از دیشب با حمیدخان و #زهرا_توسلی جان هماهنگ شده بودیم که ظهر بیاییم برای چیدن قفسهها و غرفهها.
دیشب ساعت یازده تازه خوابام برده بود که آقافریبرز زنگ زد که #کتابنامه #نشر_آموت آماده شده. آدرس دادم و درست ساعت ۹ صبح راننده زنگ زد که کسی جواب نمیدهد. زنگ زدم به حمیدخان و بک نفس راحت کشیدم که کتابنامه همیشه از واجبات نمایشگاه است.