حمیدرضا امیدی سرور: حكايت اين چند روز تعطيل، با به دست گرفتن كتاب «معجون عشق»، سير و سفري بود به دنياي داستانهاي عامه پسند و روزگار خوش نوجواني. داستانهايي كه سالهاي سال همدم امثال من بودند و ما را با خود به دنياي قصهها بردند، عشق كتابخواندن را دل ما كاشتند و مهمتر از آن عادت خواندن را در ما به وجود آوردند.
فراموش نميكنم كه آن سالها، شبهاي امتحان كه ميشد از ترس بزرگترها كه مدام ميگفتند: چرا به جاي درس مدرسه، اين كتابها را ميخواني؟ و يكي دوبار هم آنها را از دستم گرفته و پاره كرده بودند؛ مخفيانه در گوشه دنجي مشغول خواندن ميشدم. وقتي بخشهاي حساس و پرهيجان كتابها ميرسيد كه واقعا زمين گذاشتن آنها سخت بود، از ترس اينكه مبادا كسي سر برسد - كتابها را كه خوشبختانه اغلب جيبي بودند و راحت ميشد پنهان كرد- آنها راميزدم زير پيراهنم و در دستشويي خانه ميخواندم!
تا اواخر دههي شصت در پيادهروي راستهي كتابفروشيهاي انقلاب پر بود از بساط دستفروشهايي كه كتابهاي جيبي عامهپسند ميفروختند. توي لالهزار سر كوچه ملي دكهي كتابفروشي بود كه اين كتابها را كرايه هم ميداد و من بيشتر مشتري آنجا بودم. پول توجيبي دوران نوجوانيام كفاف خريد كتاب نميداد؛ هم اينكه هفتهاي حداقل سه تا كتاب ميخواندم و هم اينكه تازه انقلاب شده بود و اين كتابها ديگر چاپ نميشدند و به همين خاطر بازار سياه پيدا كرده و قيمتهاي بالايي داشتند. البته بودند كتابها كه بسيار دوست داشتم و فكر خريدن آنها دست از سرم برنميداشت و هرطور بود با سر زدن به جيب پدر و كيف مادر پول خريدشان را جور ميكردم! كه هنوز هم تعدادي از آنها را دارم و تعدادي را هم در يكي از اسبابكشيها، كسي كه براي نقاشي خانه آمده بود كتابخوان از كار در آمد و كف رفت. جالب اينكه طرف سراغ سري كتابها گلشيري، ساعدي و گلستان كه بسياري از آنها چاپ اول و قديمي آنها بود، نرفته و به جاي آنها كتابهاي ر.اعتمادي و امير عشيري، حسينقلي مستعان و جوادفاضل را برده بود. اين هم نشانهاي براي اينكه چنين كتابهايي چقدر مخاطب دارند!
بگذريم در دوره نوجواني روال عادي براي من كرايه كتاب بود و البته دست به دست كردن با دوستاني كه از قضا همين كتابها باعث دوستي ما شده بود. ر.اعتمادي، امير عشيري، ميكي اسپلين، جيمز هادلي چيز و... نامهاي دوست داشتني ما در آن سالها بودند كه چه روزهايي را با آنها شب كرديم و چه شبهايي را با قصههايشان به صبح رسانديم.
اگر چه مدتهاست كه اين كتابها ديگر پاسخگوي انتظارم از ادبيات نيست، اما اين مسئله در نظرم چيزي از ارزش و ضرورت وجودي چنين آثاري كم نميكند. چه بسا كه اگر اين كتابها نبودند هيچ بعيد نبود امروز همچون بسياري با كتاب بيگانه بودم و حتي دوخط روزنامه كه ميخواندم حوصلهام سرميرفت و يا خوابم ميگرفت.
حقيقت اينكه ادبيات عامهپسند گذرگاه بسيار خوبيست هرچند كه در عين حال، توقفگاه بسيار بدي هم ميتواند باشد. بايد از آنها بهرهي لازم را گرفت و پس از مدتي از آنها گذر كرد. در ادبيات هر كشوري چنين آثاري ضرورت دارد، درست مثل ادبيات ميانه كه هم مخاطب خاص ميخواند و هم مخاطب عام و البته ادبيات جدي كه بايد پلهي بعدي اين حركت رو به جلو باشد.
با اين حساب نهايت كم لطفيست كه چنين آثاري و تلاش نويسندگانشان را بي قدر منزلت بدانيم، كه ادبيات داستاني بدن آنها بيشك چيزي كم خواهد داشت. رويكرد يوسف عليخاني در توجه به ادبيات عامه پسند و تلاش براي شناساندن درست نويسندگانش حركتي به جا و در خور تقدير است، به خصوص اين كه در تمام اين سالها اغلب صاحبنظران با بيتوجهي از كنارشان گذشتهاند و حتي پرداختن به آنها را كسر شأن به حساب آوردهاند. هركدام از اين طيفها مخاطبان خاص خودشان را دارند و نويسندگانشان هم جاي يكديگر را تنگ نميكنند. نه نويسنده آثار جدي ادبيات ميتواند مخاطبان پاورقيها را از دستشان بگيرد و نه پاورقينويسان مخاطبان حرفهاي ادبيات را ميتوانند جذب كنند. با اين اوصاف اين همه واكنش منفي از سوي برخي دوستان نويسنده نسبت به ادبيات عامهپسند، جز اينكه به پاي حسادت به خواننده داشتن آثارآنها گذاشته شود، هيچ تصور ديگري را نميتواند به وجود بياورد.
ظاهرا عليخاني هم براي اين كتاب كم از سوي دوستان به اصطلاح روشنفكر(!) فحش نخورده است، اما چه باك كه راه را درست آمده و اين هم جزو ادبيات ماست. در اينجا بايد از «علي رضا محمودي» نيزياد كرد كه در سالهاي اخير جسته گريخته درباره ادبيات عامهپسند نوشته است، اما با اين حال همچنان خلائي جدي در بررسي و شناخت اين جريان ادبي كه در طول اين سالها بسيار پر رنگ بوده و بيشترين سهم را نيز در ميان خوانندگان آثار داستاني داشته، احساس ميشود. فيالمثل «حسن ميرعابديني» در اثر ارزشمندش «صدسال داستانويسي» به گونهاي از كنار پاورقيها و پاورقي نويسان عبور كرده كه گويي اصلا وجود ندارند.
كار عليخاني در معجون عشق خواندني و واجد نكات جذاب بسياريست كه تصميم دارم همين روزها يادداشتي در ضعفها و قوتهايش بنويسم و همچنين نوشتهاي درباره ابعاد ادبيات عامهپسند و صورتبندي آن، به خصوص براي رخي دوستان بدون درك درست از اين نوع ادبيات و كاركردهايش، در برابر آن گارد گرفته و بيدليل به آن فحش ميدهند؛ تا لااقل بدانند به چه چيز دارند فحش ميدهند!
درست است كه امروز يكي از ملزومات پز سواد و روشنفكري، فحش دادن به نويسندگان ادبيات عامهپسند شده؛ اما من يكي همين جا داد ميزنم كه از خوانندگان و علاقهمندان اين آثار بودهام!