محمدحسن شهسواری
جداً آدمی هیچوقت نباید حکم قطعی بدهد. من چون آثار جنایی معاصر را زیاد میخوانم مدتی بود هرجا مینشستیم میگفتم دیگر گذشت آن زمانی که بشود صرفاً با پلات مخاطب را تا انتهای رمان کشاند. اما خانم «شاری لاپنا» نشان داد اگر ذهنی معماساز داشته باشی در قرن 21 هم این امکان وجود دارد.
در ابتدای رمان «زن همسایه» با حادثهای رو به رو میشویم که تقریباً غیرممکن است توجهمان را جلب نکند. پدر و مادری به مهمانی همسایه میروند. نوزادشان را نمیبرند اما دستگاه صوتی چک کردنش همراهشان است و هر نیم ساعت یک بار هم بهش سر میزنند. آخر شب که به خانه باز میگردند میبینند بچه نیست. بله! به همین راحتی! بچه دزدیده شده است.
کارآگاه «راسبَک» که مامور حل این پرونده است در جایی میگوید: «پروندههای بچهربایی همیشه دشوار هستند. همیشه یک سیرک رسانهای به راه میافتد و تقریباً هرگز عاقبت خوشی ندارد. باید به این زوج فشار بیاورد. این بخشی از کار اوست.»
پس از آن، تمام مراحل مربوط به چنین پروندههای پی گرفته میشود. راسبک به پدربزرگ پولدار بچه توضیح میدهد که: «افسران ما همه جا رو جستجو میکنند، با همه مصاحبه میکنند و دنبال شاهد میگردند. تیم تجسس هم داره کارش رو انجام میده. مشخصات بچه رو در سطح محلی و ملی و پخش میکنیم. به زودی مردم از طریق رسانهها در جریان قرار میگیرند. ممکنه خوششانس باشیم و یه دوربین مداربسته از جایی فیلم به دردبخوری گرفته باشه. امیداوریم بتونیم هر چه سریعتر سرنخهایی پیدا کنیم.» بعد کارآگاه توی ذهنش ادامه میدهد: «هر کاری لازم باشه میکنیم اما شاید برای نجات نوهی شما کافی نباشه.»
اگر فکر کردید شاری لاپنا میگذارد لحظهای آرام بگیرید معلوم است مثل من او را دست کم گرفتهاید. از حدود صفحهی 50 زورآزمایی جالبی بین خواننده و نویسنده درمیگیرد که بچه را چه کسی دزدیده؟ ضمن این که لاپنا همه چیز را به پلات واگذار نمیکند و گاه به درون شخصیتها، روابط و دروغها و پنهانکاریها هم میپردازد. البته نه مانند رماننویسان متخصص در نگارش تریلرهای روانشناسانه همچون «دینس لیهان» و «گیلیان فلین». اما آن قدری هست که در حد یک رمان تریلر جنایی قابل تامل باشد. گاه توصیفهای ساده و درخشانی هم دارد که شما را میخکوب میکند. شروع یکی فصلها را وقتی دارد پدر و مادر فرزند گمشده را توصیف میکند با هم میخوانیم: «مارکو و آنه دور میز آشپزخانه نشستهاند و سعی میکنند صبحانه بخورند. اما نان آنها دست نخورده است. بیشتر با قهوه و ناامیدی زندهاند.»
آن قدر این خانم لاپنا من را پای رمان جذابش نشاند که حتماً رمان بعدیاش (که آن را هم آموت منتشر کرده) را به زودی آغاز خواهم کرد و امیدوارم ناامید نشوم. و البته که باید از ناشر و مترجم و ویراستار محترم هم تشکر کرد که به رمان جنایی و خوانندگانش احترام گذاشتهاند و کتاب را تمیز و پاکیزه درآوردهاند.
مجلهی جناییخوانی
http://khabgard.com/Crimereader