خوبی انتشارات فقط در لذت بردن از انتشار یک کتاب و زنده کردن کلمهها خلاصه نمیشود. وقتی ناشر باشی، خبرها زودتر از دیگران بهت میرسد. انگار کن که همه از دور، ساحل را میبینند و تو چون کنار ساحل ایستادهای، صدای امواج اول میآید و بعد پاهایت خیس میشود از آمدن موجها.
حالا فکر کن سر کتابها هم همینطور است. تجربهاش را چند بار سر چند تا کتاب داشتم. مثلا قبل از این که #پروژه_شادی اینقدر معروف بشود، من پیشلرزههایش را احساس کردهبودم. یا وقتی #من_پیش_از_تو هنوز خیلی همهگیر نشده بود که حس کردم آمدن امواجاش را. حتی چند تا از رفقای روزنامهنگار در جریان هستند که وقتی بهشون زنگ زدم و گفتم «این کتاب خیلی معروف خواهد شد و خیلی خواهان خواهد داشت» لابد توی دلشان بهم خندیدند که «یارو رو ببین!»
اما شد و همانها که اتفاقا بهشون گفته بودم، شدند زنندهی خبر؛ بخوانید پسزننده! که البته در کار ما هرچه خبر منفی بیشتر باشد، کتاب معروفتر و نویسنده، زندهتر میشود.
حالا چرا اینها را نوشتم؟