محسن حکیم معانی (مجله سينما و ادبيات): یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی چیزی عوض شده. هیچ چیز آنطور که تصور میکنی نیست. نه اتاقی را که در آن بیدار شدهای میشناسی، نه وسایل خانه را، نه حتی کسی را که تمام شب کنارش خوابیده بودی. هیچ ردپایی از تو و گذشتهات نیست. حتی تصویر خودت در آیینه زل میزند به چشمهایت و دروغ میگوید. گویی گم شدهای، معلق شدهای در فضای لایتناهی، بی هیچ پشت و پناهی...
این ابتدای رمان "پیش از آنکه بخوابم" نخستین اثراس. جی. واتسون، نویسنده انگلیسی است. با چنین مقدمهای محال است بتوانی کتاب را زمین بگذاری. اما هرچه پیشتر میروی و هرچه درباره این معمای غریب بیشتر میدانی، سئوالات و معماهای بیشتری برایت پیش میآید. پرسشهایی که تا آخرین صفحههای کتاب هم دست از سرت برنخواهند داشت.
در گفتگوی پیش رو با شقایق قندهاری مترجم این رمان، سعی کردهایم به ابعاد دیگری از این اثر دست یابیم. و البته ناگفته پیداست که این تنها نگاه دو تن از مخاطبان این رمان است و بسا خوانشهای دیگر از این متن میتوان انتظار داشت.
شقایق قندهاری
س. این رمان اولین اثر اس. جی. واتسون، نویسنده انگلیسی است و به همین دلیل ترجمهاش جسارت میخواهد چون بههرحال نویسنده شناخته شده نیست و معلوم نیست کتابش چقدر مورد استقبال قرار بگیرد. چه شد رفتید سراغ این کتاب و این نویسنده؟
ج. من ازبچگی کتابخوان بودهام و رشته ادبیات انگلیسی هم خواندهام. به جرات میگویم که به تشخیص شخصی خودم در انتخاب کتاب اعتماد دارم. بنابراین هیچوقت دنبال این نبودهام که به سراغ نویسندهای بروم که در ایران شناخته شده است، نوبل یا هر جایزه دیگری برده و... یک دلیلش این است که وقتی به سراغ آن کارها میروی همیشه ممکن است همکار مترجم دیگری هم درحال ترجمه همان کتاب باشد و تو خبر نداشته باشی. با این موازی کاری موافق نیستم و تا جایی که امکان داشته باشد سعی میکنم درگیرش نشوم. البته گاهی برایم پیش آمده. بنابراین همیشه دغدغهام این بوده که یک اثر خوب ترجمه کنم؛ آن هم با تشخیص خودم. برایم هم مهم نیست که اثر اول یک نویسنده باشد. اثر اول یک نویسنده ممکن است به اندازه اثر ششم یک نویسنده صاحبنام، خوب باشد و این حق آن اثر است که معرفی شود. حق مردم است که اثر خوب بخوانند و من ادبیات خوب به آنها معرفی کنم. خیلی وقتها از نویسندهای کتابی خواندهام و آن را ترجمه کردهام و استقبال خوبی هم از کتاب شده است. بعد به سراغ آثار دیگر آن نویسنده رفتهام و دیدهام اتفاقا بهترین کارش همان کار بوده و بقیه کارهایش یا نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند یا ضعیف است و ترجمهاش در ایران جواب نمیدهد. ممکن است تنها همین اثر اس. جی. واتسون خوب باشد. هیچ معلوم نیست که اثر بعدیاش هم به همین خوبی باشد و انتظار خواننده را در همین حد برآورده کند. این کتاب برایم خیلی جذاب بود و و در مدت کوتاهی هم خواندم و پسندیدمش.شاید با توجه به معیارهای شخصیام صددرصد ادبیات ناب نبود، اما فکر کردم اثری است که از خیلی جهات ویژگیهای یک رمان خوب را داردوهم مرا و هم مخاطب را راضی میکند.
س. خیلی وقتها مترجمها دست به ترجمه آثاری زدهاند که جاهای دیگر دنیا مورد استقبال و توجه قرار گرفتهاند ولی به نحو عجیبی در ایران توجهی به آنها نشده است. ظاهرا از این رمان همدر خارج استقبال خوبی شده است.
