یکی از عجایب روزگار این است که همیشه از روز قلم ترسیدهام؛ به روایت ایران باستان سیزدهم تیرماه و به روال تقویم رسمی اکنونی ایران، چهاردهم تیرماه.
اولین بار در این روز، از کار در روزنامهای که در آن مترجم عربی بودم، استعفا دادم. بعد روانه روزنامهای دیگر شدم و عجیبتر اینکه بعد از سالی، درست در چنین روزی، بیمهام قطع شد و شدم نیروی حقالتحریری. اول قهر کردم و بعد که دوباره ثابت شدم، چند سال بعد، روزی که در آن برای همیشه با دنیای خبر و خبرنگاری و روزنامهنگاری خداحافظی کردم، چنین روزی بود؛ حالا گیرم یکی دو روز این طرف و آن طرفاش که فرقی در کائنات ایجاد نمیکند و مهم تیر بودناش هست که در قلبم فرو میرفت.
و البته که همیشه هم بد نبوده این تیرخوردنها و هر بار در دنیایی دیگر برایم باز شده و برای همین هیچوقت به فال بد نگرفتهام چنین ضربهای را.
و امروز که روز قلم بود و از صبح همینطور پیام دریافت کردهام که «روزتان مبارک» و بلااستثنا برای همه نوشتهام «مبارکا» که چرا معتقدم این روز فقط برای من که کلمهباز هستم، روز مبارکی نیست و برای همه کسانی که در حوالی کلمه و قلم، قدم و قلم میزنند، روز خاصی است.
دیدهام که میگویند برای روز شاعران، روزی در تقویم هست و برای نویسندگان نیست که چندان به گمانم جای شکایتی نیست که مهم جشن تیرگانی است که زنده مانده است تا امروز؛ و #آرش که بهترین نوشت برای ایرانام.
امروز به دعوت دخترجان روانهی #کاخ_سعدآباد شدیم. به در و دیوار زده بودند؛ فیلمبرداری ممنوع و عکاسی هم که آزاد بود، بدون فلاشاش بود و یک آن به ذهنام رسید در #موزه_میرعماد لایو بروم. وقتی به اندرون رفتم، تعجب کردم از فقر این موزه. غمگین آمدم بیرون و زهرش را با گرفتن عکسی از دخترجان در کنار حوض آباش به در کردم.
بعد که به #موزه_بهزاد رفتیم، چنان زیبا و دلنشین بود که خطاب به آقای مهربانی که همان اول گفت «هر کمکی ازم برمیآید در خدمتم» گفتم «#نویسنده هستم آقا. آیا اجازه دارم لایو بروم دو دقیقه؟»
و قبل از اینکه جواب نه بگوید، تاکید کردم «لایو در سکوت!»
سر تکان داد که یعنی «باشه.»
و شروع کردم. نت بیرون خوب بود و اندرونی نه. با این همه لایوی رفتم و تمام مدت، در حالی که در نقاشیها غرق شده بودم، فکر میکردم «بهزاد هم قلمزن بوده؛ پس بر او هم مبارک.»
روزتان مبارک
https://www.instagram.com/p/CfovYXTqRO3/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
@aamout