مریم شهبازی (روزنامه ايران): از جمله نویسندگانی است که کمی بعد از پیروزی انقلاب قدم به عرصه قلم گذاشت. داستان نویسی که با همراهی سراینده شعر«صد دانه یاقوت» مصطفی رحماندوست، فعالیت حرفهایاش را آغاز کرد. از فریبا کلهر میگوییم.
نویسندهای که با وجود سابقه همکاری با مطبوعات، سالهاست با روزنامهای گفتوگو نداشته و حالا از کشور کانادا به سؤالات ما پاسخ داده است. کلهر هم در عرصه کودک و نوجوان صاحب آثار متعددی است و هم در داستان نویسی بزرگسالان که از اواخر سالهای دهه 80 به طور جدی آن را آغاز کرده است. ماحصل تلاش او در ادبیات بزرگسال، آثار متعددی است یکی از آنها - رمان «شوهر عزیز من» -
به چاپ هفتم رسیده است. از او به عنوان بانوی هزار قصه یاد میکنند. بانویی که بیش از هزار قصه نوشته و بازنویسیهای بسیاری هم انجام داده و نام وی امسال در میان نامزدهای دریافت جایزه هانس کریستین اندرسن، جایزه مشهور به «نوبل کوچک» ادبیات دیده میشود. جایزهای که تا به امروز نویسندهای از کشورمان موفق به دریافت آن نشده و در صورت موفقیت کلهر، دستاوردهای خوبی برای معرفی ادبیات داستانی ایران در دیگر نقاط جهان خواهد داشت.
خانم کلهر در ابتدای گفتوگو، از چگونگی ورودتان به ادبیات بگویید و این که چطور شد سر از دنیای کودک و نوجوان درآوردید؟
در مصاحبهها و شرح حالهایی که از خودم نوشتهام تعریف کردهام که چطور راهم به ادبیات کودک هموار شد. من خیلی تصادفی مربی فرهنگی کانون پرورش شدم. ماههای اول بعد از انقلاب بود و هنوز شرایط کشور به ثبات نرسیده بود. در غیر این صورت اسم و مسئولیت بزرگ «مربی فرهنگی» را روی شانههای نحیف یک دختر نوزده ساله دیپلمه نمیگذاشتند. به هر حال من مانند آلیس بودم و وارد سرزمین عجایب شده بودم. سرزمینی پر از کتابهای خوش آب و رنگ کودکان و آن طرفتر کتابهای نوجوانان تکیه داده به هم و پر از رمز و راز. کتابخانهای که من میرفتم زیباترین کتابخانهای بود که میتوان تصور کرد. آن هم سی و چند سال پیش. در صندلیهای گرد و قرمز بخش کودک کتابخانه فرو میرفتم و یکی یکی کتابها را میخواندم: «آهوی گردن دراز» عجب! چه ساده! من هم بلدم این طوری بنویسم. «توکایی در قفس» عجب! اینکه نوشتنش کاری ندارد! به قول امروزیها اعتماد به نفسم زده بود بالا! این عجب عجب گفتن همین طور ادامه پیدا کرد تا اینکه دست به کار شدم و قصهای نوشتم. همان حدود در کارم نیز ارتقا پیدا کردم. شدم مسئول فرهنگی چند تا کتابخانه و چون به نظر میرسید که مربی کارکشتهای شدهام من را فرستادند به کتابخانه بیست که وسط پارک راهآهن بود و جای پر شر و شوری به حساب میآمد.
چند ماهی رفتم کتابخانه بیست و به چند کتابخانهای که مسئولش بودم سرزدم. اما دیدم من این کاره نیستم و اصلاً حوصله کلمههایی مانند « مسئول» را ندارم. مجله امور تربیتی منطقه دو، اتفاقی به دستم رسید و دیدم آگهی کردهاند به نویسنده کودکان احتیاج دارند. رفتم برای مصاحبه. حالا امور تربیتی با آن سختگیریهای افسانهای همان اول راه من را پسندیدند و گفتند از فردا بیا سرکار. کجا؟ آموزش و پرورش منطقه دو طرفهای میدان توحید. من هنوز مربی کانون بودم که رفتم امور تربیتی. اتاقم را نشان دادند. میز نداشتم و باید روی زمین مینشستم. دو سه نفر دیگر هم بودند. چند روز رفتم تا اینکه سر از مجلات رشد درآوردم. برادری که در امور تربیتی رئیس من بود وقتی شنید میروم «رشد» عصبانی شد و سعی کرد منصرفم کند. گفت: «باید ببینی کجا بیشتر به تو احتیاج دارند» فکرش را بکنید سر یک جوجه نویسنده داشت دعوا میشد. به هر حال توی مجلات رشد جا خوش کردم و جایی را که باعث رشدم میشد رها نکردم.
ویژگی مشترک میان اغلب داستانهای شما به سخن درآمدن حیوانات است. چرا ترجیحتان به استفاده از حیوانات به جای انسانهاست؟
صحبت کردن حیوانات در قصهها چیز جدیدی نیست. افسانهها، قصهها و ادبیات کهن از جمله «کلیله و دمنه» و «مرزبان نامه» و در اروپا قصههای «لافونتن» پر از قصههایی از زبان حیوانات است. در دوران جدید ادبیات کودک هم خیلی پیش میآید که حیوانات جای انسان ایفای نقش کنند و قصهای بسازند. اینها را گفتم که بگویم من هم قصههایی دارم که حیوانات جایگزین انسان شدهاند. بنابراین همان طور که گفتم چیز جدیدی نیست و ویژگی مشترک قصههای من هم نیست. ویژگی مشترک قصههای من اگر اصولاً ویژگی مشترکی وجود داشته باشد این است که همه موجودات و اشیا را ناطق کردهام. در قصههای من چیزی نیست که شخصیت قصهای نشده باشد. از استکان و نعلبکی گرفته که عاشق هم میشوند تا عصاهایی که حوصله شان سر رفته و میخواهند بروند مرخصی. در قصههای من دراتاقها و خانهها به شنا میروند. کشتی، شانه، توپ، قیچی، پارچه، کتری و همه چیز به حرف و حرکت در میآیند. و این ویژگی قصههای من است که با قصههای یک دقیقهای شروع شد و تا امروز ادامه دارد. البته به حرف درآوردن اشیا هم ابداع من نبوده است. چقدر ما قصه یا شعرهای کودکانه خواندهایم که از زبان کتاب و مداد و گچ و توپ است؟ کاری که من در قصههای یک دقیقهای کردم صرف نظر از کوتاه نویسی که دیگر برایم رویه شده بود استفاده از اشیا به عنوان شخصیت داستانی با سوژههای نسبتاً جدید بود. همه اینها به علاوه طنزی که در قصههای یک دقیقهای است باعث شد که یک جورایی امضا پای کار باشد. البته این روزها بقدری از این جور قصهها نوشته شده که شاید خصوصیاتی که برای قصه هایم برشمردم دیگر ویژگی خاصی به نظر نیاید اما حدود سال 78 که نوشتن این شکل قصهها را شروع کردم کار نسبتاً جدیدی به حساب میآمد.
خانم کلهر درونمایه اغلب نوشتههایتان به یک آرمانشهر ختم میشود. استفاده از این درونمایه برای مخاطبان کم و سن سال کمی زود نیست؟ چرا تأکیدتان بر جستوجوی شخصیت داستانهایتان در رسیدن به مدینه فاضله است؟
من خودم هنوز آرمان شهر ندارم! پس چطور میتوانم در قصه هایم دربارهاش حرف بزنم؟ در بعضی از قصه هایم شخصیتها جستوجوگرند ولی لزوماً دنبال مدینه فاضله نیستند. مثلاً شخصیت رمان «من و درخت پنیر» پسری بیمار است که دنبال بهشت میگردد چون فکر میکند مادرش به بهشت رفته است. این با دنبال مدینه فاضله رفتن زمین تا آسمان فرق دارد. اتوپیا و خیالپردازی درباره یک نظم اجتماعی آرمانی اگر هم در قصههای من باشد آنقدر رو نیست.