ج. بله خیلی. تا به حال به بیش از چهل زبان ترجمه شده است. مردم ما و سلیقه آنها در مورد کتاب خیلی قابل پیشبینی نیست. گاهی شما کتاب خیلی خوبی را انتخاب و ترجمه و با اشتیاق منتشرش میکنید و اصلا دیده نمیشود. این دیده نشدن چند بُعد دارد. یک دلیلش این است که رسانهها به دلایل مختلف توجه ویژهای به یک اثر نشان میدهند. آن اثر حتی اگر اثر خوبی هم نباشد دیده و مطرح میشود و موجش مردم را میگیرد. مثلا شخصا هری پاتر را بهعنوان یک اثر خوب قبول ندارم اما موجی که در دنیا به راه افتاد را به خاطر دارید. موجی بود که پشت آن کلی برنامهریزی و اتاق فکر بود. وگرنه کلی اثر خوب و برجسته نوشته میشود چرا بعضی از آنها هیچوقت حتی تا بعد از فوت نویسندهاش تا دهها سال بعد دیده و کشف نمیشود؟ این را در ایران هم به شکلهای مختلف میبینیم. در همه دنیا هم اینگونه است.اگر رسانهها و منتقدان دوست داشته باشنداثری دیده شود،چنان بر روی آن تمرکز میکنند، آنقدر رویش نقد مینویسند و حرف و حدیث پیش میآورند که حتی اگر اثر خوبی هم نباشد مردم کنجکاو شوند وبه سراغش بروند. خیلی وقتها هم اثر، اثر خوبی است ولی این اتفاقها برایش نمیافتد. به نظرم صدا و سیمای ما هم در مورد کتاب خوب عمل نمیکند. دلیل دیگری هم دارد. من واقعا به این نتیجه رسیدهام که سلیقه مردم اغلب قابل پیشبینی نیست. یک مترجم، بر اساس کارهایی که قبلا ترجمه کرده،ملاکها و معیارهایی دارد و به جمعبندیای رسیده که در انتخاب آثار بعدی برای ترجمه لحاظ میکند و بر این اساس فکر میکند مثلا این اثر تمام آن شرایط را دارد. ترجمهاش میکند و باز میبیند که مردم خوششان نیامدو اصلا دیده نشد. حتی تا سالها بعد هم آن اثر مهجور باقی میماند. مثلا ترجمه من از"عشق زن خوب" را که مجموعه پنج داستان از آلیس مونرو است، اولین بار در سال 1390 توسط نشرقطره منتشرشد. این کتاب تا پاییز سال قبل که خانم آلیس مونرو جایزه نوبل را برد، هم چنان در همان چاپ اول باقی ماند. از پاییز تا الان این کتاب به چاپ ششم رسیده است.من آن موقع احساس کردم داستانهای خوب آلیس مونرو را گزینش و ترجمه کردهام. اما مانده بودم که این کتاب چرا مورد توجه قرار نگرفت و در واقع حرام شد.به قول نویسندهای بلیت شما باید بگیرد. ممکن است تا آخرعمر هم نگیرد.
س. البته همه جا کموبیش همین ماجرا حاکم است، اما اینجا خیلی جدی است. الان چاپ سوم پیش از آنکه بخوابم به پایان رسیده، درست است؟
ج. بله، چاپ سوم رمان درنمایشگاه تمام شد. بخش زیادی از این اتفاق برمیگردد به ناشر خوب من. انصافا با آن که در مقایسه با نشرهای دیگر چندان از عمرنشر آموت نمیگذرد، ولی خیلی خوب کار میکند. به نظر من دلیلش این است که خود آقای علیخانی نویسنده است، دغدغه کار نویسنده و مترجم را میداند و نگاهش به کتاب بهعنوان یک کالا، کاملا فرهنگی است. دیدهام که ایشان با چه عشق واشتیاقی روی یک کتاب کار میکند. برای معرفی، نقد، بررسی و نشان دادن کتاب تلاش میکند. به جرات میگویم شاید اگر همین کتاب را ناشر دیگری چاپ کرده بود در همان چاپ اول میماند. واقعیت این است که ناشر خیلی میتواند موثر باشد تا کتابی خوب پخش و دیده و معرفی شود. اگر بهترین اثر را هم ترجمه کنی و ناشرت ناشر خوبی نباشد، هر چقدر هم که خودت بتوانی در معرفیاش تلاش کنی باز هم ممکن است کتاب در همان چاپ اول بماند و نابود شود. من چون در این سالها با ناشران متعددی کار کردهام به این نتیجه رسیدهام که انتخاب ناشر بسیار مهم است.
