زاهو: خوانش صفحه 457-459

به قولِ آقا «نوروزنوسال مال اربابانه!» وگرنه براى ما كه نوكرِ زمين بوديم، چه فرقى مى‌كرد عيد باشد يا عزا. تمام‌وقت يا به طويله‌انبار بوديم يا باغستان يا صحرا.

خندان هر بار كه خسته برمى‌گشتم خانه، چايىِ ننه را نخورده، اشاره مى‌كرد كه به بهانه‌اى، برويم اتاق كه مثلا «فلان چيزه منه بده!»

و بعد كه برايش مى‌آوردم، مى‌گذاشت كنارى و مى‌گفت «آدم اينجا خلوت نداره.»

و راست مى‌گفت. هر طرف سر مى‌چرخاندى، يكى بود كه يا بخواهد باهات حرف بزند يا ننه و آقا، فرمايش داشتند و كارى نبايد انگار تا فردا روى زمين مى‌ماند و گويى، همان‌روز پايان‌روز است. خندان مى‌گفت «كلافه‌اى!»

خونى به گل و گردنم مى‌دادم كه جان بگيرم و كلافه نبيندم. مى‌گفتم «تو خوبى؟»

مى‌گفت «خوبم. فقط خيلى وقتان يه آدمِ غريبه ره ميانِ خودم ببينم.»

مى‌خنديدم و مى‌گفتم «نوم‌اش ره چى برداريم؟»

خندان دندان مى‌گزيد كه «اينجا بگفتى، ديگرجا ره نگويى‌ها.»

حق نداشتيم ما نام انتخاب كنيم. نام، حق ارثى بزرگترها بود. خندان گفت 

«آقا هم هيچى نگويه، ننه مگه يك عمر ول بكنه.»

گفتم «بدانم چكار بكنم.»

گفت «از تو هر كارى بعيد نيست.»

و خنديد و شنا كردم در آبىِ چشمان‌اش و ...

برچسب ها: ,

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو