گاهی واقعا میمانم چه حرفی مانده که نزده باشم مگر؟ حداقل این سه سال گذشته، هر حرف ناگفتهای بوده گفتم؛ چه روز افتتاحیه #کتابفروشی و چه سال اول و چه پارسال که فقط من بودم و آرمیتاجان و حمیدخان و مژگانجان و ایرناجان و مانداناجان و البته یک کیک بسیار بزرگ.
همهٔ کارها مثل همهٔ آدمها یک شروعی دارد و یک میانهای و اینکه #نشر_آموت مجوزش را سال ۱۳۸۳ گرفته و چند سال اول هیچ کاری نکرد تا رفتیم و سال ۱۳۸۷ تمدیدش کردیم و اولین کتابمان را ۲۸ آذر ۱۳۸۸ اعلام وصول گرفتیم که بعد دیگر یکقدم هم نایستادیم در این سالها.
الان یهو به نظرم رسید یک هسته یا یک دانه ممکن است سالهای سال کناری بماند و تنها هسته باشد تا وقتی هسته در خاک جای بگیرد و آب و هوای مناسب و بعد سر از خاک دربیاورد و وجود پیدا کند و بعد نهال شود و آنوقت شکوفه و میوه و… آموت هم انگار همینطوری بود. یک کلمه بود تا وقتی به راه افتاد؛ و من هم کلمهای چون آموت. کنار هم قرار گرفتیم. هستهگی از او و خستهگی از من و بعد بدویم در راهی که راهمان بوده و مانده.
حکایت امروز هم یک ایستگاه دیگر بود که گذشت. حالا که مینویسماش گویی نوشته شده بود و ما فقط اجرایاش کردیم. از پریروزها که آرمیتاجان رفت ماهبانو که کیک تولد سفارش بدهد و من دخالت کردم که «لطفا یک کیک ساده!» و مهربانجان هم همراهی کرد و قبول که کیک ساده باشد که نهایت با گل تزیین شود و آرمیتاجان رفت برای سفارشاش و امروز هم که رسید با جیمانجان گلکاریاش کردند.
بعد مثل سال ۱۳۹۵ که خیس عرق، بار (کتاب) خالی میکردم و یکهو همه با هم آمدند: حمیدخان و مارال و نفیسه و مهشید و غزال و وستا و ایرنا و ساینا؛ مثلا غافلگیری و بعد جشن تولد آموت.
امروز هم باز بچهها از شهرهای مختلف آمدند و با هم کیکی خوردیم و آرزو کردیم سال بعد سلامتی بیاید و دور هم جمع بشویم اساسی.
امسال اما به همت خانم #اعظم_آیتی_زاده یک اتفاق بزرگ در اولین روز چهارده سالگی #نشر_آموت و چهارمین سال #کتابفروشی_آموت رقم خورد؛ مجلهٔ #هاسیس: گاهنامهای که قرار است هر فصل یک بار منتشر شود. هر سال با یک اتفاق همراه بودیم و اتفاق امسال مجله هاسیس بود و جمع شدن دوبارهٔ دوستانمان.
ممنونم که چراغ خواندن را که ما هاسستیم، شما روشن نگه داشتید.