محسن حكيم معاني
س. از رمان فاصله گرفتیم. تم اصلی این رمان و آنچه که انگیزه اصلی این داستان به شمار میرود "فراموشی" است. فراموشی هم از آن دست مضمونهایی است که جذابیتهای روایی زیادی برای نوشتن دارد. داستان خیلی خوب است یعنی بنمایههایی که برای روایت دارد خیلی خوب است. شخصیت بر اثر حادثهای تمام زندگیاش را فراموش میکند و بعد بهگونهای سعی میکند حافظهاش را بازسازی کند؛ این چیزی است که در این رمان اتفاق میافتد. اما بهنظرم میرسد که این همهچیز رمان نیست، یعنی رمان این امکان را به خواننده میدهد که خوانشهای مختلفی از آن داشته باشد. به نظرم یکی از آن خوانشهای فرامتنیای که اسبابش را خود متن مهیا میکند، بحث هویت است. این که رنگ باختن هویت و از بین رفتن آن در یک جامعه بزرگ غربی چگونه ممکن است اتفاق بیفتد و چه تبعاتی میتواند داشته باشد. اساسا با خوانشهایی از این دست موافقاید؟
ج. با قسمت اولش موافقم. هویت در این اثر خیلی مهم است؛ اما با بخش دومش خیر. راستش متوجه نشدم چه ربطی به جامعه غربی دارد.
س. بهنظرم داستان امکان خوانشهای متعددی در اختیار خواننده میگذارد. وقتی پای جنگ افعانستان را به میان میکشد و آن را با دروغهای یکی از شخصیتها کنار هم میگذارد، ذهن مخاطب را متوجه دروغهای غربیها در جنگ خاورمیانه میکند.
ج. من اول پرانتزی باز کنم بعد بپردازم به این نکته خاص. بهنظرم اتفاقی که برای شخصیت اصلی رمان، کریستین، میافتد برای هر زنی در هر جامعهای، در هر مکان و زمانی قابل روی دادن است و شاید همین است که سرگذشت کریستین را برای من و شما باورپذیر و ملموس میکند. برگردیم به سراغ بحث هویت. فارغ از این که داستان در یک جامعه سرمایهداری اتفاق میافتد، امروز که من و شما اینجا نشستهایم و درباره این اثر صحبت میکنیم هویتی داریم که بر اساس آنچه که بر ما گذشته، تجربهها، سرگذشت، زندگی شخصی، حرفهای، آموختهها و آزمون و خطاها و هرچه که در زندگی انجام دادهایم شکل گرفته است. کریستین بیست سال زندگیاش را از دست داده است. اینجاست که آدم فکر میکند چقدر وحشتناک است که هیچ ستون و تکیهگاهی نداشته باشد و نداند که و چه بوده که امروز اینجاست.
س. البته این امر باز هم درونداستانی است!
ج. بله کاملا. گو اینکه من با خوانش شما هم موافقم. این رمان این ظرفیتها را هم دارد و گذشته از این من با نقدهایی از این دست خیلی موافقم. منتها مخاطب عادی اغلب از منظری که شما اثر را میبینید به آن نگاه نمیکند. او درک و دریافت خودش را دارد. ولی وقتی یک اثر خوب است، مخاطب حرفهای ادبیات با رویکردهای دیگر تأویلهای مختلفی از آن ارائه میدهد. مثل بحث هویت در جامعه استعماری غرب، مثل جنگ افغانستان و خیلی از مسائل دیگر.
اس جي واتسون
س. نظری در فضای ارتباطات است که معتقد است مثلا جنگ افغانستان تمامش بر اساس خبرهایی است که خبرگزاریها و منابع خبری مشخصی ارایه دادهاند. پیامد این نگاه فرضی است با این مضمون که اگر همه اینها دروغ باشد پس آیا میتوانید بگویید که اصلا جنگی در افغانستان وقوع نیافته است؟ یعنی رسانهها هستند کهدنیا و اتفاقات دنیا را که شکل میدهند، نه واقعیتهایی که در دنیا اتفاق میافتد.
