آیدین روشن (روزنامه بهار): اولين ويژگي شعر کوتاه حداقل سطور آن است. شعر کوتاه ميتواند حتي در يک سطر نوشته شود، آنچه پيشينيان مصرع ناميدهاند، اما در سوي ديگر شايد در بلندترين شکل خود از يک صفحه کتاب بيشتر باشد. دومين ويژگي شعر کوتاه در اين است که شاعر در ايجاز و به کار بردن حداقل جملات و کلمات مصر است و روشن است که اين پافشاري تا به آنجا پذيرفتني است که ساختار کوتاه آن بدل به چيستان و معمايي دشوار يا نوشتهاي ناتمام نشود. شعر کوتاه با همه کوتاهي بايد در خود تمام شود. هر آنچه شاعر مينويسد - با همه فشردگي - چنان است که در ذهن خواننده شعري است کامل و چيزي در آن ناگفته باقي نمانده است و آخرين ويژگي شعر کوتاه در اين است که نبايد آن را با کلمات قصار و کاريکلماتور و غیره اشتباه گرفت، زيرا کاملا به تخيل، عمقانديشگي و ساز و کار کلامي به شدت وابسته است و حاصل آن نيز در شعريت است، عنصري که در کلمات قصار و کاريکلماتور غايب يا کمرنگ است.
کتاب «دلفينها در خوابهايم شنا ميکنند» (نشر آموت) شعرهاي کوتاه خانم ساره دستاران است که به تمامت شعرهاي کوتاه او را در برميگيرد. در تمامي شعرهاي اين کتاب سقف حداقلي و حداکثري شعر کوتاه رعايت شده است و بين 2 تا 12 سطر در نوسانند. «آخرين خرمالوها» با 12 سطر (و هم تعداد کلمات) بلندترين شعر اين مجموعه و شعر «ساعت» با 2 سطر کوتاهترين آنهاست. شاعر در بهکارگيري ايجاز استادانه عمل کرده و کاري کرده که در هيچ شعري ايجاز به صورت «ايجاز مخل» درنيايد. از نظر ساختار شعري در قسمتهايي از کتاب شعرهايي به چشم ميخورد که در ساختار خوش ننشستهاند، به عنوان نمونه در اين شعر: فايدهاي ندارد / به تلفن چشم بدوزم/ بروم به پشت پنجره / پرده را کنار بزنم/ با هر صدا سر برگردانم/ فايدهاي ندارد/ مثل اينکه/ به گلهاي پيراهنم / آب ميدهم (بيهوده 10) که ميتوانست با کلماتي محدودتر سروده شود. يا اين شعر: چيزي از دريا / در صدفها جا مانده/ چيزي از تو/ در من/ چيزي از صداي تو در گوشم/ چيزي از تصوير تو در نگاهم/ چيزي از بوي تو در هوا/ به هم ميکوبند موجها/ درون صدفها / درون سينه من (ميراث تو 20) که به صورت پرانتز بازي عمل ميکند که معلوم نيست کي بسته خواهد شد، يعني ساختار آن طوري نيست که در خودش کامل شده باشد... البته در کنار نمونههاي ناموفق اندک، شعرهاي موفق بسياري در کتاب هست: باران که ببارد/ تو هم نباشي/ «فصلش تمام شده» را هم/ گلفروش ميگويد (زنبق 87) که من کمتر شعري را سراغ دارم که شاعري سوژهاي تابوشده را چنين شاعرانه و سوررئاليستي ارائه دهد و غیره در مورد آسيبشناسي برخي ديگر از شعرها بايد گفت که تعدادي از اين شعرها را - که بسيار هم کمند - ميشود با ديگر قالبهاي کوتاه غيرشعري - چون کلمات قصار و کاريکلماتور - اشتباه گرفت: جايي در سطح شهر/ با تو قرار داشتم/ آمدي / مرا بردي/ به اعماق خودم (آن روز ص 63) که در اين شعر تقابل «سطح» و «عمق» خيلي خوش ننشسته و «جا» نيفتاده است. يا اين شعر که بيشتر به کاريکلماتور مانند است تا شعر کوتاه: از دستم افتادي/ از چشمم که نه (ساعت 101).
