
اما زمان جدا شدن فرزندان از مادر فرا میرسد...میراث مادر برای فرزندان اندیشهی نو است...لباسهایی مختص به خودشان که تا پیش از این بر تن هیچکس نرفته
و آنها را از پوشیدن لباس موروثیشان معاف کرده و جسارتی که پسر به کار میبرد تا پدر را صحنه حذف کند...
اندیشهی دیروز اگر به روز درنیاید چیزی جز خسارت برای امروز به بار نمیآورد و بالاخره باید خداحافظی کند.
گرچه هنوز با انسانهایی خودخواه و دگم (همسر دوم کلارا) طرف هستیم و گرچه هنوز عشق قربانی باورهای پیشین میشود (آنجلا و آندره) و... ولی تحول ایجاد شده است... گویا جامعه به برابری نزدیکتر شده است و کمتر، نشانی از سالاری کسی بر دیگری به چشم میآید.
و تغییری دیگر
از نخستین غروب و سپیدهدم، از آغاز آفرینش و زادروز کتابها، این مردانگی بود که با تاریخ همآغوش شده است. اما داستانهای دیگری هم هست؛ حکایتهای پنهان که در نهانخانههای زنان میچرخند...آنچه هرگز نوشته نشده است، زنانه است. ص۳۶۱-۳۶۲
ولی نه اینبار... اینبار راویِ پیونددهندهای متولد شده است که طی مسیر را از ابتدا تا انتها مکتوب میکند، تاریخ دیگر نمیتواند زنانگی عیان را منکر شود... دورانِ بازیگردانی به پایان آمده... دیگر قرار نیست مردی حکم براند و اجرا کند، دیگر بنا نیست زنان با پچپچه و گفتگوی زنانه، مردان را به اعمالِ زنستیزانه ترغیب کنند (مکالمهی زنان در رختشویخانه. فصل پیشدرآمد)... دوران همدوشی و برابری فرا رسیده است.
https://t.me/aamout/16501




