روزنامه ملت ما (شهروز بیدآبادی مقدم): محمداسماعیل حاجیعلیان متولد1359 است و کارشناسی ارشد مرمت اشیاء تاریخی دارد. از سال 1383 کارمند حوزه هنری شده است و در حال حاضر معاون آموزش و پژوهش حوزه هنری استان سمنان است.
صمیمی است و خوش خنده. راحت گرم میگیرد و روان حرف میزند. گویی که حرفها را از روی کتاب بخواند. خودش را اینگونه معرفی میکند: «فرزند آخر خانواد هستم. پدرم شاعر بود و دیوان شعر داشت. مادرم با اینکه ما را خیلی دوست داشت، اما اصلاً به هنر علاقمند نبود. هشت بچه بودیم که از این میان سه نفر از پسرها به سوی هنر کشیده شدیم: برادر بزرگم و برادر وسطی - که شهید شد - و من. استاد دانشگاه هستم اما تا به حال برای جذب اقدام نکردهام. با همکلاسی دوران ارشدم ازدواج کردهام و یک دختر شرین به نام آریاناماه دارم. ادبیات عامه مردم دغدغه من است. خیلی به آن میپردازم. و کار پژوهشی بیشترین کاری است که تا به امروز انجام دادهام.»
برای شروع، چه شرایطی منجر به نوشتن سمفونی بابونههای سرخ شد؟
سمفونی بابونههای سرخ، دغدغه آکادمیک من بوده است. من مرمت اشیاء تاریخی خواندهام و پایاننامهام درباره پنجاه سال مرمت کاخ چهلستون اصفهان بود. سه سال و نیم بر روی کاخ چهل ستون به دنبال مرمت نقاشیها بودم. به همین جهت بر روی نقاشیها مطالعات گستردهای کردم. میخواستم زحمات نقاشان برای مردم بیشتر مشخص شود. هنر تجسمی ابزار خوبی برای بیان هنر است اما ما مردم ایران بیشتر با ادبیات آشنا هستیم. حتی در نقاشیهایمان، نقاشیهایی که به موضوعات تعزلی میپردازند، بیشتر خریدار دارند. روی همین اصل احساس کردم که پیوند ادبیات و هنر موجب میشود آشنایی با ادبیات، این زحمات را ماندگارتر کند. برای همین به ذهنم رسید که این کار را انجام بدهم. در حقیقت من داستان کوتاهنویس بودم. سال 75 – 76 یک رمانی را شروع کردم و نیمه کاره ماند. از این لحاظ برای من تجربه بدی بود. بعد از آن با عوض شدن فضای ذهنیام، دیگر به آن رمان دست نزدم. یک جورهایی کشش به سمت رمان نوشتن برایم خیلی سخت بود. اما داستان کوتاه کار میکردم. به نوعی با خودم کلنجار رفتم تا شروع به رمان نوشتن کنم. اما قصه سمفونی بابونههای سرخ از همان زمان که داشتم بر روی نقاشیها کار میکردم، در ذهنم شکل گرفته بود و قبل از نوشتن، آن را بارها و بارها در ذهنم مرور کرده بودم. عرفانی که در دوره صفویه است، عرفان عجیب و غریبی است. آن را در این رمان آوردهام و در بستر ادبیات، دوباره بازنماییاش کردهام. چیزی در حدود شش ماه اولین نسخه نوشتار رمان طول کشید. بعد از آن هم چیزی در حدود 5 - 6 ماه بازنویسیاش کردم. بعد اثر در حدود دو سال و اندی در وزارت ارشاد منتظر ماند. این امر موجب شد که تا حدی به کار ضربه بخورد. چرا که زمانی که کار بیرون آمد، قهوه تلخ نیز بیرون آمده بود. همانگونه که میدانید سفر در زمان دستمایه این سریال بود. اگرچه سفر در زمان موقعیت جدیدی نیست اما از آنجاییکه دوباره به یاد مردم آمده، احتمال دارد این تصور شکل بگیرد که رمان سمفونی بابونههای سرخ از این سریال وام گرفته است. حال اینکه این اثر سه سال قبل از نوشته شدن سریال قهوه تلخ نوشته شده است.
شما یک مجموعه داستان کوتاه به نام «قربانی» دارید. اما وقتی یک نویسنده داستان کوتاه بخواهد اولین رمانش را چاپ کند، باز هم کتاباولی حساب میشود. کتاباولی بودن چه دردسرهایی دارد؟
یک خوشبختی خیلی بزرگ داشتم و آن اینکه یوسف علیخانی - که در چند جشنواره به عنوان داور داستان کوتاه حضور داشت - کارم را پسندید. در جشنوارهای به نام بالاتر از زلالی در اصفهان، آقای علیخانی را دوباره دیدم. به ایشان گفتم که یک مجموعه داستان دارم. ایشان هم گفتند: «بیاورش! اما اگر رمان بیاوری، بهتر است!» به نوعی ایشان، من را در چاه رماننویسی انداختند.
میخندد و ادامه میدهد: در همان زمان، آقای مجید قیصری یک کارگاه داستاننویسی برای کودک و نوجوان در سمنان داشتند. من هم میرفتم و از فضا استفاده میکردم. آقای قیصری موارد زیادی را یاد دادند که یکی از آنها قاببندی بود. هنگامی که قاببندی را شناختم، سمفونی بابونههای سرخ کامل شد و شروع به نوشتنش کردم. خوشبختانه من در مسیر رمان نوشتن با دو عزیزی برخورد کردم که کمک بسیاری به من کردند و واقعاً از این دو بزرگوار ممنونم.
