدهد. جوانا که دو سال درگیر مبارزه با سرطان سینه بوده و بهتازگی این بیماری هولناک را شکست داده است، از پسری بهنام گابریل که در همسایگیاش زندگی میکند کمک میگیرد تا پرده از راز این دختر عجیب و مرموز بردارد. آنچه در ادامه اتفاق میافتد برملا شدن رازهایی است که بر زندگی این سه شخصیت اصلی داستان سایهای شوم انداخته و آنها را در زندان تنهاییشان اسیر کرده است.
«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» در ابتدا رمانی فانتزی تصور میشود که شخصیتها و رویدادهایش غیرواقعی و خیالی هستند. شخصیت جادویی و اتفاقاتی که اورسا مدعی است آنها را به مدد کوارکهایش رقم میزند حتی خواننده را به این گمان میرساند که شاید با نوعی رئالیسم جادویی روبهرو است اما در ادامه متوجه میشود «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» رمانی کاملاً واقعگراست و درواقع اورسا برای قطع ارتباط با گذشته تلخ خود و برای فرار از تاریکیهایی که هیولاوار همهجا او را تعقیب میکنند، در قالب یک موجود فضایی فرورفته است و آنقدر از آدمهای زندگی گذشتهاش و از دنیایی که در آن بزرگشده بیزار است که ترجیح داده است دیگر حتی انسان نباشد. برای او جوانای مهربان و دلسوز شاید آخرین تکیهگاه و نور امید باشد.
دخترک درحالیکه صورتش تقریباً کبود شده بود هقهقکنان گفت: «تو تنها آدم مهربانی هستی که میشناسم.»
اما اورسا درعینحال همچنان به آینده امیدوار است و دل بدان بسته است که شاید معجزه یا معجزاتی باعث شوند او با دنیای واقعی و با انسانهای دور و اطرافش باز آشتی کند. زخمها و دردهای این سه شخصیت اصلی محور حوادث و رویدادهای داستان قرار میگیرند و خواننده با پی بردن به آنچه بر سر این سه نفر آمده است هم تلخیهای یک رمان اجتماعی را میچشد و همزمان از تماشای قدرتنمایی نیروی عشق در مبارزه با این تلخیها و سیاهیها لذت میبرد.
رمان وقتی جذابتر و تأملبرانگیزتر میشود که خواننده درمییابد عمیقترین زخمها و جانکاهترین دردها را دخترک معصوم داستان تجربه کرده است اما او باروح بزرگ خودش به جنگ تلخیها و سیاهیها میرود و نهتنها خود در مواجهه با مشکلات پا پس نمیگذارد، بلکه به دو دوست جدیدش هم کمک میکند تا بر مشکلات هولناک زندگیشان چیره شوند و زخمهای درونشان را التیام بخشند.
یکی از مضامین جذاب داستان خلأیی است که هر سه شخصیت اصلی رمان در فقدان والدین خود احساس میکنند. هر یک از آنها پدر یا مادر خود را به طریقی ازدستداده است و آنچه این سه در کنار هم تجربه میکنند برخوردار شدن از تجربه زیستن در نوعی خانواده است که به آنها کمک میکند در مبارزه با مشکلات احساس تنهایی نکنند.
تبی گفت: «تو نمیتونی با بچه مردم خالهبازی راه بندازی! ممکنه حسابی به دردسر بیفتی. بعدش هم، فصل تحقیق میدانی که تموم بشه میخوای چه غلطی بکنی؟»
بین این سه نفر پیوندی خاص و عمیق برقرار میشود اما آنها میدانند که باید بهزودی تصمیمهایی سخت بگیرند و با پایان یافتن فصل تحقیقات میدانی هر یک باید سرنوشت خود را دنبال کند و راه خود را برود.
«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» درعینحال که رمانی طرح محور است و در آن روند حوادث و اتفاقات دقیق و حسابشده بهسرعت و به روانی پیش میرود، بر جنبههای روانشناختی نیز استوار است و نویسنده با واکاوی ویژگیهای روانی سه شخصیت اصلی داستان کاری میکند تا خواننده با آنها همذات پنداری و مشکلات آنها را درک کند. شخصیتها و حوادث داستان باورپذیر هستند و نویسنده بامهارت فراوان بین جنبههای مختلف زندگی روزمره، زیباییهای طبیعت و اسرار جهان هستی توازن برقرار کرده و رمانی نوشته است که درعین حال که عناصر یک رمان پرهیجان را دارد، کاملاً انسانی و پرمغز است.
زاویه دید رمان سوم شخص دانای کل است. نویسنده با بهرهگیری از این زاویه دید حوادث داستان را منحصراً از نگاه شخصیت اصلی داستان یعنی زن قهرمان داستان روایت میکند. این شیوه روایت داستان باعث میشود تا راز اصلی رمان(اینکه اورسا موجود فضایی یا دختربچهای معمولی است) تا زمان مناسب برای افشای آن محفوظ بماند.
صرفنظر از هر اتفاقی که پایان داستان را رقم میزند، آنچه خواننده در سرتاسر داستان نمودش را میبیند، همان نیروهای خارقالعادهای است که اورسا را همچنان شخصیتی جادویی و استثنایی با تواناییها و قدرتهایی ماورایی نگه میدارد. او تا آخرین فصل و صحنه رمان با بهرهگیری از نیروی کوارکهای عجیبوغریبش اتفاقات خوب را برای آنها که دوستشان دارد رقم میزند.
گلندی وندرا که پرندهشناس و متخصص گونههای پرندههای در معرض خطر انقراض است در نخستین تجربه خود در نوشتن رمان به موفقیتی بزرگ دست یافت. رمان خانم وندرا با استقبال بسیار زیاد خوانندگان در سرتاسر جهان روبهرو شده است و رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» تاکنون به زبانهای متعددی ازجمله اسپانیولی، روسی، رومانیایی، اسلوواک، تایلندی، ترکی و فارسی ترجمهشده است.
گلندی وندرا در اولین رمان خود به ما یادآوری میکند که گاهی لازم است از فراسوی سرشاخه های درختان به ستارهها نگاه کنیم و بگذاریم قدری نور به زندگیمان بتابد.