ستاره بلادی (هزار کتاب) حس یک نویسندهی کتاب اولی را ندارد. بس که نوشتن این کتاب طول کشیده، بس که این کتاب را بارها و بارها بازنویسی کرده است. 7-8 سال پیش بود که داستان شکل گرفته بود برای آنکه یک داستان بلند 100 صفحه ای باشد ولی فکر کرد ایدهاش اینطوری کامل نمیشود. این بود که صبر کرد تا نامحرم پرورش یافته را با نمایشگاه کتاب سال امسال رونمایی کند. البته در این سالها با روزنامههایی نظیر همشهری، اعتماد و کارگزاران همکاری داشته است و در سال 88 در دو بخش گزارش نویسی و مصاحبه برندهی دو جایزه از جشنواره رسانهی انتشارات سوره مهر شد.
«یاسر نوروزی»، یک صبح اردیبهشتی،مشغلههای نمایشگاه کتاب را ساعتی کنار گذاشت تا با هزار کتاب بخاطر نامحرم به گفتوگو بنشیند:
چرا نامحرم؟
نامحرم علاوه بر معنای عام، یک معنای عرفانی هم دارد. نامحرم یعنی کسی که اجازهی ورود به حرم را ندارد. کسی که باید دورتر باشد. کسی که در حرم به رویش باز نمیشود. حرم هم همان لطف و توفیق و عنایت خاص خداست. خیلیها فکر میکنند محرم اند،اما نیستند، و خیلی ها میخواهند که محرم باشند اما نمیتوانند. این کتاب حکایت نامحرم هاست. حکایت کسانی که تمام تلاششان را میکنند که به حقیقت نزدیک شوند اما نمیتوانند. من به آدمهایی که کاملا از بازار دینداری دور هستند نمیگویم نامحرم. نامحرم کسانیاند که خودشان فکر میکنند محرماند اما در حرم به رویشان باز نمیشود. اینها نامحرماند.
طرح روی جلد هم به همین حرم اشاره دارد؟
بله. دقیقا. طرح روی جلد یک در بسته را نشان میدهد که کلونی که مخصوص خانم هاست بر آن آویخته. رو روی این تصویر کلمهی نامحرم کار شده. از طرح روی جلد بسیار راضیام. حاصل تلاش ناشر و آقای جواد آتشباریست.
از نامحرم در نمایشگاه چطور استقبال شد؟
خوشبختانه فوقالعاده بود. چاپ اول کتاب تمام شد و برای چاپ دوم اقدام کردیم.
فکر میکنید این استقبال بخاطر اسم «یاسر نوروزی» بود یا خود کتاب؟
حقیقت ایناست که من اسمی ندارم. خیلی خیلی خیلی از دوستانی که میآیند و کتاب را نگاه میکنند و ورق میزنند، بدون اینکه بدانند من نویسندهی کتابم، راجع به داستان سوال میکنند و همین که خلاصهی ماجرا را میشنوند جذب داستان میشوند.
پس نامحرم یک داستان عامه پسند محسوب میشود؟
نامحرم هم مخاطب عام دارد،هم مخاطبانی که از منتقدین هستند و به کتاب لطف دارند یا کتابخوان حرفه ای هستند و کار برایشان جالب بوده. بذارید حقیقتی را بگویم. برای یک نویسنده خیلی خیلی لذت بخش است که یک ستون یا یک یادداشت از یک منتقد راجع به کتابش بخواند اما لذت بخشترین لحظه برای من یکی از همین روزهای نمایشگاه بود. زوری که یک خانم دوستش را آورد و کتاب من را توصیه کرد. مثل اینکه خودشان روز قبل کتاب را خریده بودند و از داستان لذت برده بودند و حالا میخواستند به دوستشان هم معرفی کنند. این لحظه ها خستگی نویسنده از یک کار چند ساله را کم میکنه.
نويسنده : ياسر نوروزی
تعداد صفحه : 424 صفحه
قيمت : 11000 تومان
انتشارات : آموت
چند وقت طول کشید تا نامحرم را بنویسید؟
نامحرم اول یک داستان بلند بود. بعد دیدم اگر من الان این داستان بلند را چاپ کنم ایدهی داستانیام خراب میشود. این داستان اگر به همان صورت چاپ میشد حیف بود. فکر میکردم باید بیشتر و بیشتر برایش کار کنم و همین وسواس بود که باعث شد بارها و بارها کتاب را از اول بنویسم و جزئیات داستان را اضافه کنم. بعد به یک طرح پرورش یافته رسیدم که حاصلش شد این 424 صفحه.