کمی در مورد چیستی تکنیک قاببندی توضیح بدهید.
تکنیک قاببندی، تکنیک خیلی خوبی است که اولین بار در دون کیشون استفاده شد و بعدها همینطور تکرار شد و تا به امروز همچنان یکی از تکنیکهای خوب برای اعتبار بخشیدن و یا بی اعتبار کردن رمان است. اتفاقی که در قاببندی میافتد این است که باورپذیری را برای مخاطب ملموستر میکند. قاببندی به واقعیت گریز زدن است. در رمانهای ایرانی، دیلماج از همین تکنیک استفاده کرده است.
چه شد که به نوشتن روی آوردید؟
من از بچگی این آرزو را داشتم که نویسنده بشوم و الان دارم در جهت تحقق آرزویم گام برمیدارم. 11 – 12 ساله بودم که بریدههای روزنامه را برمیداشتم. شخصیتی را که در این داستان بود برمیداشتم و کارش را عوض میکردم و به داستان دیگری میبردم. از آن سالها، یک مجموعه از 13 داستان کوتاه به این شکل دارم. اگرچه بیشتر موجب خنده است اما به هر حال از همان زمان به نویسندگی علاقمند بودم. درایت پدرم خیلی به ما کمک کرد. پدرم همیشه به من میگفت که تابستانها به سر کار برو و کل پولت را برای خودت خرج کن. و همین شد که من از چهارم – پنجم ابتدایی هر سال تابستان به سر کار میرفتم و با همان پول کمی که از کار کردن به دست میآوردم، کتاب میخریدم. آن رمانی که نیمه کاره رها کردم نیز، شروعش از 17-18 سالگی بود. یک رمان چهارفصلی که همه عناصرش را چیده بودم اما به هرحال نیمه تمام ماند.
سبک خودتان را چگونه میبینید؟
من تا حالا نتوانستم سبک خاصی برای خودم در نظر بگیرم. من نقاشی هم انجام میدهم. اما در نقاشی هم نتوانستهام که روی سبک خاصی کار کنم. حتی اگر اکشن پینتیگ هم کار کنم (که نباید جز رنگ چیز دیگری باشد) باز هم آن را فیگوراتیو میکنم! به نظرم حد و مرز سبکها باعث محدودیت برای آدم میشود. اینکه بدانیم هر سبک چه ویژگیهایی دارد به اینکه هر چه بهتر حرف مورد نظرمان را مطرح کنیم، کمک فراوانی میکند. خیلی سعی کردم که به بعضی از سبکها نزدیک بشوم اما هیچ وقت نتوانستهام حتی یک داستان کوتاه را هم در قالب یک سبک تمام کنم. نمیدانم شاید آدمی هستم که خیلی در قالب چارت قرار نمیگیرم. کار اداریام هم به همین شکل است. کلاً زندگیام به همین شکل است. (میخندد)
وضعیت ادبیات ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
در ادبیات صد سال اخیر ایران، اتفاقات خوبی افتاده است. برای ما هنوز سنت روایت وجود دارد. هنوز دغدغه مردم ما شنیدن قصه است. با هر کسی صحبت میکنیم و میگوییم فلان رمان خیلی رمان خوبی است، میپرسد که قصهاش چیست؟ همه به دنبال قصه هستند. چرا که یک عمر با قصه جلو آمدهاند و زیبایی یک رمان یا داستان را در قصه آن میدانند. برای همین در طی سالهای اخیر و به خصوص در این بیست سال اخیر، تلاشهای خوبی شده است. نگاههای خوبی به ادبیات شده است و ادبیات کم کم دارد جای خودش را پیدا میکند. اما متأسفانه وضعیت مخاطبان، وضعیت دلبخواه نیست. یه این معنا که سیر داستاننویسی ایران رو به پیشرفت است اما سیر مطالعه این اندیشهها و داستانها کمتر است. به این معنا که ما هنوز از دوره گذار عبور نکردهایم و به دورهای نرسیدهایم که خودمان بخواهیم حرفمان را بزنیم. هنوز هم ادبیات کشورهای دیگر جزء پرفروشها است. یکی از دلایل آن این است که شاید ما با ساختار زبان و فرم داستان خیلی بازی کردهایم. اما اتفاقی که میافتد این است که ما هنوز نتوانستهایم که قصه محور بودن ایرانیها را عوض کنیم. به این معنا که هنوز هم که هنوز است رمانی که قصه جذابی داشته باشد بیشتر مورد توجه است تا رمانی که ساختار منسجم یا نثر زیبا و یا فضاسازی مناسبی داشته باشد. به نظر من ادبیات ایران در حال پیشرفت است و بیشتر از این پیشرفت خواهد کرد؛ چرا که این دوره گذار در حال تمام شدن است و داریم به ثبات میرسیم.
به عنوان پرسش پایانی، کتاب جدید چه در دست دارید؟
بر این باورم که اگر از نویسندهای، چند رمان تاریخی پشت سر هم منتشر شود، نویسنده را رمان تاریخینویس تلقی میکنند. به همین جهت، بعد از رمان سمفونی بابونههای سرخ، رمان «چهار زن» را کار کردهام. این رمان، جایزه اول رمان ماندگار (جایزه رمانهای چاپ نشده) را گرفته است و الان در وزارت ارشاد منتظر گرفتن مجوز است. یک رمان دیگر نیز نوشتهام به نام «مقام گورخانه» که کتابی تاریخی است. کتاب با نشر آموت مجوز گرفته است و قرار بر این است که در سال آینده منتشر شود.