ج. درواقع موضوعات، دستاویز و ملعبهای است در دست این رسانهها و در این داستان "بنِ" قلابی حقایق بیرونی را آنگونه که دلش میخواهد جلوه میدهد. حتی دروغهای خیلی جدی به کریستین میگوید. مثلا اینکه پسرت در جنگ افغانستان کشته شده است، یااین که تو قبلا منشی بودهای، درحالیکه او دکترای ادبیات انگلیسی خوانده است و همینجاست که سئوال برای کریستین پیش میآید که من دکترای ادبیات انگلیسی دارم چرا باید منشی بوده باشم؟ اندکی بعد درمییابد کهحتی رمانی هم قبلا نوشته بوده. در دنیای واقعی هم خیلی وقتها رسانهها این کارها را میکنند. راستش من در برخی از جشنوارههایی که برگزار میشود، با خیلی از مهمانهای خارجی برخورد دارم. آنها میگویند ایرانی که ما با چشم خودمان میبینیم، با آنچه که رسانهها معرفی میکنندزمین تا آسمان تفاوت دارد.
س. با این حساب حتی اگر با رمان بهصورت نمادین هم برخورد نکنیم، لااقل اینقدر میتوانیم بگوییم که شرایط زیستی برای نویسنده خیلی تعیینکننده است. در جهانی که تبلیغات و رسانهها حرف اول را میزنند، یک نفرمیتواند واقعیت را بهگونهای دیگر بازسازی کند و به مخاطبش ارایه بدهد. بهخصوص که مخاطب هم دچار فراموشی است.
ج. بهخصوص یک نویسنده ادبیات که دستش باز است و میتواند تحتتاثیر رسانهها، تاریخ، محیط، شرایط زیستی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعهاشو بخشی هم به مددخواهی از ضمیر ناخودآگاهش،حقایقی را که ممکن است ریشهای عینی در بیرون داشته باشند، آنگونه که دلش میخواهد ساخته و پرداخته کند و آن تصویری را که خودش دلش میخواهد در اختیار من و شما قرار بدهد.
س. مایک یا همان بن قلابی علیرغم اینکه تمام فضا را جوری میسازد که برای کریستین چنان تداعی کند که واقعیت زندگیاش این است نه آن چیزهایی که واقعا وجود داشته، درعینحال به او آزادی عمل هم میدهد. یعنی مایک میداندکه کریستی به دیدن دکتر میرود، میداند که دفتر یادداشتهای روزانه دارد و...اما از مقابله با این اعمال صرفنظر میکند. مثلا دفترچه یادداشت کریستین را معدوم نمیکند. فقط کافی است که او تلفن همراه کریستی را بردارد و دفترچه یادداشتش را هم بدزدد تا هیچ نشانی از واقعیت وجود نداشته باشد.
ج. اگر یادتان باشد مایک از یک جایی به بعد که متوجه میشود، بخشی از دفتر خاطرات کریستین را پاره میکند و درواقع به صورت نامحسوسی نقشه میریزد تا...
س. دقیقا منظورم همین است...
ج. یعنی اگر او دفتر خاطرات را برمیداشت یا تلفن گوشی را قطع میکرد کریستین سریع متوجه میشد.
س. البته کریستی به هیچوجه متوجه نمیشد. مایک کسی است که به عبارتی کریستین را از آسایشگاه دزدیده است. میتوانست خیلی کارهای دیگر هم بکند. میتوانست رابطه دکتر را با زن بهطور کامل قطع کند. کاری کند که دکتر دیگر نتواند این زن را پیدا کند چنانکه سالها بود این کار را کرده بود. چنانکه حتی وقتی رفتند مسافرت هیچکس خبر نداشت اینها کجا رفتند. اما میگذارد کریستین تا حدی کار خودش را بکند. برای من این نکته جالب است که تمام این شرایط حاکم رسانهای که در موردش حرف میزنیم در جهانی اتفاق میافتد که ادعای دموکراسی و فضای باز دارد. و تمام این دروغها به بهانه اینکه من باید آزادی رسانهای در اختیار مخاطبم قرار بدهم، به ذهن او تزریق میشود. مثل دولتهای توتالیتر نیست که رسانهها را حذف یا محدود کنند و بگویند شما اجازه ندارید به جایی دسترسی داشته باشد. اتفاقا دست رسانهها را آزاد و باز میگذارد، اما در نهایت افکار عمومی به سمتی که نهاد قدرت میخواهد تغییر میکند.
ج. خب این هم بخشی از زیرکی غرب است. در واقع اول و آخر قصه یکی است. آنها هم جوری که دلشان میخواهد عمل میکنند و مردم را زیرنظر دارند.در امریکا شنود تلفنی میکنند و خیلی کارهای دیگر. ولی با زیرکیها و سیاستهای خاصی، خیلی نامحسوس مردم را زیرنظر میگیرند و طرز فکرشان را هدایت میکنند. خیلی وقتها میشنویم که فلان مجری تلویزیون در برنامه زنده جملهای گفت و فردایش اخراج شد. چرا؟ چون چیزی گفته که خوشایند نبوده است.
س. رمان از آن دست کارهایی است که به نوعی معمایی است.
ج. بله دقیقا در همین گونه طبقهبندی شده و بهعنوان اثر اول نویسنده در این گونه جایزه هم گرفته است.
س. کارهای پلیسی، جنایی، معمایی آثارجذاب اما سختیاند.زیرا طرح و توطئه بسیار قدرتمندی لازم دارند. یعنی تمام اجزاء داستان باید به همدیگر جواب منطقی بدهند تا جایی چیزی لو نرود...
ج. باید وقایع را خیلی منسجم در ذهن بچینی و بدانی کجا چه گفتهای و چه کردهای تا همه چیز با هم جور دربیاید.
س. شما با این رمان خیلی سروکله زدهاید، به نظر شما این اتفاق در رمان بهطور کامل افتاده است؟
ج. راستش من سهلانگاریای ندیدم.
س.برایم عجیب است که بن (بن اصلی) زن را در آسایشگاه گذاشته و رفته است. ظاهرا عشق این دو خیلی عمیق بوده اما بن از یک جایی دیگر خسته میشود و میگذارد و میرود. بدون اینکه دیگری خبری از کریستین بگیرد. حتی پسرش هم دیگر هیچ رابطهای با او در آسایشگاه ندارد.
ج. به نکته جالبی اشاره کردید. اولا کریستین به دلیلی دچار این سانحه شده که بن اصلی میداند. لااقل بن اینطور فکر میکند. آن عشق اولیه به دلیل این ماجرا تا حدی زیر سوال رفته است. چیز دیگری که خیلی جالب است و اتفاقا خیلی غربی است این است که بچهها و پدر و مادرها از سنی به بعد همدیگر را رها میکنند. پسر به شهر دیگری رفته و دیگر حالی از مادرش نمیپرسد. درواقع این بخش باورپذیر است چون در غرب خیلی عادی و جا افتاده است. ممکن است سالی یکی دو بار به مناسبتی مثل کریسمس همدیگر را ببینند. و بهخصوص وقتی در یک شهر نیستند که دیگر خیلی عادی است که از هم سراغی نگیرند. به نظرم تنها چیزی که میتوانم در پاسخ بگویم این است که نویسنده خیلی به شخصیت بن اصلی نمیپردازد. شاید در این هم تعمد داشته و شاید بخشی از این ابهام هم خوب باشد. اگر نویسنده میخواست همه این شخصیتها را برای من و شما باز کند و همهچیز را درباره بن اصلی بگوید، دیگر هیچ چالش ذهنی، هیچ چرایی برای شما باقی نمیگذاشت.
س. درست است. ولی این چراها نباید در طرح داستان اتفاق بیفتد. یعنی من خواننده نباید بپرسم چگونه است که اینها حتی سالی یک بار هم،حتی کریسمسها، یک زنگ به آسایشگاه نمیزنند تا حال همسر یا مادرشان را بپرسند، تا جایی که یک نفر بتواند با هویت و اسم قلابی خود را همسر این زن معرفی کند و او را از آسایشگاه مرخص کند و بدزدد و هیچکس هم متوجه چنین اتفاقی نشود!
ج. من مترجمم، وکیل نویسنده نیستم که بخواهم ازاو دفاع کنم ولی در نهایت میشود گفت که ما با جهان داستان سروکار داریم. شاید اگر شما همین داستان را مینوشتید با دید دیگری مینوشتید. نویسنده ترجیح داده برشهایی بدهد و همین برشها را در این چارچوب و این قاب پوشش بدهد و به بقیهاش هم نمیخواهد بپردازد.
فيلم پيش از آنكه بخوابم
س. این حرف شما درست است ولی رئالیسم درونی داستان هم باید به این بازی جواب بدهد و با منطق درونی داستان منازعهای نداشته باشد. توجیه نویسنده این است که کارکنان آسایشگاه مدام از سر تا ته عوض میشوند و پس طبیعی است که کسی بنِ واقعی را نشناسد. درحالیکه این عملا خیلی دور از ذهن است. فقط تمهیدی است که نویسنده به کار میبرد برای این که مخاطب بپذیرد که امکان دارد چنین اتفاقی بیفتد.
