از نگاه خوانندگان: یادداشت خانم میشا وکیلی درباره‌ی رمان «خاک آمریکا»

 

قبل از اینکه این یادداشت رو بنویسم به ساعت نگاه کردم چون گیجم! از چهار بعدازظهر گذشته و من از زمانی که شروع کردم به خوندنش جز داستان و فکر کردن به مصیبتی که نه تنها دنیای داستان بلکه دنیای واقعی رو احاطه کرده و مدام شمردن نعمت‌هایی که دارم و تصور فجایعی که باعث می‌شه آدم‌ها خونه و زندگی خودشون رو رها کنند و پا در جاده‌ای بگذارند به نام مهاجرت، با سردرد هم دست و پنجه نرم کردم. من میگرن دارم و استرس تشدیدش می‌کنه به جز این‌ها من مادر هستم، دوستان و بستگانی دارم که بعضیاشون خیلی سال پیش مشابه لیدیا؛ شخصیت اصلی داستانِ #خاک_آمریکا دست به مهاجرت زدند و تصور اینکه چه سختی‌هایی ممکنه کشیده باشند باعث می‌شدند نفسم تنگ بشه، اشک تو چشمهام جمع بشه، دست و پام یخ بکنه، کتاب رو ببندم و سعی کنم ذکر لیدیا رو زیر لب تکرار کنم؛ «فکر نکن، فکر نکن، فکر نکن» از جام بلند بشم از اتاقم برم بیرون به بهانه نوشیدن یک فنجان چای به خانواده کوچیکم نگاه کنم و از اینکه هر چهارتامون هنوز زیر سقف خونه‌ی خودمون هستیم خدا رو شکر کنم.

و هربار که دختر کوچولوم نق زد که حوصله‌اش سر رفته یا برای نوشتن مشق و امتحان مجازی کلافه شده تمام نیروی خودم رو جمع کنم و بکشونمش پشت پنجره چشمهام تا به روی دخترک با بی‌قیدی بخنده و با زحمت لبهام رو به حالت خنده‌ دربیارم و جوری ردیف دندونامو به نمایش بذارم که بهش اطمینان بده همه چیز تحت کنترله و به زودی همون جوری می‌شه که باید. 

حالا که داستان رو تا آخر خوندم و همراه مهاجرای غیر قانونی برای زنده موندن و به بهای زنده موندن! از زیر باد و بارون و آفتاب سوزان و سیل و گروگانگیری و هزار و یک مصیبت دیگه جون سالم دربردم به دور و برم نگاه آدمی رو دارم که بهش فرصت زندگی داده شده و این فرصت هربار که خورشید از مشرق طلوع می‌کنه تکرار می‌شه. 

این رمان داستان زندگی تک تک آدمای امروزه وقتی باید جدی جدی برای نفس کشیدن و خندیدن و عاشق موندن بجنگند!

داستان ساختن یک زندگی به سختیه اونم وقتی نیمه جونه، به دوش کشیدنش وقتی انگار داره نفس‌های آخرش رو می‌کشه و همیشه عشق رو مثل یک کرم شب‌تاب کوچولو به نرمی و با احتیاط توی مشت نگه‌داشتن. 

حالا که داستان تموم شده من یک مسکن دیگه خوردم و بعید می‌دونم فراموش کنم توان یک انسان برای نجات جان عزیزانش چقدر ممکنه شکننده و در عین حال خیره‌کننده باشه! 

این اولین باره که واقعا نمی‌دونم باید چه مدلی شما رو دعوت به خوندن یک داستان کنم!؟

جز اینکه بخونیدش تا عظمت انسانیت رو در کنار سبعیت انسان ببینید!

 

این رمان را می‌توانید از سایت کتابفروشی‌ آموت تهیه کنید

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو