روزنامه اعتماد: ربكا تورك ويتس ـ ژورنال مگ / برخلاف آنچه طرح جلد و عنوان جديدترين اثر خانم يوكو اوگاوا با نام «انتقام: يازده داستان سياه» به ذهن متبادر ميكند، داستانهاي اين مجموعه قصههاي ترسناك نيستند.
در عوض ميتوان اين ١١ داستان بههمپيوسته را داستانهاي سياه ناميد زيرا اين داستانها در درجه نخست به اموري ميپردازند كه غالبا مخفي و در تاريكي نگه داشته ميشوند. اموري همچون اندوه، تراژدي، ميل به صدمه زدن به ديگران، مرگ، بيماري روحي، بيگانگي، وسواس، شكست و خسران. اوگاوا اين اسرار مگو را به روشنايي روز ميآورد و به كندوكاو خصوصيترين هراسها و اميال شخصيتهاي داستانهاي خود ميپردازد. روايات جذاب اوگاوا داراي پيچشهايي غيرقابلپيشبيني و غريب هستند و نثر او نثري آرام است كه با وجود عدم استفاده نويسنده از آرايههاي كلامي، نثري قدرتمند است.
داستان اول بدينترتيب آغاز ميشود: يكشنبه زيبايي بود. در آسمان صاف، گنبدي از نور آفتاب گسترده بود. نسيمي ملايم برگهاي درختان ميدان شهر را ميلرزاند. انگار همهچيز با تلالوي نوري ضعيف ميدرخشيد: سقف دكه بستنيفروشي، شير آبخوري كنار فواره، چشمان گربهاي ولگرد و حتي پايين برج ساعت كه پوشيده از فضله كبوتر بود... ميشد تمام روز را همان جا ايستاد و به اين صحنهها چشم دوخت. بعدازظهري محو در آفتاب و آرامش. در اين صحنهها كوچكترين خطا يا مشكلي ديده نميشد.
از اين پس و در طول داستانهاي بعدي، اوگاوا به بيرون كشيدن نقايص و زشتيهايي كه در زير لايهاي از امور عادي زندگي جريان دارند، ميپردازد. نويسنده توجه خواننده را به سوي جزيياتي كه در حالت عادي به آنها توجه نميشود، منعطف ميكند و اندوه و خشم و خشونتي را كه مخفيانه پيرامون امور عادي زندگي وجود دارد، نشان ميدهد. مادري كه سالها پس از مرگ پسرش بر اثر خفگي در يك يخچال خراب، هنوز هر سال براي روز تولد او كيك توتفرنگي ميخرد. دو خواهر مسن كه موزهاي براي نمايش آلات شكنجه قديمي تاسيس كردهاند. زني كه همسرش به او خيانت كرده و اتفاقي در لحظات آخر عمر يك ببر بنگال بر سر حيوان حاضر ميشود و با نوازش حيواني كه آخرين نفسهايش را ميكشد، خود آرامش مييابد.
به نظر نگارنده بهترين داستان اين مجموعه «بانو جِي پير» است كه در آن خانمي نويسنده رفتارهاي عجيب بانوي سالخورده صاحبخانهاش را، كه شوهرش چند وقت پيش ناپديد شده است، زيرنظر ميگيرد. ديري نميگذرد كه در باغچه بانو جي پير هويجهايي به شكل دست انسان رشد ميكند. داستان حركتي ظريف و ماهرانه روي مرز ميان ماوراءالطبيعه و امور غريب است. در پسزمينه اين داستان غمبار باغي است كه برگهاي درختان كيوياش مدام خشخش ميكند. باغي كه از نظر مكاني با قصرهاي ترسناك گوتيكي رقابت ميكند: «كيويهاي باغ چنان رشد ميكردند و بزرگ ميشدند كه شبهاي مهتابي كه باد ميوزيد، سروصداي خوردن كيويها به برگها بلند ميشد، چنان كه انگار دستهاي خفاش به رنگ سبز تيره در باغ پرواز ميكردند.» ضرباهنگ داستان بسيار هنرمندانه است؛ ضرباهنگي هراسانگيز در جايجاي داستان. و بانو جي شخصيتي شيطاني است كه گويي از اين ضرباهنگ لذت ميبرد.