ج. جدای از بن و پسرش، دوست صمیمی کریستین یعنی کلر هم از او سراغی نمیگیرد.
س. دقیقا... اصلا اگر تمام کارکنان آسایشگاه هم مدام عوض شوند، بالاخره مدیریت آن تغییر نمیکند. راستش اینها باعث میشود تا حدی پایههای منطقی و رئالیستی داستان بلنگد. این عناصر مجموع شدهاند تا فقط داستان را پیش ببرند و حساسیت چندانی در مورد آنها به کار نرفته است.
ج. ولی بهنظرم خوشبختانه اتفاقی که افتاده این است که این ضعف نویسنده در کلیت داستان خیلی خودنمایی نمیکند. اگر این نکات پررنگ بود و مخاطب حس میکرد که این جاهای خالی پر نشده و این سوالات بیجواب مانده، قطعا پایههای داستان خیلی سست و متزلزلتر میشد و مخاطب در خوانشش این را احساس میکرد. اما نویسنده کاری کرده که اینها خیلی پررنگ خودنمایی نمیکنند.
س. در اواسط داستان مخاطب این احتمال را میدهد که آتشسوزیای که مرد مدام دربارهاش حرف میزند یا بسیاری دیگر از چیزهایی که برای کریستی تعریف میکند حقیقت نداشته باشد.
ج. قبل از آتشسوزی چیزی که برایم احتمال کذب بودن حرفهای مرد را فراهم کرد این بود که بن قلابی به نحو خاصی به کریستین ابراز علاقه میکند. اولین شکهای من به بن همانجا بود. کریستین جایی در دفتر یادداشت مینویسد که به بن اعتماد نکن. این را در ذهنم دارم. بعد اولین جایی که شک را در ذهن من برانگیخت جایی بود که فکر میکردم وقتی به او میگوید دوستت دارم عادی نیست. برای من اصرار بن در این که کریستین را دوست دارد باورپذیر نبود. اما راستش آتشسوزی برایم چنین معنایی نداشت. چون احساس میکردم آتشسوزی واقعهای است که هیچ اثری از خودش به جا نمیگذارد. همهچیز از بین میرود. البته یادمان هم باشد که من و شما مخاطب عادی نیستیم. بههرحال ما با موشکافی خاصی اثر را میخوانیم. پس اگر حتی این اشارههای مکرر به آتشسوزی تصنعی شده باشد باز مخاطب عادی روی آن مکث نمیکند و اینقدر ریز و دقیق نمیشود.
س. ارایه اطلاعات در هر داستان خیلی مهم است.شاید لذتبخشترین چیزی که پس ازخواندن رمان پیش از آن که بخوابم برای مخاطب میماند این است که مدیریت اطلاعات از ابتدای داستان تا به انتها بسیار دقیق، زیبا و خوب انجام شده است.
ج. و چیز دیگر این که من و شما که کتابخوان حرفهای هستیم یا فیلم و تئاتری از این دست میبینیم، از یک جایی به بعد درباره این که چه اتفاقاتی قرار است بیفتد و چه شخصیتی چه بگوید و چه کار بکند و به کدام سمت و سو و مسیر پیش برود،میتوانیم حدسیاتی بزنیم. به نظر من یکی از دلایل موفقیت این نویسنده در این رمان این است که خیلی وقتها شما غافلگیر میشوید. یعنی درواقع شما حدسهای زیادی میزنید، پیشبینیهایی میکنید اما اتفاق دیگری میافتد. به نظر میآید خیلی جاها نویسنده یک قدم از خواننده جلوتر است.
س. البته این خصوصیت داستانهای پلیسی و معمایی است.مخاطب در این داستان همپای کریستین است. انگار او هم حافظهاش را از دست داده و هیچ اطلاعاتی ندارد. این است که همپای کریستین به بن شک میکند، همپای او به بنِ قلابی اعتماد میکند، یقین میکند که او کریستین را دوست دارد و... اینها خیلی خوب اتفاق افتاده است.
