«عروس بيد» مجموعه داستان جديد يوسف عليخاني است كه از يك هفته گذشته در قفسه كتابفروشيها جاي گرفته است. عليخاني كه داستانهاي اين كتاب را هم مانند دو اثر قبلياش، درباره زبان و فرهنگ ديلمي نوشته است، شهرينويسي را جريان رايج داستاننويسي امروز ميداند و از تلاشش براي بومینويسي سخن ميگوید: نمیگذارم «میلک» زیر آب برود.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، همزمان با انتشار مجموعه داستان «عروس بيد»، تازهترين اثر داستاني عليخاني، از سوي نشر «آموت»، «اژدهاكشان»(كتاب برگزده جايزه ادبي جلال آلاحمد) و «قدم بخير مادربزرگ من بود» او نيز در همين انتشاراتي به چاپهاي چهارم و سوم رسيدند.
وي در اين مجموعه نيز از گويشهاي محلي و زبان ديلمي بهره گرفته است.
در «عروس بيد»، دغدغههاي انساني نويسنده نیز، آنجا كه موضوع اراده و خواستهاي انساني براي شكلگيري باورها مطرح است خود مينمايد و در فضاهاي متنوع قصهها، با عاديترين روابط و باورهاي آدمهاي روستايي نمود يافته است.
درباره اين كتاب «ايبنا» با عليخاني گفتوگويي كوتاه انجام داده كه در ادامه ميخوانيد:
زبان ديلمي در داستانهاي «عروس بيد» با فرمي جديد شكل يافته و به گونهاي سادهتر نسبت به دو مجموعه داستان قبليتان به كار رفته است. چرا؟
من اين تلاش را از 15 سال پيش آغاز كردهام كه تا به امروز هم ادامه داشته. امروز در حالي كه همه شهري و خوشخوان مينويسند، من دوست دارم اينگونه بنويسم و سعيام بر آن بوده تا زبانم محلي بماند و اين زبان و لحن همچنان حفظ شود.
در گفتوگوهاي قبليتان با «ايبنا» از فضايي وهمآلود در قصههاي اين مجموعه سخن گفتهايد، كه البته اين فضا در برخي داستانها ديده ميشود، چنين فضاهايي را با چه ذهنيتي به داستانهايتان وارد كردهايد؟
هر بار میشنيدم كه يك روستایی از «ميلك» مرده، حالم بد ميشد و قصهای مینوشتم. من خواب آدمها و اتفاقات امروز را در فضاهاي روستا «ميلك» ميبينم و جالب است كه وقتي كتابهايم منتشر ميشوند، تا مدتي ديگر خواب نميبينم. بيشترين قصهها را براساس همين خوابها نوشتهام.
توجه به افكار جمعيت عادي روستا را با چه انگيزهاي پي گرفتيد و به دنبال چه چيزي بوديد؟
من از بچگي كتابهاي روستانويساني كه به شهرها آمده بودند، مانند ساعدي يا بهرام حيدري را ميخواندم و ميديدم كه خيلي از آنان دغدغه روستايي نداشتند. البته به طور كلی در ادبيات دهه 40، ادبيات روستايي دنبال حق و ناحق و اين جور معادلات بود و نويسندگان در نهايت درباره ارباب و رعيت مينوشتند. چيزي كه جامانده بود، افكار ساده مردم عادي و پيرزنها و پيرمردها بود.
آيا در بيان باورهاي مردم روستايي كه ممزوجي از خرافه و اعتقاد به مذهب است، به ابراز ديدگاهي هم نظر داشتيد؟ چون در برخي روايتهاي اين كتاب ردپايي از توجه به نقش انسان و اعتقادات او در تعالي زندگياش ديده ميشود.
من در موقعيت يك نويسنده ماجرا يا اتفاق را ميبينم و آن شخصيت داستاني برايم زيباست و به دنبال بيان كردن يك امر اخلاقي نيستم. هميشه دوست داشتم يك حرف متفاوت برای ديگران داشته باشم و قصهاي تازه تعريف كنم.
بخشي از يك داستان اين كتاب كه در پشت جلد كتاب آمده، اينگونه نوشته شده:
«دخترم بيامده زنت بشود. صداي سگي آمد از يك جاي آبادي. دختر خنديد و مهربان، من را برد توي چشمهايش...
فكر كردم هنوز كفن پري نبايد پوسيده باشد. دختر تيز نگاه ميكرد. افسار قاطر را چرخاندم به راه. پاهايم يخ كرده بود.
پيرزن برگشت طرف باغستان. قاطر مدام چهار دست و پا ميكوبيد زمين. دختر راه افتاد دنبالم. پيرزن دور ميشد. قاطر ميخواست فرار كند از افسار دستم. خنديدم به دختر:
كسي نداري بدانه بخواهي زنم بشوي؟»
پناه بر خدا، آقار غار، هراسانه، جان قربان و عروس بيد، نام برخي داستانهاي اين كتابند.
«عروس بيد»،نوشته يوسف عليخاني، به شمارگان 2200 نسخه از سوي نشر «آموت» منتشر شده است و طرح روي جلد آن اثر جواد آتشباري است.
اين كتاب 189 صفحهاي با قيمت 4000 تومان در بازار نشر ارايه ميشود.