این تلاش را میتوان در جهت تعلیمی بودن محتوای داستانهایتان دانست؟ منشأ این نگاه را میتوان از تحصیلات آکادمیتان دانست؟
داستانهای من چند دستهاند. حالا از منظر تعلیمی بودن که تقسیم کنیم خب من قصههایی دارم که به طور واضح چیزی را آموزش میدهند. مثلاً همین تازگی یک مجموعه هفت قصهای حوزه هنری از من منتشر کرده که در آن موتورسواری و خطراتش را به صورت قصه برای کودکان نوشتهام. از همان اسم قصه « فسقل قصههای موتوری» معلوم است که خواننده با یک متن آموزشی روبه روست. هرچند سعی کردهام زیاد دستم رو نباشد. اما به هر حال کاری آموزشی است. بیشتر نویسندهها و شاعرها از این دست محصولات دارند. که باید هم داشته باشند چون ادبیات کودک فقط متن داستانی و ادبی نیست. در هیچ کجای دنیا ادبیات کودک فقط به شعر و قصه محدود نمیشود. ادبیات کودک و نوجوان مجموعهای از خواندنی هاست که یکیاش داستان است و بقیهاش شعر و مطالب علمی و تاریخی و...
دسته دوم قصههای من، قصههای محض هستند. شما چه بخواهید چه نخواهید یک داستان منسجم دارای هدف است و پیامی در دل خود دارد. اگر با کلمه پیام مشکل دارید؛ بگویم که هر متنی که مغشوش نباشد و آغاز و میانه و پایانی داشته باشد؛ بیتردید حرف یا حس و حالی با خود دارد. تعداد این قصههایم بیشتر از قصههای نوع اول هستند. از نخستین رمانهای من مانند <هوشمندان سیاره اوراک> و <مرد سبز شش هزار ساله> بگیرید تا <شهر یخهای خیلی یخ> و <جزیره افسونگران>. اینها هرچند نهایتاً به حرفی و پیامی ختم میشوند؛ اما وجه داستانی بقدری سوار بر پیام است که رسیدن به پیام مصنوعی به نظر نمیرسد.
حالا که بحث به محتوای داستانهای کودک و نوجوان رسید اجازه بدهید که سؤالی در این رابطه بپرسم. در چند دهه اخیر ادبیات کودک و نوجوان از جنبههای تعلیمی- آموزشی به سمت مفاهیم زیبا شناختی حرکت کرده. این تحول چقدر در جذب مخاطبان مورد نظر به ادبیات مؤثر بوده؟
نمیدانم منظورتان از چند دهه گذشته، چند دهه گذشته ایران است یا سایر کشورها. اگر منظورتان دیگر کشورهاست باید بگویم قدمت توجه به وجه زیبایی شناسی بیشتر از چند دهه اخیر است. اما اگر منظورتان در ایران است باید بگویم که از 10 سال اخیر است که بحث زیباییشناسی جدی شده. نه اینکه قبلاً این بحث نبوده اما حالا جدی شده.
اگر شما وجه تعلیمی را از ادبیات کودک بگیرید هیچ متن و مقاله و قصه واره و... ندارید. چون اینها آموزشی هستند. کتابهای تاریخ قصه نیستند و آموزشی هستند. پس منظور شما این است که قصهها یا شعرها دارند به سمت مفاهیم زیبا شناختی حرکت میکنند.
بعید است بشود جنبه تعلیمی را از ادبیات، مخصوصاً ادبیات کودک گرفت. هر قدر هم مقید به پیام و آموزش نباشیم ادبیات در ذات خود پیامی دارد. البته نه لزوماً پیام مثبت. بالاخره داستان دارد حرفی میزند. این حرف یا درست است یا نیست در هر دو حالت شما دارید آموزش میدهید.
به عبارت دیگر ادبیات یک وجه تعلیمی هم دارد. منتها وجه هنری و زیبایی شناختی نباید فدای وجه تعلیمی شود که در این صورت خواننده ممکن است تا پایان متن با نویسنده همراهی نکند یا اگر هم همراهی کرد هی غر بزند و سفر را به خود زهر مار کند. حتی داستانی مانند « آلیس در سرزمین عجایب» و جلد دومش «آن سوی آینه » که از فانتزیهای دوره ویکتوریاست و هنجار شکنیهای زیادی داشته است و به عنوان اثر ادبی ناب شناخته شده؛ در پس تمام خیالها و فانتزیها یک هدف و آموزش را دنبال میکند و آن پایداری و آموزش ناامید نشدن است.
حرفهای پراکندهام را جمع و جور میکنم؛ وقتی میگوییم ادبیات کودک، با مجموعهای از خواندنیها روبهرو هستیم که یکیاش قصه محض و شعر محض است. بقیهاش آموزش است. پس اول باید بگویم «خواندنیها و ادبیات کودک» تا همان اول راه ادبیات ناب را از ادبیات یا نوشتههای غیرخلاق جدا کرده باشیم. دوم اینکه هرچقدر هم به اصیل بودن وجه زیبایی شناختی ادبیات کودک اعتقاد داشته باشیم؛ مجبوریم سهمی نیز برای آموزشی بودنش در نظر بگیرم. درستتر بگویم اصلاً دست من نویسنده نیست که سهمی به آموزش بدهم یا ندهم. وقتی داستانی مینویسید در خلاقانهترین و زیباترین و محیرالعقولترین شکلش باز هم شما دارید آموزش میدهید!
با توجه به بحثهایی که مطرح شد؛ مبنای شما در تألیف داستانهایتان چیست؟ بیشتر به دنبال جذب کودکان و درک دنیای آنان هستید؟ آیا با توجه به نیازهای کودک مینویسید یا این که در نوشتن، تنها ارزشهای ادبی مد نظرتان است؟
گاهی این و گاهی آن. نمیشود نویسنده کودک و نوجوان باشی و دلت نخواهد که هر دو نوع نوشتن را امتحان نکنی. دست کم من در مقابل وسوسه آموزش بعضی چیزها نمیتوانم مقاومت بکنم و مثلاً کتاب «گامهای موسیقی» و «فسقل قصههای موتوری» را مینویسم. گاهی هم یعنی بیشتر وقتها هم دوست دارم ادبیات ناب تولید کنم و میروم «تندتر از اونه که یواش باشه» و « جادوگر خوشگله» را مینویسم. در رمان «جادوگر خوشگله» وجه ادبی کار قوی است. پر از خیال و تصویر است. اما نهایتاً بازهم ته نشست دارد. برای همین است که وقتی کسی قصههای من را میخواند نمیگوید قشنگ بود اما که چی بشود؟ به تجربه دریافتهام قصه و داستان وقتی در ذهن میماند و تأثیرگذار میشود که تهنشستی داشته باشد. مثلاً «تیستو سبز انگشتی» را که میخوانید بعد از 10 سال بعید است چیز زیادی از جزئیات داستان به یاد بیاورید اما به یاد میآورید که دستها یا انگشتهای سبز میتواند بشریت را نجات بدهد یا چیزی شبیه به این که این خودش نوعی آموزش است. نیست؟
این روزها بازار کتابهای کودک و نوجوان مملو از بازنویسیهای مکرر از آثار کهن ادبیات فارسی شده. چگونه میتوان هم از گنجینههای کهن فوق استفاده کرد و هم دچار تکراری مشابه آنچه که در بازار دیده میشود؛ نشد؟
این بازنویسیها از آن دوباره کاریها یا موازی کاریهای خوشایند است. هیچ عیبی ندارد که ادبیات کهن بارها و بارها بازنویسی شود و ناشرهای مختلف چاپ کنند. حتی اگر بازنویسیها شبیه هم باشد که بعید میدانم این طور باشد! مگر اینکه نویسندهها از روی دست هم بنویسند که آن بحثش جداست. اگر دو نویسنده یک متن داستانی کهن را بازنویسی کنند بیتردید متنها با هم تفاوت دارند. بالاخره دو نویسنده، دو دیدگاه و دوزبان و دو لحن و... جداگانه دارند و حاصل کارشان با هم تفاوت خواهد داشت.
ما به بازنویسی بیشتر این متون احتیاج داریم. هم بازنویسی ساده. هم بازنویسی خلاق و نیمه خلاق. از طرفی زبان و نگاه به متون کهن در دورههای زمانی تغییر میکند.
بنابراین، بازنویسیها هم تاریخ مصرف دارند؟
بله. همین طور است. بازنویسیهای 20 سال پیش برای همان دوره زمانی مناسب بود. الهینامه را سه چهار سال پیش بازنویسی کردهام اما مسلماً پنج سال دیگر که بخواهم دوباره الهینامه را بازنویسی کنم از کلمات و ساختار و زبان دیگری استفاده میکنم.
با وجود همه این بازنویسیها، میخواهم بگویم ما نسبت به متون ادبی دورههایی از تاریخ ایران کم توجه بودهایم. مخصوصاً نسبت به ادبیات کهن ایران مانند افسانهها و اسطورههای مادی و پارسی و سکایی و اوستایی. شما زیباترین اسطورههای پهلوانی و قصههای عاشقانه را در ادبیات این دورهها پیدا خواهید کرد. اما متأسفانه برای کودکان و نوجوانان زیاد کار نشده است.
از بحث بازنویسی که بگذریم و نگاهی به تاریخ داستاننویسی جدی کودک و نوجوان در کشور خودمان داشته باشیم؛ به نام افرادی چون بهرنگی و درویشیان برمیخوریم. چرا با وجود فعالیت حرفهای این افراد و ترجمه آثار آنان به زبانهای مختلف باز هم موفق به جهانی شدن نشدند؟
خب این بحث بسیار مفصلی است. نمیخواهم حرفهای دیگران را تکرار کنم و حرف از غربت زبان فارسی و قدمت کوتاه داستاننویسی در ایران و... بزنم. ترجمه اثر به زبانی دیگر به معنی جهانی شدن نیست. ادبیات جهانی از روح فرا ملی و فراوطنی سرچشمه میگیرد. این حرف «گوته» است که اصطلاح «ادبیات جهانی» را که پیش از او هم وجود داشته است قوت بخشید و همگانیتر کرد. وقتی ادبیات کشوری جهانی میشود که فقط به مسائل ملی توجه نکند. نکتهای که باید به همه حرفهایی که تاکنون درباره جهانی نشدن ادبیات کشورمان گفته شده اضافه کنم این است که ما فرصت نکردیم جهانی بشویم. ما دائماً درگیر خودمان بودهایم. پیشگامان ادبیات کودک چه کسانی هستند؟ صمد بهرنگی، با تعدادی قصه و گردآوری افسانههای آذربایجانی. علی اشرف درویشیان که بیشتر نویسنده بزرگسال است تا کودک و نوجوان. مهدی آذر یزدی که کارش بازنویسی است. محمود حکیمی که در ساحت سیاست و مذهب کار میکند و چند نفر دیگر. ما تا زمان انقلاب ادبیات کودک برجستهای حتی برای خودمان نداشتیم. چه رسد به اینکه بخواهیم به فکر جهانی شدنش باشیم. انقلاب که شد مجلات پیک و کانون پرورش و جاهایی از این دست افتاد دست کسانی که تجربه ادبیات کودکان نداشتند یا اگر داشتند خودشان تازه کار بودند.
بیشتر دوستدار ادبیات بودند تا نویسنده. همین تعداد اندک هم تا آمدند بنویسند جنگ شد. در نتیجه دو موضوع مهم اجتماعی روی نوشتهها تأثیر گذاشت: انقلاب و جنگ.
نوشتههای آن زمان را ببینید تماماً تحت تأثیر این دو پدیده هستند و از آنجایی که همه نویسندهها جوان و تازه کار بودند و کسی نبود که معلمی کند و بالای سر دانشآموزان بایستد، همه از روی دست هم نوشتند. حاصلش شد همان نوشتههای شعارزده و مشابه که همه خبر داریم. شعار زدگی، حرفهای یکسان و ادبیات یکسان، کلمات یکسان موقع حرف زدن و حتی با واژههایی مشابه فکر کردن.
حالا از التهاب انقلاب و جنگ دور شدهایم. رسانههای ماهوارهای و اینترنتی این مزیت را داشتهاند که ما را با مد و زبان و سلیقه جهانی آشنا کنند. اگر سالهای پیش از انقلاب عدهای خاص میتوانستند و بلد بودند که به کشورهای دیگر سفر کنند حالا خیلیها هستند که دست کم یک بار از کشور خارج شدهاند. شرکت در نمایشگاههای کتاب نه تنها نویسندهها بلکه ناشرها را البته با دو هدف متفاوت به صرافت دست یافتن به زبانی جهانی انداخته است. حالا هی مینشینیم پشت میزهای کنفرانس و مصاحبه و میپرسیم چرا ادبیات کودک ایران جهانی نشده؟ جهانی شدن ادبیات کودک یعنی داشتن نویسندههایی در قد و قواره جهانی. یعنی داشتن منتقدها، ناشرها، کتابفروشیها، چاپخانهها و توزیعکننده و خیلی چیزها و افراد درگیر با کار نشر در ابعاد جهانی.