ج. نکته دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم این است که شخصیتهای اصلی و محوری داستانهای آلیس مونرو که امسال جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد، اغلب زناناند. اینجا نویسنده مرد است ولی اینقدر خوب از فکر و ذهن یک زن گزارش میدهد. خیلی وقتها دیدهایم که این درنمیآید. یعنیاحساس میکنی لحن و زبان شخصیت اصلی با جنسیتش جور درنمیآید. واتسون خیلی خوب توانسته دنیا را زنانه ببیند.
س. پشت جلد کتاب نوشتهاید که فیلمی هم از این رمان هم در حال ساخت است.
ج. بله، ریدلی اسکات مجوزش را گرفته است و دارد فیلمش را میسازد. بازیگر نقش اول زن آن هم نیکول کیدمن است. حس میکنم کار خوبی خواهد شد چون به نظرم رمان ظرفیت این را دارد که اقتباس سینمایی خوبی از آن انجام شود.
س. یکی از الگوهایی که هالیوود خیلی میپسندد و استقبال هم میکند داستانهایی از این دست است که معمایی در آن مطرح است و این معما در پایان با یک چالش خیلی جدی مواجه میشود و در یک نقطه بحرانی وقتی هیچگونه امیدی در هیچجایی وجود ندارد، برحسبیک اتفاق یا یک قهرمان ماجرا به نفع خیر تمام میشود و شر شکست میخورد. در این داستان هم دقیقا با همین ماجرا مواجهایم. من رمان را تا انتها با شوق و ذوق خواندم و بهخاطر عادت مألوف از این چرخش منزجر نشدم ولی نمیتوانم صرفنظر کنم که این حد فرار از واقعیت برایم آزاردهنده بود.
ج. نمیدانم. بحث خیر و شر از روزگار کهن در ادبیات مطرح بوده و دغدغه اصلی نوع بشر است. بهنظرم بخشی از اینگونه پایانبندیها به همین ناخوداگاه برمیگردد. بههرحال آدمی میخواهد در نهایت خیر بر شر غلبه کند، حتی بعد از کلی فراز و نشیب. این هم یکی از اعتقادات نوع بشر است فارغ از دین و مذهبش که دوست دارد به هر حال فکر کند که در نهایت خیر پیروز میشود. در نهایت دوست داریم با یک دیدگاه مثبت و خوشبینانه به همهچیز نگاه کنیم. واقعا نمیدانم که اگر به نوع دیگری تمام میشد واکنش مخاطب چه بود؟ ولی این هم از آن دست سوالهایی است که خود نویسنده باید جواب بدهد.
س. مسأله دیگر درباره این رمان، نوع روایتش است. یعنی همین یادداشتهای روزانه که دکتر بهعنوان یک روش معالجه برای کریستینِ بیمار پیشنهاد میدهد و همین روش معالجه، سیستم و شگرد روایت این رمان هم بهشمار میرود.
ج. به نظرم این دو را خیلی خوب در هم ادغام کرده. هم دارد داستان را برای من و شما تعریف میکند و هم اینکه به آن مقصود میرسد. یعنی رمان رفته رفته دارد شکل میگیرد.درعینحال بهخاطراین دفتر یادداشت که کریستین مینویسدش، رفتوآمدهای زمانی زیادی داریم. ولی برخلاف بعضی از آثار که بهخاطر همین تمهید بیش از آن که یک اثر خوب و خواندنی باشند اثری پیچیده شدهاند،در اینجا آن پیچیدگی را نداریم. چنان پیچیده و غامض نمیشود که مخاطب از جایی به بعد خط داستانی را گم کند. بههرحال کریستی مدام به عقب برمیگردد، مدام چیزی یادش میآید و چیزی یادداشت میکند و اینها ممکن است مخاطب را گیج کند، اما بهنظرم نویسندهخیلی خوب توانسته سیر رفت و برگشت زمانی و رویدادها را به هم وصل کند.
س. آیا بهنظر شما این رمان جزو آثار عامهپسند طبقهبندی میشود؟
ج. تصور نمیکنم. بهنظرم سطحش از ادبیات عامهپسند بالاتر است. یعنی صرفا سرگرم کننده نیست. ضمن اینکه در ادبیات تعاریف خیلی نسبی و سلیقهایاند.
س. البته اگر باشد هم ایرادی ندارد.
ج. ایرادی ندارد، ولی تصور میکنم سطح این اثر، طرح، ساختار، ویژگیها و مولفههایش آن را به نحوی بینابین ادبیات عامهپسند و نخبهگرا قرار میدهد. به نحوی که تا حدودی توانسته است هر دو طیف را راضی کند.