رفیقمان حسن محمودی این مدت زیاد اومده کتابفروشی آموت. با مهربانوجاناش میآیند و گپ میزنیم. حسن را بیست و چند سالیه میشناسم؛ از وقتی مجموعه داستان اولش منتشر شده بود (وقتی المیرا خواب است) و اسمش را زیر شیشهای میز محمد محمدعلی داستاننویس دیدم در ساختمان گیو. نوشته شده بود حسن محمودی، نشر آسا.
بعد هم که به واسطه احمد اکبرپور رفیق شدیم با هم. یه چند وقتی دبیرم بود در اولین دورهی روزنامهنگاریام. اوایل سربازیام بود و مدام مطلب مینوشتم و با نویسندهها مصاحبه میکردم و مطلب مختلف ترجمه میکردم و در روزنامه مناطق آزاد منتشر میشد. دبیر فرهنگ و هنر اونجا سپیده زرینپناه بود و مسوول صفحات ادبیاش حسن محمودی.
حسن مجرد بود و چند باری من و محسن و مهرافروز رفتیم خانهاش. حسن عاشق آشپزی بود و من عاشق شنیدن قصههای حسن، وقتی زنگ میزد خوابگاهام.
زمان مثل اسب دوید و دورمان کرده از هم ولی این روزها باز زیاد همدیگه رو میبینیم.
حسن دیروز از دیدن لیست پرفروشهای کتابفروشی آموت تعجب کرده بود. گفتم چرا تعجب؟
گفت آخه همه فکر میکردیم در کتابفروشی هم مثل نشر، رویکردت توجه به رمانهای پرفروش خارجی خواهد بود؛ خجالت کشید بگوید عامهپسند.
خندیدم و گفتم: خب؟
گفت: آدم تعجب میکند میبیند کلی رمان و داستان کوتاه ایرانی اینجا پرفروش شده.
گفتم: مثلا؟
گفت: مثلا همین بیژن نجدی و شهرام رحیمیان و محمد شریفی و عباس معروفی و امیرحسن چهلتن و زویا پیرزاد و سیمین دانشور و پربنوش صنیعی و رضا جولایی و بهنام ناصح و فریبا کلهر و
گفتم: مگه اینا پرفروش نیستند؟
گفت و گفتم و گفت و گفتیم و
راستی مگه ما کتابفروشها یک کتاب را پرفروش میکنیم؟
https://www.instagram.com/p/Bx9bXAwBNk1/?igshid=1tkbbkvkikc6k