کتاب صوتی «ایراندخت» با صدای امید تقوی منتشر شد

نشر صوتی آوانامه، نسخه صوتی داستان ایراندخت را با همکاری نشر آموت و با صدای گرم امید تقوی تولید و منتشر کرده است.

بخش‌هایی از این کتاب صوتی را می‌توانید در فایل‌های زیر بشنوید. و با مراجعه به وبسایت یا اپلیکیشن آوانامه از طریق لینک زیر نسخه کامل این کتاب صوتی را دانلود کنید.

 https://zaya.io/wsp8q

نمونه اول 

نمونه دوم 

نمونه سوم 

 

روزمرگی‌های دختری عاشق در دوران ساسانی

رمان ایراندخت داستانی عاشقانه است که در اواخر دوره‌ی ساسانیان اتفاق می‌افتد. داستان با روایت روزمرگی‌های افراد مختلف شروع می‌شود. جایی که ایراندخت، یکی از قهرمانان اصلی داستان از پنجره به زندگی در حال گذر مردم نگاه می‌کند و به دنبال گمشده‌ی خود می‌گردد، روزبه. اولین باری که چشمش به او خورد را خوب به یاد می‌آورد؛ آن موقع هنوز نمی‌دانست صاحب آن چشمان درشت که انعکاس آسمان را در خود داشت و دل به او باخته بود، پسر بدخشان بزرگ است؛ اما برق چشمان روزبه، دل ایراندخت را به چنگ آورده بود.

 

تردید

روزبه و ایراندخت هر کدام سودایی و مقصودی دارند؛ یکی در سودای یافتن و رسیدن به حقیقت است و دیگری در انتظار معشوق. هر دو سفری را در درون و بیرون از خود آغاز می‌کنند. شک و تردید عنصر کلیدی داستان است و همه‌ی شخصیت‌ها را درگیر خود کرده است. شخصیت‌های محوری داستان به اساسی‌ترین پایه‌های اعتقادی خود مشکوک می‌شوند و زندگی‌شان در این تردیدها دچار درماندگی و سرخوردگی می‌شود. روزبه که فرزند یک روحانی زرتشتی است با بایدها و نبایدهای زیادی روبروست که بر تردیدهای او دامن می‌زند.

 

درخشش با اولین داستان

ایراندخت اولین تجربه‌ی داستان‌نویسی بهنام ناصح است؛ نویسنده و خبرنگار حوزه‌ی ادبیات که در سال 1352 در شهر رشت متولد شده است. رمانی که بسیار مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت و بارها تجدید چاپ شد. از دیگر آثار داستانی او که پس از ایراندخت نگاشته و منتشر شدند می‌توان به «پروانه‌ای روی شانه»، «شهری میان تاریکی» و «خاطرات خانه‌ی ابدی» اشاره کرد. ایراندخت علاوه بر جلب نظر مخاطبان، نظر منتقدان را نیز به خود جلب کرد. برنده‌ی جایزه‌ی کتاب «گام اول» شد، در جایزه‌ی «کتاب فصل» شایسته‌ی تقدیر دانسته شد و نامزد کتاب سال حبیب غنی‌پور شد.

 

بخشی از کتاب:

ریش‌های پیرمرد به رنگ جامه سفیدش، کنار آتش به سرخی می‌زد و چشم‌هایش، اگرچه سوی شعله‌ها بود، اندیشه‌ای که در سرش شعله می‌کشید جهان مقابلش را تیره و تار می‌کرد. بدخشان پیر هم در فکر روزبه بود؛ یگانه پسرش.

آتشکده به تازگی‌ها خلوت‌تر شده بود و پیرمرد به تنهایی عادت داشت. سال‌ها همدمش بوی دود چوب بود و صدای ترق ترق سوختن‌شان. نسیمی وزید، شعله برافروخته‌تر شد و دسته‌ای از موهای صاف و نرمش روی پیشانی‌اش افتاد و همین او را به دنیا بازگرداند.

 

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو