دارم كتابهای فرگل را حساب میكنم كه دو فرشته به نام آقای پدر و خانم مادر، كنارش ايستادهاند و توی دلم عشق میكنم كه چه محافظانی بهتر از اين دو فرشتهی عزيز و بزرگوار، كه میبينم خانمی با مهری در نگاه و لبخندی بر لب و روحی جاری، دورتر ايستاده به نوبت. كمتر شده اينجا نوبت بمانند دوستان كه حكايت نمايشگاههای كتاب فرق دارد با كتابفروشی، و آدم با آرامش كامل میآيد در كتابفروشی و كتابهايش را انتخاب میكند و بعد با آرامش پولاش را میدهد و میبرد. فرگل و خانوادهاش عكسيادگاری میخواهند. از تيناجان خواهش میكنم ازشان عكس بگيرد تا من اين فرشتهی در نوبت را معطل نگه ندارم.
میآيد و كتابهايش را نگاه میكنم؛ همهاش ايرانی. میگويد «خواهرم به واسطهی من با صفحهتون آشنا شده و خواسته كه فقط برايش ايرانی بخرم.»
میپرسم: «چرا خودشان نيامدند؟»
میگويد: «آلمان زندگي میكند. خانوادهام همه اونجا هستند. با اينكه بيستساله اونجا زندگی میكنه اما كتاب ايرانی زياد میخوانه. خودش ليست رو انتخاب كرده و گفته برايش بگيرم.»
جدا از اينكه خوشحال میشوم دوستی خارج از کشور هم داريم، خوشحالم ليستی كه انتخاب كرده، همهاش ايرانی است. میگويم «خيلی از مخاطبان پيام میدهند كه ارسال به خارج از كشور داريم يا نه؟ و متاسفانه خيلی گران درميآيد هزينه پستشان.»
خانم میگوید «تازه كتابهایی كه اونجا هم میرود، شامل ماليات هم میشود.»
میگويم «بله میدانم.»
كتابهای «خاما» و «بيوهكشي» را میدهد كه برای خواهرش بنويسم به يادگار. مینويسم «برای الناز مهربان، كه فارسی میخواند.»
راستی شما میدانستيد به نسبت قيمت كتاب در جهان، كتاب در ايران خيلی ارزان است؟
#یادداشتهای_یک_کتابفروش
https://www.instagram.com/p/BwM9YmpHSmN/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=180qp8vnniamn