با این تفاسیر حداقل در چند دهه اخیر تعداد افرادی که به طور جدی وارد این عرصه شدهاند قابل توجه است؛ اما ادبیات داستانی ما با وجود حدود نیم قرن فعالیت جدی هنوز جهانی نشده! یعنی بر اساس گفته هایتان در سؤال قبلی، ما نویسنده در قد و قواره جهانی نداریم؟
جهانی شدن یا نشدن ارتباطی با تعداد نویسندهها ندارد. البته وجود نویسندههای بیشتر یعنی تلاش بیشتر برای رسیدن به الگوهای بینالمللی. وقتی ادبیات داستانی ما هنوز ایرانی نیست چطور میتواند جهانی بشود؟ هنوز ایرانی نیست به این دلیل که مخاطب ایرانی را نمیتواند راضی کند و خب بحث تکراری شمارگان مؤید این حرف است.
بله ما در وادی ادبیات کودک کتابهایی داریم که با بعضی از کارهای کشورهای دیگر برابری میکنند اما برابری کردن یک چیز است و ارتباط برقرار کردن یک چیز دیگر.
برای همین هم موافق حرکتهایی که بعضی مراکز فرهنگی یا آژانسهای ادبی وطنی انجام میدهند نیستم. فرض کنیم کتابی را خودمان ترجمه کردیم و انتقال دادیم آن طرف. حالا خواننده آن طرف آب با کتاب ارتباط برقرار میکند؟ کتاب باید روی پای خودش بایستد. کتاب باید مانند آب از شکافها و درزها عبور کند و وارد سرزمین دیگری شود.
با توجه به مضامین مشترکی که در ارتباط با ادبیات کودک و نوجوان در تمام زبانها وجود دارد، در مقایسه با ادبیات بزرگسالان از شانس بیشتری برای جهانی شدن برخوردار هستیم. با توجه به تجربه 30 سالهای که در عرصه ادبیات از آن خود کردهاید چه راهکاری برای تحقق این مسأله دارید؟
زیاد مطمئن نیستم که شانس ادبیات کودک برای جهانی شدن بیشتر از ادبیات بزرگسالمان باشد. فرض کنیم که این طور است. ببینید کتاب در درجه اول باید در کشور مبدأ هیاهو کند و خوانده شود و دست به دست بچرخد و برای خریدنش صف بکشند. نقدش را بنویسند و دربارهاش همه جا حرف بزنند.
اگر در ایران کتابی را سراغ دارید که این طوری است مطمئن باشید که از آن طرف آب هم میآیند سراغش. چطور است تا یکی دو قسمت از سریال هفت سنگ پخش میشود روزنامههای آن طرف میفهمند که کپیبرداری شده و جنجال راه میاندازند اما وجود کتابی بالاتر از استانداردهای ملی را خبردار نمیشوند؟ مسلم بدانید نه تنها ادبیات کشور ما بلکه ادبیات همه کشورها به وسیله همه رصد میشود. راه معقول رسیدن به ادبیات جهانی در درجه اول نوشتن با معیارها و زبان جهانی است و بعد نشستن و منتظر شدن که کتاب خودش بال در بیاورد و پرواز کند. لازم نیست کسی یا نهادی کار خاصی بکند.
به هیچ وجه موافق نیستم که بعضی مراکز مانند کانون کتابهایی را ترجمه کنند و بعد دنبال مشتریاش باشند. تلف کردن وقت و سرمایه است.
به عنوان آخرین سؤال، در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
نمی دانم از کی عادت کردم همزمان روی چند رمان یا داستان بلند و کوتاه کار کنم. شاید تأثیر سالها کار مطبوعاتی باشد که مجبور بودم هم به فکر قصه مجله باشم هم به فکر خواندنیهای علمی و بازنویسی اسطورهها و... هرچند هفت هشت سالی میشود که از کار مطبوعاتی فاصله گرفتهام اما هنوز هم همزمان روی چند تا موضوع کار میکنم.
این روزها دارم روی رمان نوجوانی کار میکنم که مدتها پیش شروعش کرده بودم و بازهم رمان نوجوان دیگری دارم که هروقت کار رمان اول پیش نمیرود پشتم را بهش میکنم و با رمان دوم خوش وبش میکنم. بجز این دو، شاید سه چهار سال میشود که دارم مجموعه قصهای برای کودکان چهار ساله مینویسم. 365 قصه برای این گروه سنی. کار بزرگی است. هم زمان بر است و هم انرژی بر. اما بالاخره تمامش میکنم!