یک میل بود؛ یک خواهش. یک خیال. خیالی دور و غیرقابل دسترس. وقتی مجوز #نشر_آموت را سال ۸۳ گرفتیم، فکر نمیکردیم هرگز بتوانیم وارد این عرصه بشویم. هراسها همیشه هست؛ بوده و خواهد بود. اما گویی باید این نقش را به عهده میگرفتیم چرا که بر پیشانیمان نوشته شده بود که سهمی داشته باشیم در کتابخوانیتان.
این میل سال ۸۶ جدی شد. هرچه نزدیکتر می شدیم، هراساش بیشتر میشد. گیرم کتاب را چاپ کردیم، پخش چه؟ اصلا چه کتابی چاپ بکنیم که خوانده شود؟
راه افتادیم؛ با کولهباری خرد و سبک؛ سرمان را بالا نگرفتیم که نوک قله را ببینیم. دیدن نوک قله همیشه هراس میآورد. برای همین فقط به جلوی پایمان نگاه کردیم. که نکند سنگی از زیر پا در برود. نکند راه لغزنده باشد. نکند خودمان یا کولهپشتیمان به ته دره برویم.
آمدیم. با عشق آمدیم. راهمان چنان پیش پا میآمد که باور نمیکردیم. در همان آغاز کار، #پخش_ققنوس به یاریمان آمد. دستمان را گرفت. معدود نویسنده و مترجمی هم بودند که اعتماد کردند. قرار گذاشتیم حساب کتابمان سرراست باشد؛ و بماند.
و آمدیم. هر سال یک گام جدید. همان سال اول، پروفسور #عبدالرحمان_عمادی، دفتر وکالت سابقشان را در در اختیار نشر آموت گذاشتند. گام بعدی انبار بود.
بعد نمایشگاه کتاب تهران و رودررو شدن مستقیم با خوانندههایی که نمیشناختیم و یکی یکی به چشمانمان نگاه کردند و صدایمان را شنیدند و ما را خواندند.
آن وقت نمایشگاههای استانی شروع شد. روند کار روز به روز سختتر شد؛ چرا که انتشار یک کتاب سادهتر از قاچ کردن یک هندوانه است اما اینکه هندوانهای که قاچ میشود، آیا به دهان شیرین خواهد آمد یا ... همهی سوالها از همانجا آغاز شد.
امروز که اینها را مینویسیم بیش از ۲۲۰ عنوان کتاب چاپ اولی داریم و بیش از ۵۴۰ عنوان کتاب تجدیدچاپی. معتقد نیستیم همهی اینها گلِ سرسبد بودهاند. ما هم اشتباه کردهایم. ما هم کتاب ناخوب منتشر کردهایم اما املای نانوشته غلط ندارد. نوشتیم تا شما غلطها و اشتباهات ما را بگویید و گفتید. خواستههایتان را با جانِ دل شنیدیم. سختگیریمان را بر سر انتخاب کتابها و آمادهسازی و ویرایششان بیشتر کردیم تا امروز. و ممکن است سال دیگر یا سالهای بعدتر، حتی گام امروز را هم پر از خطا ببینیم اما آدمی زنده است به رفتن. به بیدار شدن هر روزه. قرار نیست همیشه در شب راه برویم؛ روز هم در پی است.
امروز اگر قد علم کردهایم با پشتوانهی حضور شماست. وقتی عکس میفرستید که نیمی از کتابهای نشر آموت را در کتابخانههایتان دارید، هم خوشحال میشویم و هم بیشتر میترسیم؛ بیشتر از حتی روزهای آغازین. میترسیم که نکند اشتباهی بکنیم و کتاب بعدی مناسب حال و هوای شما نباشد. میترسیم که نکند سهلگیری ناخواستهای بکنیم و شما دیگر دوست ما نمانید.
آموت با شما زنده است.
و ما هنوز کودک خردسالی هستیم که فکر میکنیم اگر جوان بشویم، کارهای بزرگ و بزرگتری خواهیم کرد. وارد #ده_سالگی شدن شاید برای یک آدم ۲۰ ساله و ۳۰ ساله و ۴۰ ساله و ... خندهدار باشد اما برای ما که تازه دارد ده سالمان می شود، خیلی است. قول میدهیم بهتر از اینی باشیم که هستیم.
کلمهها بر شما مبارک.