«عروس چشمه»
مهسا شمسیپور
رمان «وقتی کسی درختهای چهارباغ را بشمارد» نوشته فاطمه سرمشقی سال ۱۳۹۸ توسط نشر آموت منتشر و راهی بازار شد. فاطمه سرمشقی پیشتر به عنوان نویسنده کودک و نوجوان شناخته شده است. او تا کنون حدود ۳۰ جلد کتاب داستانی در حوزه کودکان نوشته و منتشر کرده است. کتاب «سووشون؛ آیینهی روزگار» شامل آشنایی با جامعهشناسی ادبی و تحلیل جامعهشناسی سووشون است که نقطهای درخشان در کارنامه ادبی این نویسنده به شمار میرود. در کتابهای کودک و نوجوان فاطمه سرمشقی، بیشتر به عوالم جن و پری پرداخته میشود. در پی همین خط مشی، کتاب «وقتی کسی درختهای چهارباغ را بشمارد» نیز از این فضا بیبهره نیست. نویسنده درباره خودش میگوید اگر نویسنده نبود و در قرون گذشته زندگی میکرد، بیشک جادوگر میشد! و این را از علاقه وافر خود به افسانه و ادبیات شفاهی موجود در باورهای قدیمی میداند.
رمان، داستانی روایتمحور دارد. داستان یحیی و موجودات شگفتانگیز یک روستای دورافتاده. رمانی برای بزرگسال که از لحاظ ساختار گاهی خود را به رمان نوجوان نزدیک میکند. «وقتی کسی درختهای چهارباغ را بشمارد» نامی است که برای عنوان یک کتاب طولانی به نظر میرسد. عنوانی که میتوانست با توجه به اتفاقات داستان جذابتر انتخاب شود و مخاطب را بیشتر به خواندن داستان مشتاق کند؛ عنوانی کوتاهتر که در ذهن خواننده ماندگارتر باشد. شاید انتخاب این عنوان عجیب و بلند برای داستان عمدی بوده تا مخاطب در انتخاب کتاب تکلیفش با آن معلوم شود و بداند با یک داستان معمولی طرف نیست!
در داستان فاطمه سرمشقی وارد قصهای عجیب میشویم. با دیدن عنوان هر یک از فصلهای کوتاه کتاب که با شمارش اجنه به جلو میرود، توقع داریم با رمانی در ژانر وحشت مواجه باشیم. اما در طول داستان با شیطنتهای نویسنده در دیالوگ و لحن و رفتار اجنه و نیز خونسردی یحیی، داستان به گونهای پیش میرود که میتوان آن اجنههای بامزه را دوست داشت تا اینکه از آنها ترسید. در نقاطی از داستان میتوان رگههای ظریفی از طنز را در بیان نویسنده و رفتار و دیالوگ موجودات ماورائی آن شاهد بود. داستان قصهای اسطورهای و وهمی دارد. مانند داستانهای عامیانه فارسی.
ایدۀ داستان چندان جدید نیست. حتی در برخی قسمتها داستانهای خارجی را برای مخاطب تداعی میکند. آنجا که مهلقا میآید بالای سر نوزاد و بعد از چند بار تلاش ناموفق، بالاخره موفق به ربودن نوزاد دختر از گهواره میشود؛ یا ماجرای سیب جادوشده که با خوردن آن جادو مؤثر میافتد. اما قصه جذاب و پرکشش است. داستانی بناشده بر قلمروهای ناشناخته و موضوعات ماورائی. داستانی که بعد از اتمام کتاب میتوان تا مدتها با اتفاقات آن زندگی کرد. در طول مطالعۀ کتاب، مخاطب پیوسته در تلاش است حقایقی را کشف کند و همین امر او را بیشتر به خواندن داستان مشتاق میکند. رویدادها و اتفاقات ذهن مخاطب را در فرازونشیب فراوان به دنبال خود میکشاند. تصاویر داستان با این که کم هستند ولی به زیبایی در ذهن مخاطب نقش میبندند و ماندگار میشوند. مانند تصویر امامزادۀ وسط قبرستان یا تصویری از دخیلهایی که به شاخههای درخت پشت قبرستان بسته شدهاند؛ تصویر سنگ قبر زنانهای! که روی آن نقش آیینه و شانه حک شده و تصاویر مهتابیهای روی سقف پسخانه و آنهایی که چشمک میزنند؛ هر کدام تصاویر وهمآلود و خوفناکی پدیدآوردهاند که در ذهن ماندگار میشود.
شخصیت «یحیی» به خوبی پرداخته شده است. عواطف و امیال یحیی منجر به حوادث پیدرپی میشود و گاه حتی از دست او خارج است. هیچیک از رفتار او بیدلیل نیست حتی اگر دیگر شخصیتها از درک آن عاجز باشند. برای آنچه انجام میدهد و حتی تغییراتی که در رفتارش بهوجود میآید دلایل واقعی و جبری دارد. یحیی ترکیبی از فردیت و اجتماع است. اجتماعی که از دید دیگران مخفی میماند.
رمان سه راوی دارد. سه راوی که به تناوب در هر فصل حدیث نفس میکنند و داستان را پیش میبرند. در شروع داستان، راوی کودک است؛ داستان را شروع میکند و زیبا و جاندار پیش میبرد؛ حدیث نفس میکند و پرده از روی قصۀ اصلی برمیدارد. راوی دوم مادر کودک «ملیحه» است که در فصلهای مخصوص به خود، از احساسات خودش و اطرافیان میگوید.
راوی سوم پدر خانواده «اسد» است. تنوع راوی در داستان و غیر همجنس بودن راوی دو ایراد اساسی در داستان به وجود آورده است. ایراد اول در لحن است. هر سه راوی با یک لحن داستان را روایت میکنند. همگی با لحن زنانه و بیتفاوت داستان را روایت میکنند؛ در خط اول شروع داستان دیالوگی از پسر بچه آورده شده که مناسب سن و جنسیت آن شخصیت نیست
در فصل اول، راوی پسربچهای دهساله است که تا رسیدن به انتهای فصل و تا زمانی که بابا با عنوان «پسر» صدایش نکرده، به دلیل لحن و زبانی که دارد، دختر پنداشته میشود. راوی سوم «اسد» نیز از این مسئله مستثنی نیست و لحن مردانه در نیامده است. مردی روستایی که بیکار است و در خیالات و امیدِ گنج و ثروت بادآورده جای جای روستا را میکاود. لحن و زبان در هر سه راوی یکدست است. مثل این است که همۀ داستان را یک نفر روایت میکند.
اشکال دوم که راویهای مختلف ایجاد کردهاند، تکرار اتفاقات است. خواننده مجبور است در هر فصل تکرار اتفاق را از زبان هرکدام از راویها بخواند. اطناب در مطالب و تکرار رویدادها در هر فصل در کتاب مکرر دیده میشود. قصه روی یک خط صاف حرکت میکند و با وجود موضوع ماورائی داستان، نقطه اوج و فرود و فرازی که داستان را هیجانانگیز کند، وجود ندارد.
فصل آخر داستان با عنوان «جن آخر» به وسیله «حوا» روایت میشود. «حوا» دختربچه دهسالهای که تنها همان یک فصل را در پایانبندی داستان روایت میکند و داستان را به پایان میرساند. «حوا» در فصل آخر روی تمام دیالوگها و حدس و گمانهای راست و دروغ داستان خط بطلان میکشد و از مهلقا به عنوان یک زن معمولی و عاشق یاد میکند. تا جایی که حرفهای خودش را نیز که در طول داستان زده رد میکند. او جایی در داستان به یحیی گفته بود که میرود جادو را از مهلقا میگیرد و میآورد. یا در جایی گفته بود که مهلقا همه چیز را میداند و باخبر میشود. در پایانبندی داستان نیز بارداری و زایش «ملیحه» مادر خانواده، نمادی از بازگشت به حیات و ادامه زندگی در روستاست که میتواند به باروری زمین و حیات مجدد چشمه و اهالی روستا اشاره داشته باشد.
داستان «وقتی کسی درختهای چهارباغ را بشمارد» قصۀ خواندنی دارد و خواننده را تا پایان داستان و حتی بعد از اتمام کتاب در خود فرومیبرد