این 424 صفحه مثل دومینو پشت سر هم آمد و رسید به آخر؟
نه. اصلا. این داستان پر از تناقض است. و من این رمان را پشت سر هم ننوشتم. چندین طرح جداگانه داشتم برای فصل های جداگانهی داستان. فصل هایی مثل چند روز قبل،چند روز بعد، چند هفته بعد. شبها و سما. اینها هر کدامشان طراحی جداگانه لازم داشتند و در هم ادغام نشدند. طرحهای قصه را در زمانهای جداگانه کار کردم. شخصیتهای قصهی من در در مراحل مختلف دیدگاه مختلفی دارند و جزئیات اخلاقی شان تغییر میکند. مثلا در پی گناهی که ناصر در چند روز قبل انجام میدهد، رفتارهای متفاوتی در چند روز بعد انجام میدهد. از موضع خودش پایین می آید و درگیر با عذاب وجدانش میشود که این درگیری های درونی بسامد خندهی ناصر را کم میکند و در پی آن طرز حرف زدن ناصر عوض میشود و ناصر، ناصر چند روز قبل نیست. یعنی شخصیت های من در داستان بزرگ میشوند.
بازی با زمان در رمان مفهوم خاصی دارد؟
من تلاش کردم همه چیز پشت سر هم نیاید. این به نظرم به کشش داستان کمک میکند. اینکه رمان همزمان با تکانههای شخصیتی یا اتفاقاتی که شخصیتها را دچار تلنگر میکند، تکانههای داستانی هم داشته باشد برای خواننده جذاب است. من سعی کردم این تکانههای شخصیتی را با تکانه های داستانی همسو کنم. برای مثال وقتی ناصر عطسه میکند، خودش میگوید صبر آمد. داستان هم صبر میکند و فاصله بین فصلهای چند روز قبل و باقی فصلها از آنجا شروع میشود که این در آستانهی عاشق شدن ناصر اتفاق میافتد.این تکه ها در کنار هم داستان نامحرم را روایت میکند که خواننده با کنار هم چيدن اين زمانها پی به کل ماجرا میبرد.
این یک رابطه دوطرفه بین شخصیت ها و داستان ایجاد میکند.
دقیقا. ساختار رمان در ناصر تاثیر میگذارد. و در بقیهی شخصیت ها.
چرا سراغ راوی نوجوان رفتید؟
بگذارید از اینجا شروع کنم. به نظر من رمان ایرانی دچار چندین معضل شده است. یکی از آنها همین نکتهی راوی است. راویها آدمهایی شده اند که دغدغه هاشان مال اینجا و امروز و واقعیت نیست. من سعی کردم راوی داستانم یک نوجوان باشد با همین ادعاها. نوجوانی که هیچ کس را جز خودش قبول ندارد و توی دلش خودش را هم قبول ندارد ولی به همه احتیاج دارد. نوجوانی که ادعا میکند و طی اتفاقاتی کوتاه هم میآید. او از طبقهی متوسط رو به پایین جامعه برخاسته. در خانوادهای مذهبی با دغدغه های مذهبی.خیلی از مردم درگیر اینها هستند و هنوز خیلی تضادها برای مردم حل نشده است.
این دغدغه ها از نوجوانی خودتان می آید؟
بله. فلانری اوکانر میگوید اگر کسی تا 14 سالگی یک زندگی عادی را پشت سر گذاشته باشد میتواند تا سی سالگی راجع به 14 سال اول زندگیاش بنویسد. من در نوجوانی قتل دیدم. اعتیاد دیدم. فحشا دیدم. همه چیزهایی که در این کتاب ناصر با آن دست و پنجه نرم میکند از سر من و خیلی از نوجوان های دیگر گذشته و میگذرد. دغدغههای ناصر دغدغههای آدمهای همینجا و همین امروز است که اصلا افسانهای نیستند. روشنفکر نیستند. اعتماد به نفس کاذب دارند و خیلی از رفتارهایشان برای فرافکنی است. و در کل دنیا برایشان یک امر متناقض است. بله. این دغدغه ها از نوجوانی و حتی حالای من میآید. من دغدغهی مذهب دارم. من سالها با یک سری مسائل مذهبی که به آنها اعتقاد دارم درگیر بودم. این کتاب برای آنهاییست که با مسائل جهان آفرینش مواجه اند و یک سیستم الهی در ذهنشان دارند. ولی نامحرم اند...
