یادداشت‌های یک کتابفروش (17)

خانم همسايه هفته‌ای يک بار می‌آيد. هر بار هم انگار عجله دارد. نيمی از خودش را داخل كتابفروشی می‌آورد و نيمه‌ی ديگرش گويی ميل دويدن و فرار دارد سمت شلوغی خيابان.

اولين بار كه آمد، كمی آرام‌تر بود. چشمانش تنها بخش وجودی‌اش بود كه نمی‌دويد. آرام بود. موج نداشت. سكوت داشت و می‌خواست حرف بزند.

گفت: فقط می‌شنوم.

گفتم: فقط كتاب صوتی؟

گفت: يا كتاب صوتی يا آهنگ بی‌كلام.

گفتم: چه جالب.

گفت: فقط وقتی در حال رانندگی هستم يا در حال آشپزی، كتاب می‌شنوم.

پرسيدم: بقيه اوقات؟

جواب داد: آنقدر مريض دارم كه نمی‌رسم به خودم حتی.

خيلی دوست داشتم وقتی داشت و می‌توانستم ساعت‌ها بنشيند و بگويد. حس می‌كنم چه سوژه‌ی خوبی هست برای یک رمان. می‌شود تخيله‌ی اطلاعاتی‌اش كرد. بايد زندگی جالبی داشته باشد. می‌گويم: گاهی سر بزنيد لطفا.

می‌گويد: به يك شرط!

می‌گويم: چه شرطی؟

می‌گويد: فقط به عشق دو نفر می‌توانم بيايم هفته‌ای یک بار بهتون سر بزنم.

سوال‌ام خيلی عجيب نيست اما خجالت می‌كشم بپرسم: دو نفر؟ كی؟

می‌گويد: اگر از آرمان سلطانزاده و آنالی طاهريان، هر هفته يک كتاب صوتی بياوريد، هفته‌ای يک بار می‌آيم پيش‌تان.

می‌پرسم: يعنی اينقدر دوست‌شان داريد؟

می‌گويد: آنقدر كه صدای‌شان آسمانی است.

و ما مانده‌ايم با اين موسسه آوانامه چطوری قرارداد ببنديم كه از اين دو صدا آسمانب، هفته‌ای يک كتاب بياورند.

راستی شما هم كتاب صوتی می‌شنويد؟

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو