این روزها باید در #نمایشگاه_کتاب_فرانکفورت میبودم اما نیستم و مثل همین حالا که خیس عرق از انبار #نشر_آموت بالا آمدم تا نفسی تازه کنم؛ عکس ِ آخر را ببینید که بار #نمایشگاه_کتاب_تبریز را بستهام، در #دفتر_نشر_آموت هستم
https://www.instagram.com/p/BowEkdzlW3B/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=37anwvar3zmj
اوایل تابستان بود که از #موسسه_نمایشگاه_های_فرهنگی_ایران تماس گرفتند که بروم آنجا. رفتم. مثل همیشه عزت و احترام و مهربانی بود. چند سال پیش به مناسبت انتخاب #نشرآموت به عنوان ناشر برگزیده دعوتام کرده بودند که به #فرانکفورت بروم و چون دستتنها بودم گفتم به خاطر همزمانی این نمایشگاه با #نمایشگاه_کتاب_استانی نمیآیم؛ این یک تعارف نیست و خوشبختانه این جنون ثابتشده است.
امسال که دعوتام کردند به عنوان ناشر نبود و گفتند به عنوان نویسنده ، مهمان ویژه ما هستی.
اول گفتم نه. اما بعد قانعام کردند و گفتم چشم.
درست از فردا و پسفردایش بازی شروع شد که یک نهاد دولتی که ناشر هم هست بازی درآورده که اگر #یوسف_علیخانی را به #نمایشگاه_کتاب_فرانکفورت ببرید افشاگری میکنیم که او ناشر ِ برانداز است و ووو
حوصلهی درگیری نداشتم. فقط خیلی تلاش کردم بفهمام این نهاد کجاست و وقتی فهمیدم کجاست و بعد فهمیدم به خاطر یک مجموعهداستان صدوبیست صفحهای که سال نودوچهار منتشر کردم و روزنامهی ارگاناش باعث غیرمجازشدن و جمعشدناش از بازار کتاب شد، به من انگ برانداز زدهاند، رفتم به موسسهی نمایشگاهها و گفتم به فرانکفورت نمیآیم اما به این ناشر دولتیامنیتی بگویید دفعهی بعد در #نمایشگاه_کتاب_تهران که همسایهی #آموت و #یوسف_علیخانی شدید، به جای برپا کردن قصر و برج و بارو، کتاب ِ خوب به مردم پیشنهاد کنید تا اینطور بهتان فشار نیاید
و البته که جلو خواست ِ خدا رو نمیتونه بندهی خدا بگیره، من نرفتم اما #خاما و #بیوه_کشی هم در غرفهی #آوانامه حضور دارند و هم در غرفهی #اتحادیه_ناشران_تهران
یا حق