«خاما» و از عشق نوشتن
ابراهیم عمران
در باب عشق و دلدادگی رمان زیاد نوشته شده و اگر چه نگاه و جهان بینی هر نویسنده با توجه به دنیای فکری و خاستگاه ذهنیاش در خلق واژگان تأثیر بسیاری دارد، اما مخرج مشترک همهشان وصال یا ناکامی است؛ تا جایی که ممکن است کتابی درباره عشق نوشته شود اما در متن و زیر پوست آن بویی از این «حس خدادادی» یافت نشود؛ یا کتابی داعیه این مسأله را نداشته باشد، ولی تک تک واژگانش آنچنان خواننده را مسحور کند که مثل «خاما» بگوید «جانا» و عشق متبلور شود.
قصد این مقدمه نقبی بود کوتاه به کتاب «خاما» نوشته یوسف علیخانی. براستی با خواندن یک رمان که شاید در برخی فصول بن مایه واژگانش از دایره ذهنی نویسنده تراوش شده چه باید دستگیرمان شود و فرجام خواندن چه میتواند باشد؟ داشتهایم رمان هایی که در صد صفحه یا کمی بیشتر نوشته شدهاند اما نه تنها دیگر در یادها جایی ندارند، بلکه شاید پدید آورندگانشان نیز ندانند چه آفریدهاند. اینکه در برهه کنونی و بواسطه سهل و آسان خوانی شبکههای مجازی «کم و کوتاه خوانی» مد شده و دیگر کمتر کسی پیدا میشود که خطر کند و چهارصد و اندی صفحه کتاب بنویسد، مگر آنکه مؤلف به تکتک واژگانش ایمان و باور داشته باشد. داستان تک خطی و ساده کتاب که دلدادگی نوجوانی به دختری بزرگتر از خود است در وهله اول این جرقه را در ذهن خواننده و مخاطب روشن میکند که فرجام کار چه خواهد شد و همین تلنگر به ظاهر کوچک، برگ برنده نویسنده است که خواه ناخواه، مدد رسان همراه کردن خواننده تا پایان کار است. در ذهن، حرف زدن خلیل که بعدها بواسطه کوچ کردن (بخوانید کوچانیدن) به حسن معروف میشود، با خامایی که جز چند تصویر در ابتدای کتاب، شناختی از آن وجود ندارد؛ آنچنان به دل مینشیند که اگر نباشد «گپ و گفت» این دو دل داده، به پایان رساندن کتاب شاد و مشکل میشود. اگر قائل به پیام رساندن یک اثر نوشتاری (رمان) باشیم باید نوشت و گفت که بیتوجهی و دل ندادن به قوم کرد در همه اعصار، شاخصه اصلی این رمان است. قومی که به باورهای خود همچنان پایبند و سخت کوشی سر لوحه زندگی شان است. نویسنده هر چند به زیرکی از سیاست و سیاست زدگی در این باره گریزان است و تلاش وافری دارد کتابش در این ورطه نیفتد تا مخاطب برداشتهای فرا ذهنی نداشته باشد ولی در دل همین عشق و عاشقی جاهایی که توانسته نقبی موجز و اثرگذار زده که زد و بندهای سیاستهای وقت را به نحوی عیان کرده که فصل دستگیری یکی از شخصیتهای فرعی داستان و ارتباط آن به نخستوزیر وقت از درخشانترین این زیر پوست رفتار کردن است. همین که خواننده با خواندن کتابی تقریباً قطور با خلق و خوی قومی و مناطقی بدرستی آشنا شود و در پایان بسان برخی فیلمهای سینمایی که نتواند بعد از اتمام فراموشش کند، باید به نویسنده آن دست مریزاد گفت که در این وانفسای نخواندنها و ندانستنها و کم آگاهیها، همه آنچه در ذهنش بوده در کاغد جاری و ساری کرده و خاما را به مرجعی برای شناخت بهتر و بیشتر قومیتی تبدیل کند، اثری که وجه ادبیاش خرده پیرنگهایی در خود دارد که قابل تأویل و تفسیر فراوان است. میماند ذکر این نکته که اسامی زیادی در این کتاب آمد که نویسنده مثل کتاب «بیوه کشی» تا آنجا که توانسته، شناسنامه هر یک از آنان را فراخور کارکردشان در داستان مهیا کرده و از کنارشان براحتی عبورنکرده که خود کاری است سترگ که نشان از تفکر و اندیشه نمودن مؤلف برای همه اجزای داستانش دارد. «خاما» هر چند وصالش به خلیل(حسن) نرسید ولی جانا گفتنش آن سان که خلیل دوست داشت بهتر از هر رسیدن ظاهری بود که نجواهای شبانه و روزانه فردی را ثبت و ضبط میکرد که دم نزد تا آخرین لحظه از عشقش و فقط برای موطن اصلیاش بعد از چهل سال نوشت که خلیل عمویی زنده است و در رودبار الموت زندگی میکند. |