فرشته نوبخت: شیوا پورنگ در اولین داستانِ بلندش، به سراغِ موضوعی شگفت رفته است. «شووآ»، قصهی زندگیِ زنی را روایت میکند که فرزندی متفاوت بهدنیا میآورد. از بطنِ مهرسیما، پسری زیبا زاده میشود که از دیدِ انسان پنهان است. این تولدِ غریب و این موجودِ شگفتانگیز، برهمزنندهی تعادل در صفحاتِ آغازین رمان است و پورنگ با چنین موقعیتِ نو و بکری به سراغِ مضمونِ تکراری و مسئلهی اساسیِ انسان در عصرِ تنهایی رفته است تا به چگونگیِ سرگشتگی و انزوایِ او در جهانِ امروز بپردازد. اتفاقی که برایِ شووآ میافتد، نمایشی از وضعیتِ سیاه و ترسناکِ موجودی تنها و نه بیکس در جهانی بیاندازه بزرگ و نه پذیرنده است. در شووآ، از عنصرِ نادیدنی و نامرعی و پنهان از دید، به شکلِ نمادی از وضعیتِ انسان در هستی استقاده میشود.
«شووآ»، رمانی دردناک و تلخ است دربارهی تنهایی و رنجِ عشقورزیدن. عشق از نوعِ والاترینِ آن، که تجلیِ میلِ تمامنشدنیِ بشر به بقا در دیگری است.پورنگ کوشیده برایِ ترسیم چنین مضمونی در رمانش، از ابزارهایِ ساختاری و معنایی بهره بگیرد. ابزارهایِ ساختاری، اگرچه در نهایت و کمال بهرهبرداری نشدهاند، اما ساختمانی قابلِ قبول له لحاظِ معماری بنا نهادهاند. یکی از این ابزارها، فضاسازی است. شووآ، فضایی سرد، نیمهتاریک و پر از رنج دارد که تا حدی پسزننده است. اما تعلیقِ شدید و مخاطبپسندی که به واسطهی موضوعِ داستان وجود دارد، خواننده را دمی از متن رها نمیسازد. با این وجود پُرگویی و اطنابِ متن، خستهکننده و پسزننده است و بسیاری از این توصیفات و توضیحاتی که با شرحووصفِ جزئیترین نکات آمدهاند، غیرضروری مینماید.
ابزار دیگری که پورنگ بهخوبی از آن بهره جسته است، استفاده از راویِ دانایِ کلِ بیمبالاتی است که سر از زندگیِ همهی شخصیتها در میآورد و به جهانِ آنها – گاهِ بیهیچ ضرورتی- سرک میکشد. چنین نظرگاهی دستِ نویسنده را برای قصهگویی گشوده است. اما همین راوی، اغلب به دامِ پُرگویی و کنجکاویِ بیش از نیاز نیز افتاده است. بخشهایی از داستان که واردی زندگیِ نغمه، بیژن، نرگس و محمود میشود و اتفاقات و پیشینهای را حکایت میکند که به حجم رمان افزوده اما تاثیری در شکلگیریِ جهانِ «شووآ» ندارند و خوبتر میبود اگر دربارهشان سکوت میشد. این راوی که گویی خود نیز دلبستهی شووآ است، با زبانِ ساده، قصهگو و لحنِ بیپیرایه و بهشیرینی حوادث را پیش میبرد، بیآنکه از نفس بیفتد.
یکی دیگر از ابزارهایی که نویسنده بهخوبی از آن استفاده کرده است، شخصیتپردازی است. «شووآ»، چندین شخصیتِ اساسی دارد که پیشبرنده و تاثیرگذار هستند. کارکردی که این شخصیتها دارند، این است که به شکلِ قطعههایی از یک جورچینِ سهبعدی عمل میکنند و جهانی را که نهایت میسازند، در پسزمینهی اصلی قرار میگیرد تا جایی که فصلِ آخر از بخشِ آخرِ رمان، بدل میشود به یک تصویرِ کلی که مضمونِ اصلیِ شووآ را بازتاب میدهد: آیا انسان در نهایت، محکوم است به تنهایی و انزوا؟ آیا مفهومِ حقیقیِ عشق یا حقیقتِ عشق بهعنوانِ «نجاتدهنده»ای بزرگ در گسستنِ بشر از هرنوع تعلقی جز عشق امکانپذیر است؟
از طرفی دیگر شووآ، وجوهی دارد که خوانشی کهنالگویی میطلبد. آب، در فلسفهی الهی، منشاءِ حیات در عالمِ هستی است. همچنین مفهومی اسطورهای و معنایی دارد که اشارهای است به رازِ خلقت و رستگاریِ بشر. یونگ آب را بزرگترین نمادِ ناخودآگاهِ جمعیِ انسانها میداند. شووآ، صورتی پنهان از دیدِ انسانِ زمینی دارد که تنها در آب، ظاهر میشود و شکلِ مادی پیدا میکند. دانشِ پیشرفتهی بشر که در داستان هم اشاره میشود، روز به روز در حالِ ترقی است، راهی برایِ کشفِ اسرارِ آن پیدا نمیکند و در نهایت شووآ ناچار میشود برایِ زندگی، سرزمینی دوردست با مختصاتِ جغرافیایی و آبوهواییِ خاص را برایِ حیات برگزیند. سرزمینی که در آن انسان راهِ چندانی ندارد. در اسطورههایِ یونانی آمده که گایا، اولین الاههای است که پای به زمین نهاد و آسمانها از بطنِ او آفریده شد. پس گایا مظهرِ مادرانگیِ زمین است و آب مظهرِ حیات و تمثیلی از طراوت و رستگاریِ انسان و شووآ بیآنکه سوالی را مطرح کند یا پاسخی در دلِ خود داشته باشد، با استفاده از یک موقعیتِ منحصر به فرد و کاملا داستانی، چنین مفاهیمی را بهسانِ طفلی در گهواره میپروراند.