رمان «شوهر عزیز من» سال 92 نیز در لیست پرفروش ترین های سال قرار گرفت و حالا در آستانه سال نو تجدید چاپ شده است.
به گزارش خبرآنلاین، چاپ ششم رمان «شوهر عزیز من» نوشته فریبا کلهر در 320 صفحه و با قیمت 15هزار تومان از سوی انتشارات آموت روانه بازار کتاب شد. این رمان که فروردین 91 برای نخستین بار منتشر شد در کمتر از دو سال به شش چاپ رسیده و بارتاب های فراوانی نیز داشته است. به طوری که علاوه بر نامزدشدن در برخی جوایز ادبی، از سوی بسیاری از منتقدان نیز رمانی خواندنی و خوش پرداخت عنوان شده است.
شخصیت اصلی این رمان، زنی است که در نخستین فصل رمان با ترور همسر خود که استاد اخراجی دانشگاه است، مواجه میشود و پس از آن داستان به شرح تغییر ایدئولوژیها و نگرش این فرد در طول سالهای پس از دهه 60 میپردازد.
کلهر خود درباره این رمان میگوید: در رمان «شوهر عزیز من» گره خوردن زندگی اجتماعی با زندگی عاطفی را میبینیم که ماجرای آن در 10 سال اول انقلاب، یعنی سالهای 50 تا 60 روایت میشود. در «شوهر عزیز من» موضوعاتی مانند ازدواجهای آن زمان یا مسائل جنگ مانند چگونگی جبهه رفتنها و یا سوءاستفادههای اجتماعی برخیها در پست خود و در نهایت تأثیر کلی برخی رویدادها بر روابط و مناسبات انسانی در قالب قصه آمده است.
در بخشهایی از رمان می خوانیم:
«از موقعی که بیکار شده است، نه ورقهای هست که تصحیح کند، نه دانشجویی که استاد راهنمای پایاننامهاش باشد. کاری ندارد؛ جز مصاحبه کردن با روزنامهها و مجلههایی که میخواهند بدانند چرا از دانشگاه اخراج شده، آیا اخراجش به مصاحبه با بیبیسی ربط داشته یا به تغییرات ملموسی که در دیدگاههای سیاسیاش به وجود آورده است. این روزها بیشتر وقت کوروش توی پارک گفتگو میگذرد. آنجا راحتتر است. دست و پای من را هم نمیبندد. مردی که صبح تا شب توی خانه باشد، ایرادگیر میشود. این حرف کوروش است؛ وگرنه من که از بودن و دیدن کوروش شکایتی ندارم.»
*
«خوابیده ام. در آپارتمانی اجارهای در تورنتو. در طبقه سی و چهارم. در آپارتمانی که از پنجرههای بزرگش میتوانم اووووه تا آخر شهر را ببینم و انقدر به آسمان نزدیک باشم که اگر دستم را دراز کنم گلهای رز ابری سرانگشتهایم را لمس کند.
خوابیده ام. خسته ام از سفر دور و درازی که زمان را به هم ریخته و انگار عقربهها زمان صفر را نشان میدهند. خواب خوابم. باید بیشتر از اینها بخوابم. دوست دارم همین طور بخوابم و خواب سهراب را ببینم. حس آزادم در خواب میگوید سهراب تا اینجا آمده. تا اینور دنیا. خواب سهراب را میبینم که امانتیاش را میخواهد. دستش را به طرفم دراز میکند و زنجیرش را میخواهد. زنجیر به گردنم است هنوز و ته ته قلبم را لمس میکند. میگویم: «نه.»
اما سهراب دست بردار نیست. میگوید: «مهلت امانتداری به پایان رسیده.» و من بازهم زنجیر را به او نمیدهم. با گرمایی که روی صورتم بالا و پایین میرود بیدار می شوم و کورش را میبینم که روی صورتم خم شده است. میگوید: «نترس جانم. منم. میخواهم چشمهایت را ببوسم.»