هر بار این عکس را میبینم سردرد میگیرم. روز تشییعجنازهی #ایرج_افشار بود. با ماتیزم رفتم دنبالشان؛ برج گارنی. سوار شدند. تا استاد و شهرهخانم از طبقهی دوازدهم بیایند و سوار شوند، مدتی طول کشید. در این فاصله مدام به دوستی سالیان این گروه فکر میکردم. عکسهای زیادی دیده بودم از دکتر ایرج افشار و دکتر #منوچهر_ستوده و دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی و دکتر #هوشنگ_دولت_آبادی و #همایون_صنعتی و استاد #عبدالرحمان_عمادی . رفاقتهایی که فقط تحقیقی نبود و فقط تفریحی نبود. وقتی میرفتند به دماوند؛ هم ورزش بود و هم تحقیق و کنکاش.
اولین باری که دیدمشان، بعدازظهر روزی دلتنگ بود از سال ۱۳۸۶ که شمارهشان را از آقای جکتاجی در مراسم #نوروزبل گرفتم. مشغول فیلمی مستند بودم درباره نوروز دیلمی. فکر میکردم #گیلان ساکن باشند. شنیدم تهران هستند؛ ونک/ برج گارنی.
زنگ زدم و گفتم فیلمی دربارهی نوروزبل میسازم.
گفتند بیا.
چند ماهی بود از روزنامه درآمده بودم؛ یک استعفای خودخواسته. پایهی دوربین و دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری و دستگاه صدابرداری و کیفام و ... همهچی روی شانهام بود. وقتی آسانسور به طبقهی دوازدهم رسید و در را باز کردم، استاد عمادی آمد به دیدار. با تعجب به اطراف نگاه کرد و گفت «بقیه کجا هستند؟»
گفتم «تنهایی کار میکنم استاد.»
و نشستیم به گفتگو. گفتگویی که به ساعت یازده شب انجامید و آمدم بیرون.
شهره خانم فردایاش زنگ زدند که استاد باهام کار دارند.
رفتم. از کار و بارم پرسیدند. گفتم همه چی را.
گفتند «تا امروز قصد انتشار کتابهایم را ندارم، اما تو بیفت دنبال انتشارشان.»
نگفتم چند سال است مجوز انتشارات دارم اما جرات وارد شدن به این عرصه را ندارم.
افتادم دنبال مقالاتشان و فرستادم برای تایپ و روزی که برای تحویل رفتم، از دیدن ویرایش اکنونی، عصبانی شدند و کارها را پس گرفتند. من هم قهر کردم که این قهر نزدیک به یک سال به طول انجامید.
تا روزی که عکس برندگان جایزه جلالآلاحمد را در روزنامهی ایران دیده بودند که من هم آن میان بودم. زنگ زدند و تبریک و دعوتام کردند بروم خانهشان.
این رفتن از پاییز ۱۳۸۷ شروع شد و تا چند ماه پیش از درگذشتشان ادامه داشت.
ساعتها فیلم دارم از روزهای گفتگو با استاد. ساعتها فیلم و صدا دارم از سفرهایی که با هم رفتیم. ساعتها من شاگرد میشدم و ایشان سر شوق و حرف میزدند وووو
هر وقت این عکس را میدیدم که شهرهخانم و استاد عبدالرحمان عمادی دارند میروند و روز تشییعجنازهی ایرج افشار گرفتم، دلم میلرزید و حالا
امروز یک سال از رفتن استاد و سه سال از رفتن همسرشان میگذرد.
آدمها به کجا میروند وقتی خاطراتشان را جا میگذارند؟
https://www.instagram.com/p/CALJIopADFK/?igshid=xw0bkk2m2r7p