و زندگی، یا آن نیروی جبر همه چیز را برایشان تغییر میدهد.
همین طور است.زندگی خنده را از ناصر میگیرد. خیلی وقتها هم ناصر و رفقایش را به خنده وا میدارد. خندهای که نشان از درد است. در رمان هم نشان داده شده. ما وقتی میخندیم در اصل داریم عصبیترین رفتار ممکن را از خود بروز میدهیم. ما به چیزی میخندیم که در اصل برای ما سنگین تمام شده است. چیزی را مسخره میکنیم که در خود ما هست و برای نبودن اش کاری از دستمان بر نمیآيد. ما با خندیدن و مسخره کردن خودمان را نقد میکنیم. خندیدن به چیزهایی که با ماست اما دست خود ما نيست. خنده همان گریستن است. همان ناچار شدن است. همان گرفتاریست.
جبر در نامحرم با چه نمادهايی نشان داده میشود؟
در سراسر کتاب تمام شخصیت ها به نوعی با یک قفل درگیرند. قفلی که باید باز باشد و نیست. قفلی که خیلی تلاش میکنند بازش کنند، اما نمیشود. بعد خیلی اتفاقی و ساده باز میشود. بی هیچ دردسری. قفل نماد همین گنجینهی اسرار است. شخصیت های نامحرم همه میخواهند این قفل را باز کنند تا به یک حرم دست پیدا کنند اما نمیتوانند. انگار برای باز کردن این قفل فقط و فقط نشانهای از بالا لازم است که آن هم خداوند به هر کس که بخواهد عطا میکند. و این نشانه ربطی به تلاش آدمها ندارد. شخصیتهای نامحرم همه تسلیم این قفلها میشوند. چون چارهی دیگری ندارند. درهایی که در داستان قفل میشوند حتی برای آنهایی که در اوج فکر میکنند محرماند باز نمیشوند. کل ماجرا در یک کلمه خلاصه میشود: عنایت.
اوج تناقض جبر و خواستن را در کجای کتاب میدانيد؟
همین کتاب متون. کتابی که در آن شرایط اجابت دعا را از ابراهیم ادهم نقل کرده بود و پسر درسخوان قصه زیر کلمههای سختش خط کشیده بود. تمام این کلمهها با معنی انتخاب شدهاند. کلمه هایی که نامحرمی مثل ناصر از روی آنها هم سخت میخواند. چه برسد به آنکه بتواند آنها را رعایت کند تا کلید قفل زندگیاش را پیدا کند و دعایش مستجاب شود.
یا آنجا که ناصر و پدر بزرگ با هم شعر میخوانند. آنجا نوشتم که «مدعی آمد و بر سینه نامحرم زد.» در کنارش نوشتم «چون نشینی بر سر کوی کسی، عاقبت بينی تو هم روی کسی». اينها تناقض هاییست که ناصر درگير آن است. من واقعا فکر میکنم اين اصلا دست خودم آدم نيست.يعنی هيچکس حکمت اين عنايت را نمیداند. حتی گناهکار ترين آدمها هم يک معصوميتی دارند و آدم هميشه میداند که اين آدم را شرايط اين کرده است. سونيا در اين داستان هم همين دروغگوی معصوم است. که میدانيم دروغ میگويد اما معصوم است.
چرا پايان بندی رمان تا اين حد باز است؟
من ترجيح دادم پايان نامحرم گشوده باشد. چون هيچ کس نمیتواند بفهمد آخر قصهی آدمها چه میشود. آدمها هر لحظه ممکن است تغيير کنند. اميدوارم مخاطب هم منظور مرا درک کرده باشد. قصه باعث شد من پايان کتاب را تمام نکنم. شخصيت ناصر پايانی ندارد و تا آخرين لحظهای که هست دچار تغيير میشود. شخصيت داستان پايان پذير نيست و تا زنده است دچار تغيير و تحول است. ساحران موسی تمام عمر سحر کردند و در نهايت هدايت شدند. همان عنايتی که گفتم سراغشان آمد. اميدوارم که برای خوانندهها هم جا بيوفتد کتاب پايان باز دارد برای آنکه ناصر هر لحظه ممکن است تغيير کند.