سلام
یکی بود یکی نبود، زیر این گنبد کبود، نشر آموتی هم بود اما صفحهی اینستاگرام نداشت. خیلیها اومده بودند به اینجا اما آموت سرگرم خودش بود؛ و این خودش، شما بودید. وقتی که کتابها را بغل میکردیم و شهر به شهر میآمدیم به دیدارتان.
اولین سلام را وقتی بهتون کردیم که داشتیم راهی اولین نمایشگاه کتاب استانی میشدیم؛ نمایشگاه کتاب همدان.
سلام کردیم
و سلام کردید.
فقط کتاب معرفی نکردیم در آن سفر. با هم سفر رفتیم؛ به تمام جاهای دیدنی آن شهر.
بعد شهر به شهر آمدیم به دیدارتان. از همدان رفتیم به اصفهان و بعد شیراز و بعد قزوین و تبریز و رشت و مشهد و بندرعباس و زاهدان و اهواز و کرمانشاه و کرمان و زنجان و ...
با هم یک عهدی بستیم؛ یادتون هست؟
عهد بستیم کتاب بخوانیم و سفر کنیم و پرنده باشیم؛ در این آسمان آبی.
و با هم همراه ماندهایم بعد از این همه سفر.
حالا که نشستهایم در پست ششهزارمین، یه خواهشی داریم ازتون.
ایرادهای ما را بنویسید. نیازی نیست ازمون تعریف کنید. همهی ما آدمها دوست داریم تعریف بشنویم. شماها هم لطف کردین و تعریفهاتون رو کردین قبلا. در این پست، فقط ما رو نقد کنید. ایرادهامون رو بنویسید و همچنین پیشنهادهایی که دارید و فکر میکنید آموت میتونه انجامشون بده. کاش امکانش بود و میتوانستیم از تک تکتون دعوت کنیم بیایید و یک چایی با هم بنوشیم و برایمان حرف بزنید. حالا که این امکان نیست، همین جا بنویسید برایمان لطفا.
https://www.instagram.com/p/BlqPPjuA54o/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1omp72ixwcbc4