محکم کتاب را به طرفاش گرفتم و گفتم «این!»
دنبال #انسان_و_سمبل_هایش آمده بود و بعد رفته بود دنبال #دنیای_سوفی و وقتی هم مرا دید، گفت «بخش عرفانتان کجاست؟»
کتاب #تاریخچه_خصوصی_خانه را از روی همان میز جلوی کتابفروشی برداشتم و محکم به دستاش دادم و گفتم «این!»
گفت «آخه چرا این؟»
گفتم «برای خودت میخواهی یا برای کسی؟»
گفت «برای کس دیگهای خواستم اما اینطور که شما محکم گفتید این، یه دونه هم میخوام برای خودم بردارم.»
سر تکان دادم و گفتم «اگر دوست نداشتی، برگردان به خودم.»
گفت «آخه #هدیه_تولد دارم میبرم.»
جلوی نگاهاش به کتابهای دیگر را گرفتم و گفتم «بهتر! بهش بگو یه کتابفروش دیوانه پیدا کردم که گفت اگر این کتاب را دوست نداشتی، میتونی ببری با هر کتاب دیگهای که میخواهی عوض کنی.»
رفت به فکر. تنهایاش گذاشتم و برگشتم سمت میز خودم. بعد یادم افتاد داشتم میرفتم برای خودم چایی بریزم که دیده بودماش و این گفتگوی کوتاه، باعث شده بود فراموش کنم چرا آنطرف میرفتم. دوباره برگشتم سمت آشپزخانه. مردد ایستاده بود. گفت «نگفتید چرا این؟»
گفتم «چون تجربه بهم ثابت کرده ۸۰ درصد خانمها و ۹۹ درصد آقایون عاشق این کتاب میشوند.»
گفت «چقدر با اطمینان میگویید!»
گفتم «چون علم غیب دارم.»
گذاشتماش توی خماری و رفتم سمت سماور. از همانجا گفتم «پشتجلدش رو بخوان خب.»
گفت «کی هست این شادمهر راستین؟»
گفتم «نویسندهی فیلمنامهی یه حبه قند. البته نویسندهی این کتابی که بهت دادم بیل برایسون هست و مترجماش هم آقای علی ایثاریکسمایی اما شادمهر راستین هم مثل من و ۹۹ درصد مخاطبان عاشق این کتاب شده.»
خواند. گفت «شادمهر راستین را که نمیشناسم اما این دنیای سوفی که من دنبالاش بودم، اسماش این پشت اومده.»
گفتم «تردید نکن مرد! این کتاب یک #تاریخ_تمدن کوچک است. تمام اتفاقاتی که در طول تاریخ در محدودهی اتاق، اتاق خواب، اتاق کودک، راهروها، راهپلهها و هرچیز مرتبط به خانه، رخ داده، در این کتاب با زبانی شیرین و داستانی، میتوانی بخوانی.» کتاب را برداشت. دو تا هم برداشت. یکی برای برای خودش و یکی برای دوستاش. نگاهام کرد. هنوز تردید داشت. سر تکان دادم. گویی میفرستادماش به میدان مبارزه. گفتم «نترس! برو به مصاف این کتاب. لذت خواهی برد از این مبارزه.»
واقعا اینقدر سخت است روبرو شدن با کتابهای ناشناخته؟
https://www.instagram.com/p/B5x9aKQprNM/?igshid=1rx37s2xeijbo