این کلاه، آخر زمستان پارسال هم بر سرم بود؛ کنار کرسی و رنگها.
چند زمستان بود که برف نباریده بود و هیچ کلمهای بر سر هیچ درختی، تاب نمیآورد.
یا زودتر از موعد به نوشتن میافتادم چونان درختان این خاک که شکوفه باران میشدند پیشابهار یا اصلا شکوفهای نمیآمد.
شکوفههای پیشابهار را سوز سرما میبرد و درخت بیمیوه، حکم نویسندهی بیکلمه است.
پارسال و پیارسال و پیشپیارسال در میلک نوشتم اما خورد به سوز سرما؛ گویی باید دورتر مینشستم تا چشمانم پر از میلک شود.
و امروز بالاخره بعد از چند سال، همان نوشته به سامان رسید؛ در #سلفابن ؛ تمام دیشب تا صبح، برف میبارید و من در کار تراش کلمههای آخر بودم.
امید که درختان فندق و زغالاخته و آلو و گردوی #میلک هم امسال منتشر شوند؛ چونان هزاران سال پیش.
آمین
https://www.instagram.com/p/CX3DBfgKfmK/?utm_medium=copy_link