«خاما» رمانی که لحظه لحظه اتفاقات آن را پیش رویتان احساس خواهید کرد، با شخصیتهایش زندگی میکنید، برایشان غصه میخورید و در شادمانیشان شاد میشوید.
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، خاما رمانی بلند، به درازای تاریخ با روایتی شبیه به تمامی آدمهای این دنیاست؛ خاما رمانی که لحظه لحظه اتفاقات آن را پیش رویتان احساس خواهید کرد، با شخصیتهایش زندگی میکنید، برایشان غصه میخورید و در شادمانیشان شاد میشوید و همه این احساسات محصول روانی و خوشخوانی قلم و همچنین فضای قدیمی و دلنشین داستان و ساختار نوشتاری آن است.
خاما اما در حقیقت شخصیتی است که نمیتوان برای او جنسیتی قائل شد خاما فراتر از عشقی زنانه است، فراتر از عشقی زمینی، عشقی است که هر آدمی آن را در زندگی یک بار هم که شده تجربه کرده، شخصیتی که هر چند در این داستان جنسی زنانه دارد ولی به نظر میرسد فراتر از جنس زنانهاش برای هر آدمی میتواند نقشی متفاوت در طول تاریخ داشته باشد.
یوسف علیخانی نویسنده معاصر متولد سال یک هزار و سیصد و پنجاه و چهار زاده میلک الموت است، وی در رمان خاما کوشیده، بیمهابا زندگی پسری کُرد را از کودکی تا بزرگسالی به تصویری بیپرده مبدل نماید، تصویری که با استفاده از کلمات به وضوح کامل رسیده و شما را در مسیر زندگی خلیل با او کاملاً همراه میسازد.
خاما را میتوان در سری رمانهای بلند با ژانر عاشقانه- اجتماعی قرار داد، رمانی که در آن سعی شده شجاعت، ایستادگی و مقاومت مردُمان کردنشین سرزمینمان ایران را در معرض دید مخاطب قرار دهد.
ورودی این داستان با پسری به نام خلیل (که شخصیت اصلی داستان را به همراه خاما به عهده دارند) و توصیفهای او در مورد محل زندگیشان آغگل آغاز میشود و در شش فصل، مخاطب را به بهانه شیرین عشق خلیل به خاما با خود در ۴۴۸ صفحه همگام میکند.
خاما، داستان کردهای مهاجرنشینی است که به سالهایی نه چندان دور یعنی از ۱۳۱۰ به بعد بر میگردد؛
اما در این روایتگری انتظار مخاطب برای خبر گرفتن از خانواده اصلی خلیل به نتیجه نمیرسد و خلیل با همه صفات خوبش، شاید از دید مخاطب به بیتفاوتی نسبت به سرنوشت والدین و خواهران و برادرانش محکوم شود.
از یوسف علیخانی یک رمان دیگر با نام بیوهکشی و سه مجموعه داستانی به نامهای عروس بید، قدم به خیر اسم مادربزرگ من بود و اژدهاکشان نیز توسط انتشارات آموت با مدیریت وی به چاپ رسیده است.
وی همچنین دارای ده اثر پژوهشی از جمله قصههای مردم الموت، معجون عشق- گفتگو با نویسندگان عامهپسند، داستان زندگی صائب تبریزی، عزیز و نگار - بازخوانی یک عشقنامه و ... است.
نویسنده در پیشخوانش کتاب اینگونه مینویسد: «همه عشقها و نفرتها، برای این بوده که کسی «خاما» یش را پیدا نکرده، یا خاما را دیده و نشناخته و یا شناخته و نتوانسته به وصالش برسد.»
همچنین پشت جلد این کتاب نیز با این پاراگراف از زبان نویسنده طراحی شده: «خاما نباید نوشته میشد. یک بار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کرد و در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن در نیامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمهها امید دارند، خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگ زرد و قرمز این حلقه آتش، باید که جاری شد.»
اگر فرصت خوانش متنی این رمان را ندارید، میتوانید از نسخه صوتی آن که خوانش آن توسط خود نویسنده انجام گرفته استفاده کنید.
سطری از کتاب
نمیدانم خوشحال بودم، خوشحال نبودم. همین که فریدون را بعد از سالها خوشحال و خندان میدیدم، راضی بودم و میدانستم قدم بخیر، صد پله بالاتر از فریدون خوشحال میشود و خواهد گفت: «بالاخره انگار شانس ما هم بیدار شد.»
فصلِ آمدنام به ناحیه خیلی طولانی شد: بیست سالِ تمام. و از فردا فصلِ بعدی زندگیام شروع میشود در دورچال. به خاما نگاه کردم که خیلی عقبتر از ما میآمد انگار. گفتم:
-فصل آمدنمان به آغگل هم خواهد رسید.
خاما بود انگار:
-فصلها را تو نمینویسی!
و راست میگفت. هیچ فصلی را من ننوشته بودم. فصلهای زندگیام یکی یکی خودشان نوشته میشدند بدون اینکه هیچ نقشی درشان داشته باشم.