یادداشت‌های یک کتابفروش (15)

بايد از چشم‌هاي‌شان مي‌فهميدم خواهر و برادرند. گاهي بين ساعت شش‌ونيم تا هفت‌ونيم كتابفروشي غلغله مي‌شود و آدم خودش را مي‌بازد. تنها هم كه باشي،‌ نمي‌داني كتاب حساب كني يا با كسي حرف بزني يا سوالات مخاطبان را جواب بدهي و ... همين مي‌شود كه دو تا خواهر و برادر را اشتباهي دوست‌دختر دوست‌پسر مي‌بيني و بعد خجالت‌زده مي‌شوي.

البته خيلي ماجراي پيچيده‌اي نبود. با چشم‌هاي مهربان‌اش آمد و گفت «چقدر اين كتاب‌هاي پالتويي نشر هرمس ارزان هستند.»

گفتم «خيلي. اما اميدوارم در تجديدچاپ خيلي گرون نشوند.»

گفتم «شماره‌تون رو داريم در سيستم؟»

گفت «چند روز قبل خريد داشتم»

يعني همكارانم شماره‌اش را گرفتند. گفت «كتاب‌هاي نشر آموت تخفيف نداره اينجا؟»

مي‌خندم و مي‌گويم «بستگي داره چند تا از كتاب‌هاي نشر آموت برداري؟»

مي‌گويد «كتاب‌هاي خودتون رو مي‌خوام بردارم.»

مي‌گويم «بردار. اگر حواس‌ام باشد و متوجه باشم كتاب‌هاي نشر آموت را اغلب تخفيف مي‌دهم.»

مي‌رود و با هم مي‌آيند. كتاب‌هاي‌شان را جداجدا گذاشته‌اند. با ترس مي‌پرسم «با هم حساب كنم يا جدا جدا؟»

مي‌گويد «با هم. هرچي مادربزرگ‌مون عيدي داده، آورديم كتاب بخريم.»

اين ترس عكس گرفتن از دختر و پسرهاي جوان كه با هم به نمايشگاه‌ها مي‌آمدند و نمي‌خواستند ازشان عكس گرفته شود، انگار در تن‌ام جا مانده بود تا وقتي گفتم «آخه!»

پسر زيركانه مي‌گويد «خواهر برادر هستيم. هر دو دسته يك خانه مي‌روند. اگرچه اون دسته مي‌رود كتابخانه‌ي اتاق خواهرم و اين دسته مي‌آيد كتابخانه‌ي اتاق من.»

كتاب‌ها را مي‌گذارم توي كيسه‌ي پارچه‌اي و مي‌دهم بهشان. مي‌گويم: «اجازه هست ازتون عكس بگيرم؟»

مي‌گويند «حتما.»

و مي‌گيرم و مي‌روند؛ اگرچه حس مثبت‌شون هنوز مانده اينجا.

راستي شما هم كتابخانه مستقل داريد براي خودتان؟

https://www.instagram.com/p/BvzVYwLnkVD/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=e9jtouaec6px

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو