رمان فرشتهساز (استفان برایس)
کشش رمان فرشتهساز به خاطر تنوعیست که در سرتاسر این داستان گنجیده است؛ مراحل مختلف زندگی دکتر ویکتور هوپپه شخصیت اصلی داستان، تولد او، انتقالش به صومعه، نحوه رشد و شکلگیری هویتش، ظهور زخمهای روحش، بلوغش و نقشی که در دنیا به عهده خواهد گرفت.
رمان با زبانی روان و ساده نوشته شده است اما در سطحی شایسته. کتابیست پر برگ، اما به دلیل تنوع موضوعهای آن خواننده کسل نخواهد شد. تک تک شخصیتهای داستان جالباند. برخی از شخصیتها را در سراسر داستان دنبال خواهید کرد. چنین تداومی تنها با داستانسرایی توانمندی شدنیست.
ویکتور هوپپه مبتلا به سندرم روحی اسپرگر است؛ با بهره هوشی عالی اما رشد ناکافی عواطف، و ضعف در ایجاد روابط اجتماعی. احساسش را نشان نمیدهد؛ فقط در صورت لزوم صحبت میکند. با کوتاهترین عبارتها، مختصرترین پاسخها. هرگز برای رعایت احساس کسی رفتارش را تغییر نمیدهد، چنین ملاحظهای برای او بیمعناست. این روحیه به گفتگوهای جالب او با سایر شخصیتهای رمان منجر خواهد شد.
یکی از نشانگرهای روشن سندرم اسپرگر این است که انسانِ در خود مانده وقایع زندگی را فقط با سیاه یا سفید توجیه میکند. رنگ خاکستری وجود ندارد. ویکتور هوپپه فقط میداند آدمها خوبند یا بدند. پدر و مادر خرافاتیاش پس از تولد ویکتور با موهای قرمز و کام و لب شکافته، سرپرستیاش را به راهبهها و کشیش صومعه میسپرند. ویکتور زندگی خالی از مهرش را با خواندن داستانهای انجیل میگذراند. درک او از داستانها این است که خدا درد و رنج را به انسان روا دانسته است، حتی به پسر خودش عیسا. پس او مهربان نیست، مانند کشیش و راهبهها، مانند پدر و مادرش.
زمانی که ویکتور هوپپه در مقام استادی جنینشناسی دست به کلونسازی (همانندسازی) میزند تا با اراده خودش انسانی خلق کند، هر نوع مانع علمی را مبارزهای از سوی خدا میانگارد بر علیه خودش. با وجود همه موانع، با صبر بیپایان به کلونسازی ادامه میدهد، اول حیوانات و بعد انسان.
پیدایش دلزدگی ویکتور هوپپه از خلقتش و درگیری با تصوراتش بسیار خواندنیست. نه فقط به این دلیل که نویسنده آن را به زیبایی نشان داده بلکه به این دلیل که چطور یک کودک درخودمانده با خواندن داستانهای انجیل چنین درکی پیدا میکند. چرا خدا عیسا را آنهمه بیپناه و تنها گذاشته بود تا به صلیبش بکشند؟ همانطور که پدرش هم او را به دست راهبهها و کشیش صومعه سپرده بود, تا با او مانند یک کودک نیمهدیوانه رفتار کنند. خدا را مانند پدرش میانگارد و خودش را همچون عیسا.
استفان برایس در گفتگویی شرح میدهد که این کتاب را برخی با فرانکنشتاین, اثر مری شلی و یا حتی با داستان کهنتر، پرومته مقایسه کردهاند که با دادن آتش، روشنی ذهن و استقلال تفکر را به انسان ارزانی کرد تا رقیب خدایانش سازد. در مورد داستان فرانکنشتاین که روشن است: موجودی خلق شده بود نظیر آنچه ویکتور هوپپه در این داستان آفریده است. مقایسه این داستان با پرومته شاید به خاطر این است که شخصیت اصلی از بازیچه بودن در دست سرنوشت سر باز میزند و میخواهد در قلمرو خدا، در خلقت با او رقابت کند. دکتر هوپپه اسیر گذشته خویش است. او تصمیمی میگیرد تا جاودانهاش کند.
نشر آموت / چاپ اول / ۴۹۶ صفحه-گالینگور / ۱۱۰۰۰۰ تومان