داستان برجسته ديگر اين مجموعه «كيفي براي قلب» نام دارد. داستان مرد كيفدوزي كه سفارش دوختن يك كيف براي قلب خواننده يك سالن تفريحات را ميگيرد. قلب زن خواننده بيرون بدنش رشد كرده است. روايت اين داستان نفسگير است و توصيف قلب به زيبايي و مهارت انجام شده است: «شبيه يك عنكبوت بود يا شبيه يكي از اين كارهاي هنري مدرن. يا شايد بشود گفت بيشتر شبيه جنيني بود كه تازه داشت رشد ميكرد.» از ميان راويان متعدد اين مجموعه صداي اين كيف دوز وسواسي جالبترين و بهيادماندنيترين صداست. كيفدوز در جايي ميگويد: «وقتي آدم تنها زندگي ميكند، مثل من كه سالهاست تنها هستم، زندگي روزمرهاش مدام ساده و سادهتر ميشود.» اما پيش از اينكه خواننده فرصت تاسف خوردن براي اين شخصيت منزوي را پيدا كند راوي اطمينان ميدهد كه عشق او به كارش از جنسي متفاوت است. كيفدوز چنين توضيح ميدهد: «ممكن است با خودتان فكر كنيد خب كيف صرفا يك شي است كه چيزهايي داخلش ميگذارند و البته كاملا حق با شماست؛ اما همين موضوع هم هست كه باعث ميشود كيفها مصنوعاتي خارقالعاده بشوند. يك كيف به خودي خود نه هدفي دارد و نه آرزويي؛ اما هر وسيله يا هر چيزي را كه ما بخواهيم، با آغوش باز ميپذيرد... به اعتقاد من نماد صبوري است، نشانه درك عميق است.» كيفدوز مسحور قلب زن خواننده ميشود و كيفي ميشود كه قرار است براي او بدوزد. راوي تا آنجا پيش ميرود تا به نتيجهاي ناگزير كه در نوع خود زننده هم هست، برسد.
داستانهاي اين مجموعه با خطهاي (روايي) گيجكننده و سرگردان به يكديگر مرتبط هستند. آرايشگر دلشكسته داستان «به موزه شكنجه خوش آمديد» همستر مرده شخصيت كيفدوز در داستان «كيفي براي قلب» را پيدا ميكند. در «آبميوه» دختر نوجواني كه با بيماري مادرش دستوپنجه نرم ميكند، ساختمان اداره پستي را پيدا ميكند كه پر از كيوي است؛ كيويهايي كه صاحبخانه بدشگون داستان «بانو جي پير» در آن ساختمان انبار كرده است. همين دختر نوجوان در داستان اول نقش كوچكي را ايفا ميكند. او چند سالي بزرگتر شده و در آشپزخانه نانوايي ايستاده و گريه ميكند. پيگيري جزييات نقاط متقاطع بافت داستانها بسيار لذتبخش است اما جزييات مشترك، حس يكپارچگي را القا نميكند. در عوض خط سير اتفاقي در داستان شخصيتهايي كه يكي پس از ديگري ميآيند وجود دارد كه همين موضوع تاكيدي بر ميزان افسارگسيختگي و ناشناخته بودن شخصيتهاست.
شخصيتهاي مقيم اين مجموعه داستان، بيگانهها هستند. آنها تنها و غريب هستند و اغلب احساسات و آرزوهاي خود را پنهان ميكنند. اما در هر كدام از داستانها، شخصيتها لحظات دلسردكنندهاي از ارتباط با ديگران و راستگوييشان تجربه ميكنند. رماننويسي كه جاگرفتن در نقش همسر و مادر برايش دشوار است براي هميشه با پسرخواندهاش خداحافظي ميكند: «تو خيلي پسر خوبي بودي. اميدوارم من هم مثل تو خوب بوده باشم.» وقتي از نگهبان موزه شكنجه ميپرسند تا به حال شده دلش بخواهد از ابزارهاي موزه استفاده كند، نگهبان با اكراه ميگويد: «راستش من چيزي را اينجا به نمايش نميگذارم مگر اينكه خودم دوست داشته باشم از آن استفاده كنم.»
گرچه مقايسه اين اثر با آثار نويسندههاي متفاوتي همچون «ادگار آلن پو»، «هاروكي موراكامي»، «شيرلي جكسون» و «گابريل گارسيا ماركز» شيرين و وسوسهانگيز است اما شيوه روايي «اوگاوا» منحصر به فرد است. داستانهاي «انتقام» را بهتر است با كابوسهاي عجيبوغريبي كه دنياي آشناي ما را درهم ميريزد، مقايسه كرد. مطمئنا اين مجموعه داستان جذاب و مبتكرانه تاثير كابوس وحشتناك را روي خواننده ميگذارد؛ مجموعه داستان «انتقام: يازده داستان سياه» خواننده را هيپنوتيزم، نامطمئن و وحشتزده بر جاي ميخكوب ميكند.