برخلاف باقی کتابهایم اینبار #زاهو را رها کردم که خودش طبیعی خوانده شود. وقتی #قدم_بخیر_مادربزرگ_من_بود منتشر شد شاید بیش از دویست جلد از آن را دهتا دهتا از ناشرش خریدم و به دوستان منتقد و روزنامهنگار هدیه دادم؛ قصدم هم خواندن داستانها بود و هم معرفی و نقدش. همین روال را سر #اژدهاکشان هم داشتم و همان راه را رفتم. سر #عروس_بید کمتر چنین کردم و فقط به کسانی که مطمئن بودم #داستان میخوانند و دربارهاش مینویسند، کتاب دادم.
از زمان انتشار #بیوه_کشی روالام عوض شد و جز موارد معدود و محدود، هرگز به کسی، کتابی هدیه ندادم و به نظرم رسید اگر #کتاب قابل هست، بگذار خودشان تهیه کنند که دیده بودم بارها وقتی هدیه میدادم، پشت سرم حرفهای ناخوب میزدند که گویی دارم زورچپان میکنم.
زمان انتشار #خاما یک شیوه ی دیگر در پیش گرفتم. به بهانه ی #خاما راه افتادم به رفتن به شهرهای مختلف؛ در واقع هفده #کتابفروشی و #شهرکتاب در هفده شهر برای خاما #رونمایی و #جشن_امضا گرفتند و همین خبرساز شد و در سه ماه اول، رمان به چاپ پنجم رسید. با این حال بر سر عهدم بودم که دربارهی کتاب مصاحبه نکنم تا حرف زیادی بزنم و بیرون از داستان که اگر قرار بوده تصویری ساخته شود، تمام و کمال در رمان آمده و چه نیاز که من ورا و فرای داستان بگویم.
تا رسیدیم به #زاهو. شاید اگر شرایط مهیا بود، مثل خاما، شهر به شهر، به کتابخوانان سلام میکردم اما بحث #کرونا بود و نخواستم کلمهها باعث ناراحتی کسی بشوند.
بعد از انتشار #زاهو رسیدیم به نوروز و بعد رفتن من از شهر و زندگی در طبیعت، و فکر میکردم به این رمان ظلم کردم، با این حال #زاهو در کمتر از دو ماه و نیم به چاپ سوم رسیده و این نشان میدهد که #کتابخوانان را دست کم گرفتهام و این روزها هر نقد و معرفی و اشارهای که دربارهی این رمان میبینم، ذوق میکنم و برایشان مینویسم «ممنونم که خواندید و دربارهاش نوشتید»
https://www.instagram.com/p/CcdF80RKmDj/?igshid=YmMyMTA2M2Y=