فرهیختگان/فرامرز دهگان: هشت داستان کوتاه در مجموعه «زیبای هلیل» فضای جیرفت و مناطق جنوبی کرمان را چنان میسازد که تو بعد از پایان یافتن کتاب یک پا رودباری هستی.
و این رودبار منطقهای است روستایی در جیرفت. جیرفتی که در دل کویر به هند ایران معروف است. فضای وهمناک این زاویه پرتافتاده کشور در روایتهای جذاب و گیرای منصور علیمرادی انسان را به یاد ماکوندوی مارکز میاندازد. این نگرش به بومگرایی، علیمرادی جوان را در صف مردانی همچون چوبک و دولتآبادی قرار میدهد. قدرت تخیل نویسنده، حس احترام تو را برمیانگیزد اما قدرت اصلی داستانهای این مجموعه از مدلهای روایتی و زبان رنگارنگ و گیرای آن سرچشمه میگیرد. این مدل روایی عینا از مردم آن سامان الگوبرداری شده. این مردم قصهگویی توی خونشان موج میزند. علیمرادی با تیزهوشی مدلهای روایی قصههای عامیانه و زبان و لهجه را برای ساختن فضا در قالب شناخته شده داستان کوتاه به خدمت گرفته است.
تمامی داستانهای مجموعه، آمیزهای از طنز و تراژدیاند. موقعیتهای ناب طنز لبخند را از ابتدا تا انتها بر لبان خواننده اثر نگاه میدارند اما پایان تلخ داستانها هر بار او را در خود فرو میریزد. با گذر از هر داستان آوار احساسات و افکار خواننده بر جانش سنگین و سنگینتر میشود. روایتهای موازی و داستان در داستان که آن هم در قصهپردازی بومی ایران سابقه دیرینه ـ از هزار و یک شب تا اکنون ـ دارد به خوبی بهعنوان یک تکنیک مورد استفاده خواننده قرار گرفته و هرگز به یکدستی و همگرایی داستانها ضربه نزده است. درواقع تمامی این داستانها به تعاریف داستان کوتاه وفادار مانده و به یک قطره میمانند. زلال و خلاصه و جامع. پایانبندی منطقی و بینقص داستانها ضعف قصههای ایرانی در پایانبندی را پوشانده است و در عین حال نوعی شاعرانگی در پایانبندی داستانها دیده میشود که با فضای شاعرانه داستانها هماهنگی کامل دارد. و در این مجموعه هیچیک از عناصر داستان فدای عنصری دیگر نشده و از این جهت داستانها، داستانهای کاملی جلوه میکنند. داستان «برگه امتحانی» که اولین داستان این مجموعه است در واقع فلسفه وجودی مجموعه را بهعنوان تم در خود دارد. یک یاغی محلی نامهای عاشقانه به معلمی در محلش مینویسد. لطافت روح این یاغی «به عنوان یک قربانی طبیعت خشن و آموزشندیده جنوب» در این نامه عاشقانه به زیبایی دراماتیزه شده و این متن نامه همانند سرنگی حقانیت روح معصوم آن یاغی مخوف را به مخاطب تزریق میکند. ایلیاتی جنوبی با تیر و تفنگ همانقدر آمیخته و آشناست که با نامش. اما زشتی جنگ و نکبت و بیثمری آن در داستان دوم این مجموعه که از زبان کودکی روایت میشود، هرچه زشتتر و وحشتناکتر به نمایش درمیآید. دود شدن جوان تحصیلکرده ایل ـ مهندس برق ـ چنان در چشم کودک ـ وجدان بیدار و ناآلوده ایل ـ سنگین و ناامیدکننده است که قید رویایش را برای اینکه روزی در آینده مهندس برقرسانی بشود، میزند.
«زیبای هلیل» که نام کتاب هم از آن برداشته شده، یادآور تاریخ دیرین این قوم است. حرکت جوانی که مجسمه زیبای هلیل را دوباره به زیر خاک برمیگرداند یکی از زیباترین پایانبندیها را برای این داستان رقم زده است. حتی فقر و ناامیدی و خستگی و گرسنگی هم نمیتوانند عطش هویتجویی این روستایی را مغلوب کنند. طنز تلخ قصه آنجاست که جوان میداند اگر مجسمه از زیر خاک خارج شود هیچ گشایشی در کار مردمش ایجاد نخواهد کرد پس همان بهتر که در خاک بماند.
در سه داستان بعدی فرد ایلیاتی در فضایی شهری قرار میگیرد و در ملغمهای از طنز و خیالپردازی و شاعرانگی تقلای او برای هماهنگی با دنیای مدرن به نمایش گذاشته میشود.
در داستان «موسا» قصههای پریان و فرهنگ وهمی عامه به مثابه یک تمثیل، با زندگی امروزه در ارتباط و تماس قرار میگیرد. تمثیل جنزدگی ساکنان این ماکوندوی هلیل فقط شامل حال آن مردمان نیست و تمامی گستره فرهنگ مادر را نیز دربرمیگیرد. جن قصهگو در پایان میفهمد که رودست خورده و مخاطبش خود جنی دیگر است. در جامعه فلکزدهای که هرکس در فکر کلاهبرداری از دیگری است ناگه به خود میآید که کلاهی گشاد بر سرش رفته است.