در کنار همه حرفهايي که گفته آمد، مسالهاي که من در کليت اين کتاب کشف کردم، وجود و حضور «ابرسوژه تنهايي» در صفحه به صفحه آن بود که خود آن توجيهگر کوتاهسرايي شاعر هم هست، چرا که همانطور که «داستان کوتاه» را داستان آدمهاي تنها دانستهاند، شعر کوتاه را هم بايد متعلق به آدمهاي تنها دانست. 12شعر اين مجموعه مستقيما نام و تم تنهايي را با خود يدک ميکشند و در اکثر شعرهاي اين مجموعه هم واژهها و اصطلاحات مرتبط با تنهايي به طور آشکار و نهان به چشم ميخورد: اخبار ميگويند/ آدمهاي تنها / بيشتر احساس سرما ميکنند/ امشب را شال و کلاه نميکنم/ اين سينه پهلو را هم / به پاي اخبار ميگذارم/ نه چيز ديگري (تن تنهايي ص 14) يا اين شعر: دلتنگي از جادهها ميبارد/ از کافههاي بين راه/ زني چاي مينوشد/ تنهايياش را دود ميکند / پرندهاي در امتداد شاخهها گم ميشود / ردي از دلتنگي بر آسمان ميماند (در امتداد شاخهها ص 53). و طرفه اينکه حتي در شعري که شاعر نام رندانه «همراه» را بر آن نهاده است، در سطر آخرش ميخوانيم: يک لحظه هم تنهايم نميگذارد / تنهايي (همراه ص 60). در شعرهاي آغازين کتاب اين تنهايي ناخواسته و تحميلشده مينمايد، ولي هرچه به آخر کتاب نزديک ميشويم، اين تنهايي خودخواسته و ارادي ميشود که بيانگر کنار آمدن شاعر با تنهايي خويش و ترس از حادثهاي بدتر از تنهايي است: نه از تنهايي ميترسم/ نه از تنها ماندن/ ترسم از تنها بودن/ در کنار ديگري است (اتفاقي ديگر ص 77). اوکتاويو پاز- در کتاب ديالکتيک تنهايي - تنهايي را ديالکتيک حکمفرما بر همه زندگي بشر برميشمارد و آن را هم جرم و هم بخشودگي ما به حساب ميآورد. انسانها به فراخور درکي که از دنياي پيرامون خويش دارند، هر يک به نوعي با ديالکتيک مورد اشاره پاز کنار ميآيند و در اين ميان شاعران به آفريدن چيزهايي که از واقعيت سرچشمه نميگيرند و در واقع وجود خارجي ندارند و انتزاعي و آبستره هستند، براي چيرگي بر اين تنهايي، دلخوش کردهاند. بوسون - هايکوسراي قرن 18 ژاپن - بازويش را بالش سرش ميکند که احساس کند دلداده خويش است (اشاره به شعر بازويم را بالش سرم ميکنم و احساس ميکنم که دلداده خويشم). تورگوت اويار - از پيشگامان شعر حجم ترکيه در قرن بيستم - براي گريز از اين تنهايي دراز ميشود و از گونههاي خويش ميبوسد (اشاره به سطر پاياني شعر «شب پرگوزن: دراز ميشوم و از گونههايم ميبوسم» )
و شاعره کوتاهسراي ما در قرن بيستويکم «تنهايياش را دود ميکند» (در امتداد شاخهها ص 39)
به عنوان سخن آخر: من بر آنم که اکثر شعرهاي اين کتاب نبرد تن به تني است ميان تنهايي و شاعر و چند شعري هم که به تنهايي نميپردازند، در واقع آنتراکتهايي است که شاعر به خويش داده تا دوباره درباره تنهايي سخن دهد و از اينرو اگر من جاي شاعر اين کتاب بودم، عنوان «تن تنهايي» را - که عنوان اين مقاله هم هست - بر آن مينهادم. شاعر راهي روشن را براي رسيدن به مرزهاي ناگشوده شعر در پيش گرفته است و اگر در آفرينشهايش بازي خودش را بکند، مطمئنا در آينده - حداقل در ميان آنهايي که شعر کوتاه ميسرايند - نام او را بسيار خواهيم شنيد.
با شعر پشت جلد کتاب، کتاب را ميبنديم:
فرصت زير يک سقف ماندن
از دست رفت
يا چتر باز نشد
يا باران بند آمد