وقتی در پاسیفیک گروو، شهرکی ساحلی در مونتری پنینسولا در ایالت کالیفرنیا بزرگ میشدم، صبحهای یکشنبهی بسیاری را به شخم زدن ساحل در جستجوی شیشهی دریایی میگذراندم. خیالم این بود که این تکه شیشههای درخشان اشکهای پریان دریایی است که برای ملوانهای گمشده در دریا ریختهاند و طوفان این قطرات را به شیشه تبدیل کرده و امواج به ساحل آوردهاند.
اشک پری دریایی گنجی بود که باید مثل چشم از آن مراقبت میشد. آرزوی عشق حقیقی را برآورده میکرد و آدم را از شر افراد پلید در امان نگه میداشت.
اما زمان دو درس ارزشمند به من آموخت: افسانهها و قصههای شاه پریان در مقابل کابوسهای واقعی رنگ میبازند، و توانایی پیشگویی قدرتی است که نباید به انسانها عطا شود.