سهراب سايبان (مجله ماندگار): علیرضا روشن در «ما» ثابت کرده است همانقدر که در سرودن شعرهای مینیمال تبحر دارد در نوشتن داستانهای کوتاه نیز چربدست است. آثار او نشان میدهد توانسته انسجام فکری را به همراه ایجاز در خود درونی کند به نحوی که همانند شعرهایش، در داستانهایش به زبانی پالوده و در عینحال سهل و ممتنع دست یابد.
اغلب داستانهای مجموعه «ما» با وجود تفاوتهای ظاهریشان نشانگر این هستند که «من» داستاننویس با «جان» مخاطب الفت یافته است؛ وابستگیای که ریشه در نهاد انسانی و اندوهها و حسرتهای مشترک دارد. شاید ذکر عبارت عجیب «حرفها به داستانها» بر جلد کتاب در کنار عنوان، چندان بیفلسفه نباشد. به نظر میرسد «روشن» در این مجموعه میخواهد بگوید «من حرفهای زیادی برای گفتن دارم؛ حرفهایی که مخاطبش تو ومن (ما) هستیم.» با وجود این نویسنده از چنان درایتی برخوردار است که حرفهایش را نه مستقیم که در قالب روایتهای متفاوت بیان کند. داستانهایی چون «وقتی یک باک گاز 400 تومان میشد»، «کوچه بنبست» و «چندم اردیبهشت» را شاید بتوان بارزترین نمونههای چنین داستانهایی دانست.
داستانهای مجموعه «ما» اگر چه به شدت با احساس درآمیختهاند اما با دقت و وسواس از سانتیمانتالیزم دوری جستهاند و همین تفاوت توانسته از روشن نویسندهای جدی، دقیق و در عینحال با غریزه بالا بسازد.
در داستان «چندم اردیبهشت» میخوانیم: «کرایهی میدان پاستور تا میدان انقلاب 150 تومان شد. دویستی دادم ، راننده سکه پنجاهی برگرداند. سکه را انداختم تو جیب کوله. عقب تاکسی، من بودم و یک دختر که زودتر از من سوار شده بود. راننده پنجاه تومنی را که برگرداند تشکر کردم اما محل نگذاشت. دختر که تشکر کرد، راننده- که پیر بود و ته ریش داشت- کشیده و باریک گفت: «اختیار دارید خانم!». بله. خانم اختیار دارد.»
تنوع نوع داستانها از دیگر ویژگیهای این کتاب است؛ آنچنان که طیفی از داستانهای واقع گرایانه تا وهمانگیز و تمثیلی را میتوان در آن دید بدون این که این تفاوتها خواننده را بیازارد.
مثلا در داستان «طعمه» نویسنده همانند حکایتهای کلیله و دمنه یا قصههای «ازوپ» جانوران را دستمایه روایت خود قرار داده است. بلدرچینی که گمان میکند روباه دنبال اوست حال آنکه شکارچی دیگری در پی روباه است و ... با این که بین این داستان از لحاظ شکل با دیگر داستانهای مجموعه «ما» تفاوت زیادی دیده میشود ولی انگار درونمایه اغلب آنها یکی است؛ استیصال، پوچی و وانهادگی. شخصیتهای کتاب «روشن» یا مانند «کلید را نبردی» درگیر ناملایمتهای زندگی هستند یا مثل داستان «شال» درگیر غول درون خود، ولی مواجهه نویسنده با تمام آنها شاید نوعی خستگی ناشی از چون و چرا کردن باشد همان طور که راوی «صدای؟» از فلسفهبافی خسته شده و همه را با جمله «خفهشیم. هر دو» به سکوت فرا میخواند.